شبهاي سنگين و نسبتا سرد
پاييز شاهد نمايشي است که روزگار پر رنج بهزاد را به تماشا مي گذارد. مدير
آژانس يک شرکت هواپيمايي، اکنون با کوله باري از مشکلات به انتظار محاکمه
اي بزرگ نشسته است، همه منتظرند تا نامه اغماض بنويسد و اعتراف کند که
انتخاب حق من نبوده است.
چنين به نظر مي رسد که اگر با مهتاب بر سر
سفره عقد نشسته و به انتخاب خانواده و عمه خانم پاسخ داده بود، هماي
خوشبختي بر سر در آژانس زندگي اش فرود مي آمد. ظاهرا کارگردان محترم
سرنوشت بهزاد را در يک گزاره شرطي منطقي بين دو امر وانهاده است؛ يا مهتاب
يا يلدا. به اين معنا که راه سومي وجود ندارد.
روند در پيش روي
سريال فشار سنگيني را به بهزاد وارد مي کند. از يک طرف مکر و دلالي عمو
منصور و از سويي قهر و غضب عمه خانم و پدر خوانده که منتظرند سر به سنگ
خورده او را به تاريخ معرفي کنند. فضاي سريال با يک شرايط نابرابر و کاملا
تبليغاتي در نزد مخاطب عليه بهزاد در جريان است منصور و يلدايي که هنوز
راز حقارتش گشوده نشده، شرايط را بر عليه بهزاد رقم مي زنند. اما واقعيت
داستان اين نخواهد بود.
کم کم پرده از حقايقي برداشته خواهد شد که
آقاي کارگردان با در محصور قرار دادن بهزاد بين يلدا و مهتاب، در پي افشاي
آن است. جالب است آقاي وکيل اعلام حکم نمود و گفت اين دندان فاسد را بايد
کشيد. يعني بهزاد را رها کنيد تا ديگر نگويد مي خواهم با کسي ازدواج کنم
که او را دوست دارم فعلا حق انتخاب بهزاد علي الحساب به او داده شده (شايد
هم کارگردان چاره ديگري براي او بينديشد)
به سراغ مهتاب مي رويم و از کارگردان مي پرسيم حالت تحير مهتاب از چه
روست؟ چهره پر ترديد، گريم مات به معني وقار و آرامش معنوي نيست که در
مهتاب به نمايش گذاشته مي شود همواره با چهره اي حيران سعي در نقش آفريني
يک دختر پايبند به موازين ديني را دارد.
شعار
زدگي در پرداخت شخصيت و گريم و رفتار و حالت مهتاب به گونه اي است که
بيشتر از آنکه او را دختري منطقي جلوه دهد، ترحم بيننده را برمي انگيزد
جملاتي مانند اينکه بهزاد براي او هدف نيست و به هدفي بزرگ مثل ادامه
تحصيل مي انديشد و يا قصد ازدواج ندارد و به خواهرش مي گويد حال که برايت
خواستگار آمده تو برنده هستي، اين عبارات کليشه اي از فقدان يک ديدگاه
جامع در نزد کارگردان پيرامون شخصيت مهتاب حکايت مي کند. در حال حاضر
نمادهاي ديني اين سريال در چادر مهتاب خانم و نقش او محصور مانده است.
هرچند
کارگردان را نمي توان سرزنش کرد زيرا نمادهاي ديني بيش از اين در سريال ها
تعريف نشده اند. راستي آقاي کارگردان چرا زماني که مهتاب به مادرش گفت
نتوانسته براي دکتر زند کاري انجام دهد، مادر در جواب او گفت، توکلت به
خدا باشد. براي کدامين کار بايد توکل مي کرد ما که نفهميديم.
