ازدواج با بیمار روانی؟!
معلوم است جواب شما به این سوال چیست: «خب، مگر بیکارم که با یک بیمار
اینچنینی ازدواج کنم؟» اما هر کدام از ما ممکن است دچار چنین اشتباهی
بشویم
پای حرفهای دکتر سعید صدر روانپزشک و دکتر بدریسادات بهرامی روانشناس
ازدواج
با بیمار روانی؟! معلوم است جواب شما به این سوال چیست: «خب، مگر بیکارم
که با یک بیمار اینچنینی ازدواج کنم؟» اما هر کدام از ما ممکن است دچار
چنین اشتباهی بشویم چون منظور از بیمار روانی، آن چیزی که در ذهن شما نقش میبندد، نیست....
روانپزشکان میگویند که خیلی از ما ممکن است مجذوب رفتارهای یک بیمار روانی شویم و با او ازدواج کنیم و خیال کنیم که او بیهمتاست و از آسمان به زمین آمده تا ما را خوشبخت کند!
«داستان زندگی»این هفته را بخوانید تا متوجه شوید منظورم چیست.
خیلی
وقت بود از او خبر نداشتم. آخرین باری که دیدماش، گفت که در تدارک
کارهای عروسیاش است. وقتی پرسیدم: «پسره کیه؟ خوبه؟ چه با عجله؟» جواب
داد: «تو نمیشناسیاش؛ از همکارای اینجا نیست ولی خیلی پسر خوبیه. مثل یک
فرشته مهربان است. باورت نمیشه، آنقدر دوستام دارد که نگو و نپرس، با
اون همه مشغله کاری، مرتب به من زنگ میزند و یادآوری میکند که
مثلا قرصام را بخورم یا صد بار اساماس میدهد که رسیدی؟ رفتی؟ اومدی؟
اصلا اهل رفیقبازی نیست؛ همهچیزش معلومه، حتی میدانم راس چه ساعتی
مشغول چه کاری است. افتادم توی خوشبختی...»
از
او خواستم اینقدر سریع قرار و مدار عروسی را نگذارد؛ مشاوره بگیرد یا
مدتی با او نامزد بماند تا خانوادهها یکدیگر را بشناسند ولی قبول نکرد.
امیدوار بودم افتاده باشد توی خوشبختی (به قول خودش) اما ایمیلاش را که
باز کردم و خواندم، داشتم از تعجب شاخ درمیآوردم: «...اون عاشقام نبود... مریض بود؛ یک مریض روانی... چه کار کنم؟...»
کاش هنگامه، این دوست قدیمی من، به جای پشیمانی و به دست گرفتن کاسه چه
کنم چه کنم بعد از ازدواج، قبل از عروسی با یک مشاور صحبت میکرد. کاش
میتوانستم کمکاش کنم. به قول هنگامه، بهترین کمک این است که دخترهایی
مثل او را از خوشخیالی درآورم. هنگامه با کمک یک مشاور در تلاش است به
طریقی همسرش را متقاعد کند که نزد روانپزشک برود و درمان شود. آنچه او در
حال حاضر ندارد، دقیقا همان حس خوشبختی و آرامش است. این حس درماندگی حاصل
اشتباهی است که او ندانسته در آن افتاده. شما اگر پس از ازدواج متوجه شوید، همسرتان بیمار است، چه میکنید؟ قطعا تصورش برایتان ملالآور است؛ به
ویژه اینکه بعضی بیماریها هیچ علامت واضحی ندارند و تشخیص آنها کار ما
نیست. شاید با خودتان بگویید که مگر میشود قبل از ازدواج به طرف مقابل
بگوییم باید از نظر روانپزشکی چک شوی تا ببینم بیماری روانی داری یا نه؟!
درست است که نمیتوانید این درخواست را داشته باشید اما منطقی است که
درخواست کنید با شما نزد مشاور بیاید تا او هر دوی شما را ویزیت کند. در
مشاورهها و تستهایی که انجام میشود، علایم خاص رفتاری که برای ما
بیمفهوم هستند، کشف میشوند و مشکلات روانی پنهان تشخیص داده میشوند.
شاید آگاهی از ویژگی رفتاری طرف مقابل به شما کمک کند در مقابل او رفتار و
عکسالعمل مناسبتری داشته باشید و زندگی موفقتری را تجربه کنید. در همین بررسیهاست که امکان دارد بیماری خاصی مطرح شود و ارجاع به موقع شما نزد روانپزشک تکلیف را روشن کند. تکلیف
آنکه آیا حاضرید تا پایان درمان همراه او شوید و بعد هم پاسخ مثبت دهید و
یا ترجیح میدهید همینجا عقب بکشید و داستان زندگیتان را تغییر بدهید.
نکاتی که دکتر سعید صدر، روانپزشک و استاد دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
مطرح کرده و توصیههای دکتر بدریسادات بهرامی، روانشناس و مشاور خانواده
میتواند کمکمان کند بهتر تصمیم بگیریم.
