اما اولین تجربه عشقی در چاهكوه اتفاق افتاد او نیز توجهی پاك و ساده
دلانه به من داشت، آن دختر خیلی روی من تاثیر گذاشت و در واقع او بود كه
مرا شاعر كرد...
منوچهر آتشی | آمدن 1310 | رفتن 29 آبان 84
خنجرها، بوسهها، پیمانها
اسب سفید وحشی
بر آخور ایستاده گرانسر
اندیشناك سینهی مفلوك دشت هاست
اندوهناك قلعهی خورشید سوخته است
با سر غرورش، اما دل با دریغ، ریش
عطر قصیل تازه نمیگیردش به خویش
اسب سفید وحشی، سیلاب دره ها
بسیار از فراز كه غلتیده در نشیب
رم داده پر شكوه گوزنان
بسایر در نشیب كه بگسسته از فراز
تا رانده پر غرور پلنگان
اسب سفید وحشی با نعل نقره وار
بس قصه ها نوشته به طومار جاده ها
بس دختران ربوده ز درگاه غرفه ها
خورشید بارها به گذرگاه گرم خویش
از اوج قله بر كفل او غروب كرد
مهتاب بارها به سراشیب جلگه ها
بر گردن سطبرش پیچید شال زرد
كهسار بارها به سحرگاه پر نسیم
بیدار شد ز هلهلهی سم او ز خواب
اسب سفید وحشی اینك گسسته یال
بر آخور ایستاده غضبناك
سم میزند به خاك
گنجشك ای گرسنه از پیش پای او
پرواز میكنند
یاد عنان گسیختگی هاش
در قلعه های سوخته ره باز میكنند
اسب سفید سركش
بر راكب نشسته گشوده است یال خشم
جویای عزم گمشدهی اوست
میپرسدش ز ولولهی صحنه های گرم
میسوزدش به طعنهی خورشید های شرم
با راكب شكسته دل اما نمانده هیچ
نه تركش و نه خفتان، شمشیر، مرده است
خنجر شكسته در تن دیوار
عزم سترگ مرد بیابان فسرده است
اسب سفید وحشی! مشكن مرا چنین
بر من مگیر خنجر خونین چشم خویش
آتش مزن به ریشهی خشم سیاه من
بگذار تا بخوابد در خواب سرخ خویش
گرگ غرور گرسنهی من
اسب سفید وحشی
دشمن كشیده خنجر مسموم نیشخند
دشمن نهفته كینه به پیمان آشتی
آلوده زهر با شكر بوسه های مهر
دشمن كمان گرفته به پیكان سكه ها
اسب سفید وحشی
من با چگونه عزمی پرخاشگر شوم
ما با كدام مرد درآیم میان گرد
من بر كدام تیغ، سپر سایبان كنم
من در كدام میدان جولان دهم تو را
اسب سفید وحشی! شمشیر مرده است خالی شده است سنگر زین های آهنین
هر دوست كو فشارد دست مرا به مهر
مار فریب دارد پنهان در آستین
اسب سفید وحشی
در قلعه ها شكفته گل جام های سرخ
بر پنجه ها شكفته گل سكه های سیم
فولاد قلب زده زنگار
پیچید دور بازوی مردان طلسم بیم
اسب سفید وحشی
در بیشه زار چشمم جویای چیستی؟
آنجا غبار نیست گلی رسته در سراب
آنجا پلنگ نیست زنی خفته در سرشك
آنجا حصارنیست غمی بسته راه خواب
اسب سفید وحشی
آن تیغ های میوه اشن قلب ای گرم
دیگر نرست خواهد از آستین من
آن دختران پیكرشان ماده آهوان
دیگر ندید خواهی بر ترك زمین من
اسب سفید وحشی
خوش باش با قصیل تر خویش
با یاد مادیانی بور و گسسته یال
شییهه بكش، مپیچ ز تشویش
اسب سفید وحشی
بگذار در طویلهی پندار سرد خویش
سر با بخور گند هوس ها بیا كنم
نیرو نمانده تا كه فرو ریزمت به كوه
سینه نمانده تا كه خروشی به پا كنم
اسب سفید وحشی
خوش باش با قصیل تر خویش
اسب سفید وحشی اما گسسته یال
اندیشناك قلعهی مهتاب سوخته است
گنجشك های گرسنه از گرد آخورش
پرواز كرده اند
یاد عنان گسیختگی هاش
در قلعه های سوخته ره باز كرده اند
زندگینامهی خودنوشت منوچهر آتشی:
دوم
مهرماه 1310 در روستای به نام "دهرود" دشتستان جنوب متولد شدمٰ خانواده ما
جزء عشایر زنگنه كرمانشاه بودند كه در حدود 4 نسل پیش به جنوب مهاجرت كرده
بودند.