اشکالي
ندارد مردم ما بپذيرفته اند که نبايد به دنبال آموزه هاي ديني در سريال
هاي تلويزيوني بود. اين سريال ها براي خواص ساخته مي شوند. البته مهتاب
خانم اين سريال رنجيده خاطر نشود اين اشکال بيشر متوجه کارگردان است زيرا
از نيروهاي تازه وارد و کم هزينه استفاده مي کند تا يک فصل از سال را به
فصل ديگر پيوند دهد در نتيجه اين تصميم، مهتاب آنقدر مورد ترحم مخاطبين
قرار مي گيرد که باعث مي شود مردم بگويند چرا بهزاد به او ظلم کرد در حالي
که واقعيت چيز ديگري است هرچند در قسمتهاي مياني اين سريال مهتاب خانم گه
گاهي سخن مي گويد اما هنوز نتوانسته الگوي ديني مناسبي براي مخاطبين باشد.
به
سراغ نقش آفرين تازه وارد اين سريال يعني يلدا خانم مي رويم واز آقاي
کارگردان سوال مي کنيم دليل انتخاب ايشان براي نقش يلدا چيست؟ خانم سحر
قريشي خود پاسخ داده اند که شما عکس ايشان را ديده ايد و سپس درخواست بازي
در اين سريال را مطرح کرده ايد آيا کسي که بايد پنجاه شب روي آنتن شبکه سه
نقش آفريني کند ـ به استناد گفته هاي بازيگر نقش يلدا با يکي از مجلات ـ
مي تواند به صرف داشتن استعداد و چهره مناسب به ايفاي نقش بپردازد؟
حرکات
و رفتارهاي يلدا بيشتر از اينکه به استرسهاي دروني او اشاره کند از بي
مهارتي و ناآگاهي او در ايفاي نقش اشاره دارد.. تکلم بسيار ضعيف وسن
تقويمي بيشتر در چهره اش نسبت به بهزاد، ازعدم ماندگاري و گريز زود هنگامش
از خاطرها خبر مي دهد.
هرچند روشنک خوب حرف مي زند و چهره و زبانش
هماهنگ است اما تکرارش آزار دهنده است والبته هنوز مشخص نشده که چرا در يک
خانواده اينقدر تفاوت که نه، تضاد شخصيتي وجود دارد،شخصيت مهتاب و روشنک
تقريبا در مقابل هم قرار دارد. بهزاد هم وقتي عصباني است نقش خود را بهتر
ايفا مي کند. در يک جمع بندي کلي فقدان يک چهار چوب نظري و هنرمندانه در
نزد تعدادي از نقش آفرينان،ضعفهاي بنياديني را در اين سريال آشکار مي کند.
نتيجه اين اقدام کارگردان و شايد تهيه کننده، سرنوشت نگران کننده دختراني
است که مخصوصا در شهرهاي کوچک علاقمند مي شوند تا هر چه زودتر به سينما و
تلويزيون راه پيداکنند زيرا باورداشته اند که هنرپيشگي يعني داشتن يک صورت
مورد توجه، آنان دريافته اند که براي بازيگري يک چهره قابل توجه و يا
آشنايي با تهيه کننده و کارگردان مي تواند بلوايي از شهرت را برايشان
بيافريند (فيلم وقتي همه خوابيم به کارگرداني آقاي بيضايي هم به اين موضوع
مهم پرداخته است) از آسيبهاي هنري و اجتماعي روند چنين گزينشهايي مي توان
به دو مورد اشاره کرد:
اول
آنکه آقاي کارگردان با ناديده انگاشتن حقوق مردم، سر آنها را با تعدادي از
دختران و پسران گرم نموده تااحتمالا کمتر هزينه کند و بيشتر دريافت نمايد
و مردم هم مدتي سرگرم شوند و بعد يادشان برود.
دوم آنکه آسيبهاي
ناشي از بي مهارتي و يافتن محبوبيت موقت در جامعه براي کساني که ظرفيت
لازم مشهوريت هنري را ندارند، آموزشهاي لازم را نديده اند و صرف برخورداري
از چهره اي متفاوت به مشهوريت مي رسند يک تهديد اجتماعي و خانوادگي است،
غرور کاذب و آفت حرفه اي به بسياري از مخاطرات اجتماعي مي انجامد.
