زمانی که من بیست سالم بود،
وقتی دل میباختی نه موبایلی در کار بود، نه اینترنتی، نه هیچ ابزار مدرن
دیگری. یادم میآید تمام ابزار ارتباطی منحصر میشد به...
زمانی
که من بیست سالم بود، وقتی دل میباختی نه موبایلی در کار بود، نه
اینترنتی، نه هیچ ابزار مدرن دیگری. یادم میآید تمام ابزار ارتباطی منحصر
میشد به تلفنهای گاه و بیگاه و نامههای واقعی روی کاغذهای واقعی که
بوی خاص آدم نویسنده اش را با خود داشتند، منحصر به فرد بودند. عاشقی
انتظار داشت، صبوری میطلبید و آدم قدر یک لحظه شنیدن صدای معشوقش را
میدانست. اصلن یک مکالمه ساده از بس دور از دسترس بود بعضی وقتها،
میتوانست هفته ات را بسازد.
تکنولوژی
همه چیز را آسان کرده و این آسانی با خودش توقع سهولت آورده، ارتباط آسان
انگار ما را متوقع کرده به آسانی به دست بیاوریم، عجول باشیم و کم طاقت.
تناقض همین جاست: آنچه سهل است ارتباط با آدم دیگریست نه روحش ، شناختش و
داشتنش. تکنولوژی نمیتواند از روح انسان راز زدایی کند. عشق هنوز و
احتمالن تا همیشه، یک راز است. راز، طاقت میخواهد؛ طاقت، صبر؛ صبر، امید؛
امید، رویاپردازی؛ رویاپردازی، فاصله
و
تکنولوژی دشمن فاصله است. آدم ها آسان نیستند، ما بد عادت شده ایم. عشق
شاید تنها دریچه هنوز باز جهان است که حرمت راز را به ما یاداوری میکند.
در دنیایی آسان، عشق عزیزترین دشوار جهان است، آخرین سنگر شاید