نام خانوادگی من به دلیل اینكه نام جد من "آتشخان زنگنه"
بود "آتشی" شد، پدرم فردی باسوادی بود و به دلیل علاقهای كه سرگرد
اسفندیاری كه در جنوب به رضاخان كوچك مشهور بود، پدرم را به بوشهر انتقال
داد و پدرم كارمند اداره ثبت و احوال بوشهر شد.
در سال 1318 به مكتب
خانه رفتم در همان سالها قرآن و گلستان سعدی را یاد گرفتم ولی به دلیل
شورشی كه در آن شهر شد سال دوم را تمام نكرده بودم از كنگان به بوشهر رفتم
و در مدرسه فردوسی بوشهر ثبت نام كردم و تا كلاس چهارم در این مدرسه بودم
و در تمام این دوران شاگرد اول بودم و كلاس پنجم را به دلیل تغییر محل
سكونت در مدرسه گلستان ثبت نام كردم.
كلاس ششم را با موفقیت در دبستان
گلستان به پایان رساندم، در این سالها بود كه هوایی شدم و دلم برای
روستا تنگ شد و با مخالفتهایی كه وجود داشت دست مادر دو برادر و خواهرم
را گرفتم به روستا بازگشتیم و در چاهكوه بود كه با عشق آشنا شدم و اولین
شعرهایم نیز مربوط به همین دوران است.
البته
مساله علاقمندی من به شعر و شاعری به دوران كودكیام باز میگردد خیلی
كوچك بودم كه به شعر علاقهمند شدم، اما اولین تجربه عشقی در چاهكوه
اتفاق افتاد او نیز توجهی پاك و ساده دلانه به من داشت، آن دختر خیلی روی
من تاثیر گذاشت و در واقع او بود كه مرا شاعر كرد.
شاعر مجموعه "آواز خاك"
در ادامه با بیان این نكته كه در آن سالها ترانههای زیادی سرودم و به
دلیل نرسیدن ما به هم و ازدواج آن دختر با مرد دیگر و سرطانی كه بعدها به
آن دچار شد رد پایی این عشق در تمام اشعار من به چشم میخورد.
پس از
آن به بوشهر بازگشتم و دوره متوسطه را در دبیرستان سعادت به پایان رساندم,
در آن سالها بود كه اشعارم را روزنامههای دیواری كه در این مدرسه درست
كرده بودیم منتشر میكردم و حتی در این سالها در چند تئاتر نیز
نقشهایی ایفاء كردم.
او در ادامه با بیان این نكته كه پس از اتمام
دوره دبیرستان به دانشرای عالی راه پیدا كرده است و به عنوان معلم مشغول
به تدریس شده, گفت: در همین سالها اولین شعرهایم را در مجله فردوسی
منتشر كردم و این شعرها محصول سرگشتگی در كوهها و درههاست كه به صورت
ملموس در اشعار من بیان شدهاند.
آشنایی
با حزب توده تاثیرات بسیار زیادی بر آثار من گذاشت و شعرهای زیادی برای
این حزب با نامهای مستعار در روزنامههای آن روزها منتشر كردم و حتی در
29 مرداد پس از كودتا در ایجاد انگیزه به كارگران برای شورش نقش بسزایی
داشتم, ولی با مسائلی كه برای حزب بهوجود آمد،از این حزب فاصله گرفتم و
فعالیت جدی سیاسی من به نوعی پایان یافت.
من تاكنون دوبار ازدواج
كردهام كه هر دو بار كه بیثمر بوده است، همسر اولم با این كه دو فرزند
از او داشتم (البته پسرم مانلی به دلیل بیماری كه داشت فوت كرد) به دلیل
اینكه من حاضر نشدم با او به آمریكا بروم از من جدا شد و دخترم شقایق نیز
در حال حاضر در آلمان وكیل است. در سال 1361 ازدواج دیگری داشتم كه آنهم
به انجام نرسید و یك دختر نیز از این ازدواج دارم.
فعالیتام
را با آموزش و پرورش آغاز كردم البته شغلهای متعددی را تجربه كردم، مدتی
با صدا و سیما همكاری داشتم، مسئول شعر مجله تماشا بودم،مشاور ادبی نشریات
و انتشارات مختلف بودهام و در حال حاضر نیز در نشریه كارنامه مشغول
هستم.
من با این سن ام هیچ كتابی نیست كه در حوزه فعالیتام
ناخوانده مانده باشد، اگر كسانی كه به شعر علاقهمند هستند و حس میكنند
قریحه شعری دارند به سراغ شعر بروند و گرنه به دنبال شعر رفتن كاری عبث و
بیهوده است.