آقاي
کارگردان شما هم شنيده ايد وقتي يکي از هنرپيشه هاي مشهور از همسرش جدا شد
در پاسخ به علت جدايي به همسر خود گفت: تو لياقت من را نداري زيرا من
مشهورم. يادآوري مي شود که نقش آفريني دوهنرمند مشهور در نقش اتابک و جهان
و همچنين عمه خانم و عمو منصور باعث رونق وتوجه بيشتر مردم شده است.
وضعيت
کاملا خوب و مطلوبي در بعضي از سريالهاي ما برقرار است: فيلمنامه نويسي
ساده و سهل، انتخاب نقش آفرينها هم راحت و سفارش شده، فقط مي ماند تکليف
اين مردم، که آن هم به کسي ربطي ندارد زيرا رسانه ملي دائم نظر سنجي مي
کند و آمار دختراني که علاقه به هنرپيشگي دارند روز به روز بيشتر مي شود
از افت تحصيلي آنها مي شود فهميد، از مراجعه به مراکز زيبايي و ترويج
فرهنگ گريم گرفته تا جراحي هاي خطرناک زيبايي، همگي شواهدي هستند بر بي
اعتمادي وبرهنگي فکري و شخصيتي کساني که براي فرار از بحرانهاي روحي و ملي
به مشهوريتهاي تلويزيون و سينما رو مي آورند.
به نظر مي رسد که
رسانه ملي چندان نگران اين موضوع نيست زيرا گزينه جوان براي جوانان و نخبه
هاست، ديگر نيازي به اين دختر و پسرهانيست. بگذاريم و بگذريم. چنين به نظر
مي رسد که کارگردان محترم دستي بر فيلمنامه برده و براي ازدواج روشنک،
مجلس گفت و گو برپا کرده است.
ظاهرا از اين به بعد گفت و گوها
بيشتر خواهد شد شايد آقاي کارگردان نگران محدوديت هاي مذهبي بود که اجازه
نداد هيچ گفت و گويي بين بهزاد و يلدا برقرار بشود شايد هم به تن به تجربه
دادن را براي جوانها ضروري مي دانست و هزينه شدن عمر برايش خيلي مهم نبود
(البته براي اين قضاوت هنوز فرصت هست) اما با توجه به آنچه در آژانس مي
گذرد احتمال چنين نگراني خيلي کم است زيرا روشنک و رامين به پيشنهاد آقاي
کارگردان بعضي اوقات مثل دوتا دوست صميمي با هم گپ مي زدند.
به هر
حال دايي محترم از سنت و سنت گريزي و پايبندي بعضي سنتها به اخلاق مي
گويد. جاي بهزاد خالي است که ببيند پدر خوانده اش چگونه پدري مي کند و
مجلس مشورتي برپا کرده است. ظاهرا هر کسي که خون اتابک در تن دارد، لايق
اين مهرورزي و مجلس مشورتي نيست. از نکات مثبت اين اقدام دايي محترم تقسيم
خانواده به خودي و غير خودي است.
آقاي وکيل شما که از اين کارها
بلد بوديد چرا اجازه مهتاب را که موضوعي در درجه دوم اهميت بود با عزت و
افتخار به ميان کشيديد اما حق انتخاب بهزاد را با بنام کردن آژانس تحقير
نموديد، تا امروز يلدارادر دفتر وکالت خود ببينيد و شاهدي بر ناتواني
بهزاد در تعيين سرنوشت او داشته باشيد، حق انتخاب بهزاد را به چالش مشکلات
خانوادگي کشانديد تا جسارت آزادانه او را امروز درتنهايي اش به رخ
بکشيد،با سکوت و نفرين او رابه خانه بخت فرستاديد اما رامين را موشکافانه
در نزد خانواده و ديگران معرفي مي کنيد ترديدي نيست که شما مرد دانا و
صبوري هستيد اما اين ويژگي اخيرتان باعث دردسر بهزاد به عنوان يک جوان
جسور و رندي رامين شده است، زيرا که قرار است در مقابل واکنش خانواده
روشنک ـ با اظهار ناتواني رامين ـ براي او پدري کنيد.