پای حرفهای دکتر سعید صدر
قاعده کلی علم روانپزشکی به همه ما میگوید شرط ازدواج کردن برخورداری از سلامت روان است اما در کنار این مساله باید بحث سلامت بودن را بشکافیم. اگر این فردی که میخواهد ازدواج کند در سلامت کامل روان باشد، باید دید آیا قابلیتهای لازم برای زندگی سالم را داراست یا نه؟
چون امکان دارد فردی سالم تلقی شود اما در ازدواج زندگی موفقی را نداشته
باشد، در حالی که از سوی دیگر کسی بیمار باشد اما زندگی زناشوییاش موفق
باشد.
مساله
ازدواج کردن بیماران دچار بیماریهای روانپزشکی همیشه از موضوعات
بحثبرانگیز رشته ماست. نه تنها در ایران، بلکه در دنیا هم بین اساتید
روانپزشکی اتفاق نظر وجود ندارد زیرا همه میدانیم این حق طبیعی
هر فرد است که تشکیل خانواده بدهد و کسب لذت کند و همدمی داشته باشد اما
از طرفی باید گفت این بیماریها و پیامدهای آن در نوع مدیریت زندگی،
تصمیمگیری در مشکلات و مسایل زندگی و بارداری و تربیت بچهها دخیل است.
در
مورد هر یک از انواع بیماریهای روانپزشکی نیز صحبتهای فراوانی وجود
دارد. در بین مردم بحث بیماری خفیف روانی و یا شدید روانی مطرح است، اما آنها نمیدانند که خفیف و شدید بودن معنیاش عدم پاسخ و پاسخدهی نیست. امکان
دارد یک بیماری خفیف مانند اشکالات اضطرابی و یا رگههایی از اختلال
شخصیت، گرفتاریهای فراوانی در زندگی ایجاد کند و در عوض یک بیماری سنگین
روانپزشکی مانند اختلال خلق و... فقط یک حمله داشته باشد و
بعدها دیگر هیچوقت تکرار نشود. این موضوع را با ذکر مثالی در بیماریهای
جسمی مطرح میکنم که خوب متوجه آن شوید. یک مریض با فشار خون بالا را به
اورژانس میآورند و به سرعت مشکل جدی او را کنترل و رسیدگی میکنند و دیگر
تکرار نمیشود. حالا شخص دیگری با حال خوب برای چکاپ میرود و میبینند به
فشار خون مبتلاست و این موضوع نه تنها تا آخر عمر با اوست، بلکه به
نارسایی کلیههایش هم منجر شده است.
به چند نکته مهم توجه کنید:
قاعده کلی این است که بیماران روانپزشکی در مرحله حاد ازدواج نکنند. فردی که حمله افسردگی شدید یا مانیای شدید پیدا کرده است تا موقعی که علایماش کنترل شود و ساختار ذهنیاش منظم شود، نباید اقدام به ازدواج کند. تازه بعد از کنترل هم تا مدت طولانی باید تحت نظر پزشک باشد و درمان را قطع نکند.
گاهی اوقات به بیمارانام میگویم میدانم نیاز دارید با جنس مخالفتان رابطه داشته باشید اما آن فرد هم حق و حقوقی دارد.
نمیتوانیم برای اینکه از برخی مواهب استفاده کنیم، دیگران را قربانی
کنیم. در اینکه باید با آنها راجع به بیمار بودنتان بگویید تردیدی نیست،
او قرار است با شما زندگی کند. باید در حضور خانواده با پزشک معالج صحبت کنید. او باید پیامدها، درصد امکان عود و احتمال انتقال ژنتیکی به بچهها را بداند و این حق اوست.
برای مثال، در اسکیزوفرنی، در جمعیت عمومی یک تا یک و نیم درصد احتمال
بروز دارد اما اگر پدر یا مادری مبتلا باشد، این عدد به 12 درصد میرسد و
اگر هر دو مبتلا باشند 40 تا 50 درصد احتمال ابتلای فرزند آنها وجود دارد.
حالا خودتان انصاف داشته باشید و بگویید اگر یک نفر مبتلا به اسکیزوفرنی
به دلیل خودخواهی این بار ژنتیکی را انتقال دهد و فردی را به وجود آورد که
هیچ نقشی در به دنیا آمدن خود ندارد، شما چه حکمی به او خواهید داد؟
بچههایی که به خواسته ما پدید میآیند و غافلاند که هزاران گرفتاری با
آنها متولد میشود. گرفتاریهایی که ما برایشان در نظر گرفتهایم. به همین
دلیل است که به طور کلی در گروه بیماران روانپزشکی توصیه به تعداد کم
بچهها میکنیم و یا بنا به نوع مشکل آنها در این خصوص با تامل تصمیمگیری
کردن را مهمترین نکته پس از ازدواج میدانیم.
به همه بیماران روانپزشکی میگوییم که باید این حق را برای طرف مقابل خود قائل باشند و به او واقعیت را بگویند.
