غذا به طور جادویی آماده شده
و در ظرفهای تمیز روی میزغذاخوری آشپزخانه آماده خوردن است، لباسهای تمیز
و خوش بو و اتو شده آماده پوشیدن هستند.
تصور کردن زندگی با یک خدمتکار چندان هم سخت به نظر نمی رسد.
غذا
به طور جادویی آماده شده و در ظرفهای تمیز روی میزغذاخوری آشپزخانه آماده
خوردن است، لباسهای تمیز و خوش بو و اتو شده آماده پوشیدن هستند.
خرده
های نان و غذا که روی زمین ریخته شده هر روز جارو می شود و دیگر تار
عنکبوت یا مورچه و مگس روی آنها نمی نشیند. پنکه سقفی که با گرد و خاک و
کثیفی پر شده بود حالا با نور لامپ می درخشد، هر چند روز یک بار عطر دل
انگیزی هوای خانه را پر می کند، پرده ها شسته می شوند و نمدار نصب می شوند. نه، واقعا تصور کردن زندگی با یک خدمتکار آنقدرها هم سخت نیست. نام او مادر است.
تقصیر مردانی نیست که با حجم کاری زیاد، کارهای خانه را با بی خیالی تمام بر دوش مادر خانواده می اندازند.
بیشتر خانم ها در مرز دیوانگی اند، و مدام در حال تمیز کردن وسایلی هستند
که اعضای خانواده کثیف کرده اند. آنها همیشه لباسهایی به تن می کنند که از
فرط شستن سفید شده است و مواد شوینده آنها را خراب کرده، همیشه بدون آرایش
و حمام، تا 10 شب درحال تمیز کردن خانه و وسایل خانه هستند. درحقیقت،
مادرها طوری کار می کنند که انگار آنها به عنوان خدمتکار استخدام شده اند
و پس از ریخت و پاش اعضای خانواده آماده تمیز کردن هستند.
پدر
و فرزندان به محض خوردن شیرینی صدای مادر را می شنوند. جمله معروف و
همیشگی و 3 کلمه ای او شنیده می شود: "من خدمتکار نیستم" علاوه براین، به
محض اینکه او این جمله را برای پانصدمین بار تکرار کرد، او می داند که با
شکست مواجه می شود. سپس اشکهایش سرازیر می شود و احساس ناراحتی و تنهایی می کند. و می داند که با وجود اصرارهای فراوان نتیجه رضایت بخشی نمی گیرد.
چرا
هیچ کس به او توجه نمی کند؟ چطور اعضای دیگر خانواده با کثیف کردن خانه
احساس شرمندگی نمی کنند؟ چطور با ریختن جوهر روی فرش و ریختن لباسها در
اتاق احساس شرمساری نمی کنند؟ با این اوضاع، آنها می توانند دوستانشان را
به خانه دعوت کنند؟ چرا همه بعد از خوردن غذا و با وجود ظرفهای کثیف در
سینک ظرفشویی با خیال راحت استراحت می کنند و توقع دارند که فردا صبح
صبحانه ای خوب و خوشمزه میل کنند؟ چرا نسبت به کیسه زباله بی توجه هستند؟
آیا آنها میدانند اگر زباله ها بماند چه بلایی بر سرشان می آید؟ نه، من
خدمتکار نیستم.
بدتر
از همه این که چطور همه می توانند او را نادیده بگیرند، نسبت به او بی
اعتنا باشند یا از کارهای کوچکی که باید هر روز انجام دهند اجتناب می کنند.
آیا دیگران، نگران کثیفی یا میکروب ها نیستند؟ ظاهراً نه، زیرا کسی هست که
با گردگیر میکروب ها را از بین ببرد، کف اتاق را تمیز کند و با جوش شیرین
میکروب زدایی کند. بعد از اینکه همه خوابیدند او پنجره ها و فرشها را را
تمیز می کند. او با ناامیدی گردگیری و جارو می کند. گردگیری، جارو،
گردگیری، جارو و...
آیا باید در طول روز 12 عدد دستمال برای گردگیری استفاده شود؟
مگر نمی شود همان ها را با شستن و خشک کردن دوباره استفاده کرد؟ آیا با
پوشیدن شلوار یک بار در روز کثیف می شود؟ آیا آویزان کردن بلوزهای اتو شده
سختتر از پرت کردن آنها داخل کمد است؟ تمیز کردن کابینت، ست کردن جوراب با
لباس، جابه جایی شامپو و صابون در قفسه ها زمان زیادی می برد؟ آیا کسی که در خانه وسایل همه اعضای خانواده را نظافت می کند قدردانی نمی خواهد؟
نه،
نفر اول بودن در این زمینه لازم نیست بلکه باید با احترام، و محتاطانه عمل
کرده و الگوبرداری کنید طوری که انگار مادرتان از کودکی شما را آموخته
کرده است. به خاطر خدا منظم باشید. رها کردن وسایلتان به این
معنی است که شما خودخواهانه و از روی خشونت منتظر هستید شخص دیگری آن را
بردارد. اگر او این کار را انجام می دهد به معنی این نیست که از این کار
راضی است و گلایه مند نیست.
در مورد جورابهایتان قبل از شست و شو چطور؟
چند نفر جوراب ها یا لباس زیرشان را را می شویند؟ بستنِ در زمانی که آن را
باز می گزارید چطور؟ جابه جا کردن ظرفهای تمیز و شسته شده و درآوردن
کفشهایتان قبل از وارد شدن به اتاق چطور؟ آیا کسی هست که گرد و غبار روی
صفحه تلویزیون را تمیز کند؟ کسی هست؟ فکر نمی کنم.
آیا
آماده کردن تختخواب یا گذاشتن لباسهای کثیف در لباسشویی واقعا سخت است؟
آیا ریختن زباله های خوراکی درسطل آشغال سخت تر از مچاله کردن آنها زیر
کوسن مبل هاست؟ آیا در جیبتان دستمال کثیف وجود دارد و باید تا
زمان شستن لباستان در جیبش باقی بماند؟ بس کنید لطفا. خدمتکارها رایگان
نیستند و ارزش و بهای او در خانه تان به سلامت و عزت نفس اوست. هیچ زنی
نمی خواهد این گونه باشد، هیچ زنی نمی خواهد مدام نظافت کند و با صورتی
برافروخته بگوید: "من خدمتکار نیستم" هیچ زنی نمی خواهد از کوره در برود
طوری که اطرافیان تصور کنند عقلش را از دست داده. به او استراحت دهید،
کمکش کنید، کارها را قسمت کنید و این حجم عظیم کار را از دوشش بردارید.
زندگی
با یک خدمتکار دور از تصور نیست اما من هرگز با خدمتکار چنین کارهایی نمی
کنم چه برسد به مادرم. حتی خدمتکارها هم سزاوار احترام زیادی هستند چه
برسد به همسر یامادرم .پس توجه داشته باشیم که همراه شدن با آنها در
کارهای منزل این حس را که آنها خدمتکار شوهر و فرزندانشان هستند را از
آنها دور میسازد و البته اگر این روحیه احترام و توجه به زحماتی که هر یک
از طرفیت در زندگی میکشند وجود داشته باشد هر دو طرف با روحیه مظاعفی به
انجام کارهای مشترک منزل میپردازند.