آيا ترحم شما
به رامين، مي تواند به حل مسأله ازدواج و مسايل مربوط به آن هم در طول
زندگي اش کمک کند؟ آيا پدري کردن براي رامين در شب خواستگاري، نگراني
جامعه را براي ازدواجها و انتخابهاي کودکانه بيشتر نمي کند؟ اميدواريم
ازدواج روشنک و رامين ختم به خير شود و مردم ما خواستگاري کليشه اي،
عوامانه، توهين آميز و نابخردانه روشنک را فراموش کنند که بيشتر به يک طنز
شبيه بود تا مراسم رسمي خواستگاري.
مردم از شما حل مسأله و راه حل
نمي خواهند فقط يک سرگرمي معمولي هم که بسازيد کافي است چنين به نظر مي
رسد که فضاي گفتماني آقاي کارگردان با شرايط گفتماني مردم ما متفاوت باشد.
آقاي کارگردان، ريشه هاي طلاق از دخالت خواهر شوهر و مادر شوهر گذشته است.
همه خانوادهها با کنار کشيدن افراطي خود، ميدان را براي گفت و گو عروس و
داماد خالي کرده اند امروز بيشتر طلاقها و ناسازگاري ها در بحران،
نايافتگي و خود ناشناسي و بي رغبتي و تنهايي نسلي است که يا مانند روشنک
ازدواج را محدود کننده توانمنديها مي دانند و يا مانند رامين هيچ چيز و
هيچ کس را جدي نمي شمرند.
(البته شايد شما از ما هم انتظار داشته
باشيد که مانند رامين اين سريال را جدي نگيريم اما حق مردم ما بيش از آني
است که شما محاسبه کرده ايد) آقاي کارگردان رامين همان جوان چند شخصيتي
شماست که به خواستگاري رفته است و روشنک هم دختر به اصطلاح با اعتماد به
نفسي است که خوب حال رامين را مي گيرد و دائم تحقيرش مي کند.
آيا
شما قصد داريد با ازدواج اين دو به تضادهاي شخصيتي و خانوادگي شان سرو
ساماني ببخشيد؟ آيا قصد داريد بهزادها را به عقب نشيني وادار کنيد؟ آيا
دنبال ايده و الگوي جديدي هستيد؟ آيا با غافلگير کردن مردم و مقابله با
مادر مهتاب، آقاي دکتر زند و مهتاب خانم را سر سفره عقد مي نشانيد؟ آيا مي
خواهيد پرده از ستم اتابک و منصور برداريد يا ازشتاب و نگراني مادرانه
بهزاد در شب قبل از دادگاه فرزندش سخن بگوييد؟
شايد هم قصد داريد
آقاي وکيل اين سريال را به نقد منصفانه دعوت کنيد که چرا به شک بهزاد که
ظاهرا نامعقول اما منطقي و صادقانه بود پاسخ نداد و او را در بحران تصميم
گيري بين گذشته و حال يعني پدر و پدر خوانده به سراغ منصورفرستاد و از خود
سلب مسوليت کرد؟ چرا نداشتن فرزند نسبي خودرا به رخ مادر بهزاد کشيد؟ آيا
قصد داريد پرده از راز پنهاني عمه خانم برداريد؟ گمشده اين سريال ستايش
نيست، گمشده اين سريال بهزاداست که در روزهاي نخستين سريال پيداشد اما
افسوس که شما زيرکانه براي مخاطبان آن را پنهان نموديد و با کمال تأسف به
نظر مي رسد درک درستي هم از بهزاد نداشتيد و در نتيجه او را تا اين لحظه
يک ورشکسته عاشق معرفي کرده ايد.