او باید با پزشک صحبت کند که آیا این بیماری تاثیر جدی روی زندگی آنها
میگذارد یا نه و چهقدر احتمال دارد بچههایشان این بیماری را به ارث
ببرند. کسی که یک بیماری خلقی مانند مانیا دارد، باید همسرش را نزد پزشک
ببرد و توجیه شود که این بیماری چهقدر ممکن است طول بکشد و یا موقع بروز
آن چه کمکهایی از دست همسر برمیآید. این درست مانند کسی است که حق خود
میداند در مورد دیابت طرف مقابلاش مطلع باشد و بداند چگونه باید با این
بیماری مواجه شود و یا آیا نوع دیابت او طوری است که به ارث برسد یا نه و
بسیاری سوالات دیگر.
آنچه باعث میشود اکثر بیماران مشکل خود را مخفی کنند، این است که آیا طرف قبول میکند با من بیمار بماند؟!
هیچ
حکم قطعی وجود ندارد. خانوادهها متفاوتاند و بعضیها حاضر نیستند دختری
را بگیرند که فقط یک کمکاری تیرویید ساده دارد! ضمنا این موضوع بستگی
دارد به اینکه شما ازدواج سنتی میکنید یا ازدواجی با آشنایی امروزی. برای
مثال اگر مدتی با او آشنا باشید و در هنگام سلامتیاش همکار یا همکلام او
بوده و خلقیاتاش را پسندیده باشید، شاید حس کنید میتوانید با او زندگی
کنید و قضیه فرق میکند. حتی اگر بگوید به بیماری قلبی مبتلا
هستم یا قبلا سابقه بستری به دلیل افسردگی شدید را داشتهام (بهتر است
قرار بگذاریم تا با پزشکام صحبت کنی) امکان دارد باز هم پیمان ازدواج
ببندید اما در ازدواج سنتی، پاسخ به احتمال زیاد منفی خواهد بود.
امروزه چون اکثر جوانها قبل از هر چیز همکلامی و آشنایی دارند و به
مشاوره ازدواج میروند، دانستن این موضوع که فرد مقابل مبتلا به بیماری
جسمی مزمن یا بیماری روانپزشکی است قابل هضم شده و میتوانید به او کمک
کنید روند درماناش را با انگیزه بگذراند.
معمولا در بیماریهای سنگین وقتی فرد بهبود پیدا میکند، اجازه ازدواج میدهند اما این به معنی پیشنهاد آن نیست.
از همه مهمتر اینکه بعضی بیماریهای خفیف مانند وسواس چه در زندگی مشترک
و چه در رفتار با همسر و تربیت بچهها واقعا دردسرساز خواهد بود. پس بهتر
است برای لذت خود بیمار از زندگی در درجه اول توصیه کنیم درمان شود و سپس
ازدواج کند. مطرح کردن این بیماری با همسر آینده قبل از ازدواج واقعا ضروری و اخلاقی است.
این مساله مانند ابتلا به یک اضطراب ساده نیست که بگوییم لزومی ندارد گفته
شود. (اضطراب تقریبا شبیه سرماخوردگی روتین است. یقین دارم آمار ابتلا به
سرماخوردگیهایتان برای همسر شما ضرورتی ندارد!)
بعضی از بیماریهای خفیف نیز هستند که در رگههای خفیف تا شدید اختلال شخصیت دستهبندی میشوند. انجام رفتارهای عجیب و غیرمعمول، انجام برخی رفتارهای نمایشی و بسیاری ویژگیهای دیگر جزو خصوصیات مبتلایان به اختلال شخصیت است. متاسفانه بعضی از انواع آنها چنان جذابیت ایجاد میکنند که توسط شخص مقابل به محبت و علاقه تعبیر و تفسیر میشود.
مثلا به پسری که به خاطر شما در خیابان کسی را میزند برچسب و تعبیر غیرتی
میزنید و این موردپسند شماست. این گروهها چون به پزشک مراجعه نمیکنند و
همه مردم این رفتارهایشان را به حساب عادات و خصوصیات آنها میگذارند،
قطعا هیچ سابقه پزشکی و درمانی هم ندارند. این گروهها با اینکه بسیار
دردسرساز هستند و زندگی با آنها رنج و گرفتاریهای زیادی دارد اما چون
ظاهرا مشکل واضح روانپزشکی ندارند، همواره ویژگیهای شخصیتی بیمارگونه و پاتولوژیک آنها مخفی میماند و ازدواجهایشان به سهولت انجام میگیرد.
چه بسیارند دخترها و پسرهایی که شیفته این شخصیتهای بیمار میشوند و خود
را گرفتار میکنند و با آنها پیمان ازدواج میبندند. این افراد عنوانی از
بیماری روانپزشکی ندارند لذا طرف مقابل آنها نمیتواند به جایی مراجعه
کند و متوجه شود این فرد بیمار است. اغلب زندگیهای این افراد به شکست
منجر میشود لذا به لزوم و ضرورت مشاوره ازدواج تاکید میشود. در
گروه بیماران سنگین و خفیف روانی اگر با دید باز به زندگی بنگرند و جزییات
لازم بیماری را بدانند، میتوانند زندگی خوب داشته باشند. بنابراین حتما باید قبل از ازدواج مشاوره بگیرند تا یک کارشناس و متخصص سلامت فرد مورد نظر را تایید کند.