البته اين سرنوشتي است که شما
بنابر حصر عقلي تان براي بهزاد رقم زديد تا عبرت را جايگزين انديشه
نماييد. ما منتظر هستيم و تقاضا مي کنيم که شتابزده تصميم نگيريد ومانند
جريان عمه خانم و آقاي ملک پور به سخنراني در مورد سنت و سنت ستايي و سنت
گريزي وادارشان نکنيداز شما خواستيم سريال را از حالت عوامانه و پليسي
خارج کنيد نه آنکه مجلس سخنراني و وعظ بر قرار کنيد.
از شما
خواهش کرديم به سراغ آقاي سالي و دکتر مايک برويد، اتاق خواب آنها اتاق
فکر بود و براي ازدواج دختر خوانده و پسر خوانده شان در آنجا صحبت مي
کردند براي ادامه تحصيل فرزندشان در رشته پزشکي و براي همه مشکلات مردمي
که با آنها زندگي مي کردند و فرداي آن روز با درايت و احترام به سراغ بچه
ها مي رفتند و ضمن احترام و تکريم آنها راهنمايي شان مي کردند و نمي
گذاشتند زمان ارزشمند زندگي آنها با تجربه کردنهاي پر مشقت به هدر برود،
زيرا نگران فرزندانشان بوده و به آنها عشق مي ورزيدند، آنها اينقدر لذت
فرزند خوانده هاشان را برده بودند که تصميم گرفتند فرزندي به دنيا
بياورند.
در اين شبها، بي اعتمادي، نزديک به نقطه اوج است: پدر
خوانده ها و مادر خوانده ها نسبت به فرزندانشان، دختراني که حداقل يک بار
در زندگي شکست خورده اند، پسراني که در آستانه انتخاب همسر آينده شان
هستند، دختراني که با سرمايه نجابت و پاکدامني به انتظار طلوع آينده اند و
در آخر پدران و مادراني که رنج کشيده اند تا گنج وجودشان به گنجينه اي امن
سپرده شود.
همگي نگرانند که چه بر سر آنها خواهد آمد. سلب اعتماد و
ترويج روحيه شکاکيت و وسواس حاصل بررسي يک پرونده جنايي و درگير کردن آن
با افکار عمومي است به بهانه عاشقي، باعث ترديد بيشتر در تشکيل خانواده
است، خانواده ها منتظرند تا ببينند در اين آشفته بازاري که رسانه ملي
برايشان رقم زده و امواج منفي را در موسيقي پاياني آن بوسيله سلطان غمها
(اين تعبير يکي از مجلات هفتگي است) به خانه ها مي رساند، کارگردان محترم
در پس اين روزهاي برگريزان پاييزي که ابرها آرام آرام کنار هم قرار مي
گيرند تا براي سرنوشت انسانهاي رنج امتحان برده اشک بريزند، چه يلدايي را
پيش بيني مي کند؟
زمزمه هاي قرون وسطايي نفرين هاي عمه خانم از يک
سو و مکر عمو منصور و سيلي پنهان و اضطراب صورت يلدا و اتابکي که به
انتقام آمده و بهانه اش ستايش است تا از عذاب روحي خود بکاهد و همه با هم
به محاصره صداقت و پاکي جواني آمده اند که به يک انتخاب خانوادگي پاسخ
منفي داد. دلبستن به عقل حسابگر تنها چاره کار نيست که هنر عشق ورزيدن را
بايد تجربه کرد و آنگاه چاره جويي و خلاقيت کارگردان که کدامين گزينه را
براي مردم نجيب ما به ارمغان آورده است: برگريزان و سردي سوزان رنج انتخاب
يا شکوفايي خلاقانه عشق در پاييز و پايان شب يلدايي.
تهیه و تنظیم: صدیقه قاسمی