يك اتومبيل لوكس و پر زرق و برق در قتل بيست ميليون نفر از مردم جهان نقش قابل توجهي داشت .
اين اتومبيل قرمز رنگ كه دو تن از اعضاي خانواده سلطنتي اتريش را با خود حمل مي كرد آنان را به سوي
سرنوشت غم انگيزي مي برد گنجايش شش سرنشين را داشت و در آن زمان كمتر از دو هزار مايل راه
پيموده بود .روز 28 ژوئن 1914 بود و اوضاع و احوال سياسي در قاره اروپا در آستانه انفجار وحشتناكي قرار
داشت و تنها جرقه كوچكي كافي بود تا بهانه اي به دست دهد و شعله هاي يك جنگ خانمانسوز را بر
افروزد .آرشيدوك فرانتس فرديناند وليعهد اتريش و همسرش دوشس هونبورگ سوار اين اتومبيل كروكي و
زيبا شدند تا در خيابان هاي شهر سارايوا در صربستان گشتي بزنند در اين هنگام بمبي به سوي
اتومبيل پرتاب شد كه به بدنه اتومبيل اصابت كرد و بدون آن كه منفجر شود به خيابان افتاد ولي لحظه اي
بعد منفجر شد و چهار تن از اعضاي گارد سلطنتي را كه در پشت اتومبيل حركت مي كردند مجروح
ساخت.
اينك نوبت به عامل نامعلوم ديگري رسيد كه تا امروز راز آن كشف نشده است .راننده اتومبيل براي فرار از
ازدحام جمعيت اشتباها به داخل خيابان بن بستي پيچيد كه در آن خيابان ناگهان جواني تپانچه بدست
خود را به گلگير اتومبيل رساند و با شليك چند گلوله وليعهد اتريش و همسرش را به قتل رساند و خودش
بدست محافظان بقتل رسيد .
مرگ اين زوج مانند جرقه اي آتش جنگ جهاني اول را شعله ور ساخت و بالغ بر بيست ميليون نفر جان
خود را در اين جنگ از دست دادند ودر رواي اين سيل خروشان و تحولات ناگهاني اتومبيل قرمز رنگ به
اعمال شيطاني خود ادامه داد و بعد ها همه كساني كه به نحوي با اين اتومبيل سروكار داشتند به
هلاكت رسيدند.
يك هفته پس از اينكه آتش جنگ به سراسر اروپا سرايت كرد ژنرال پوتيورك فرمانده مشهور لشكر پنجم
ارتش اتريش خانه فرمانروا را در سارايوا مصادره كرد و اين اتومبيل نفرين شده را تصاحب كرد .ديري
نگذشت كه نحوست اين اتومبيل دامن او را نيز گرفت و بيست و يك روز بعد در واليو شكست فاجعه آميزي
را تحمل كرد و مقام فرماندهي را از دست داد و به وين اعزام شد و در فلاكت و بد بختي در گذشت .
سروان بخت برگشته اي اين اتومبيل را تصاحب كرد و نمي دانست چه سرنوشت شومي در انتظار
اوست . اين سروان جنون سرعت داشت و در يكي از روز ها دو تن از روستائيان را زير گرفت و با درختي
تصادم كرد و در اين سانحه جان باخت . اين سروان فقط نه روز صاحب اين اتومبيل بود .پس از متاركه
جنگ فرمانرواي جديد يوگسلاوي اين اتومبيل را تصاحب كرد و دستور داد كه آن را تعمير و تزئين كنند . در
مدت چهار ماه اين اتومبيل چهار بار تصادف كرد و در آخرين تصادف فرمانروا دست راست خود را ازدست
داد . او از اين حادثه چنان خشمگين شد كه دستور داد اتومبيل را نابود كنند اما شخصي بنام دكتر
سركيس كه اعتقادي به اين حرف ها نداشت و موضوع شوم بودن اتومبيل را به تمسخر مي گرفت آن را
به مبلغ ناچيزي خريدو چون قادر به استخدام راننده نبود خودش هدايت آن را بعهده گرفت .او مدت شش
ماه با اين اتومبيل خوش بود و هيچ حادثه اي رخ نداد و اطرافيان او بتدريج باور مي كردند كه شوم بودن
اين اتومبيل جز خرافات و زاييده خيالات چيزي نيست .
اما بامداد يك روز اتومبيل در حاليكه واژگون شده بود كنار جاده پيدا شد . اتومبيل اندكي آسيب ديده بود
ولي جسد دكتر سركيس در كنار آن ديده مي شد كه هنگام چپ شدن اتومبيل زير آن مانده و له شده
بود .
همسر دكتر پس از اين واقعه اتومبيل را به يك جواهر فروش ثروتمند فروخت . اين شخص نيز يك سال تمام
با اتومبيل خوش بود تا اينكه ناگهان بي دليل دست به خودكشي زد .صاحب بعدي يك پزشك بود كه
نحوست اتومبيل از همان روزهاي اول گريبانش را گرفت .او بر خلاف صاحبان قبلي در سانحه اي به قتل
نرسيد بلكه بيماران دكتر كه از نحوست اتومبيل اطلاع داشتند از مراجعه به مطب او خودداري كردندو او
مجبور شد اتومبيل را به يك راننده سويسي مسابقات اتومبيل راني بفروشد كه او هم در حين تمرين در
دولوميت به يك ديوار سنگي برخورد كرد و در دم جان سپرد .اين اتومبيل نفرين شده دوباره به حوالي
سارايوا برگشت و اين بار يكي از كشاورزان آن را خريداري كرد دستي به سروگوشش كشيد و ماه ها
بدون حادثه اي سوار آن شد .تا اينكه در بامداد يكي از روز ها اين اتومبيل بدون دليل در جاده اي خاموش
شد . صاحب اتومبيل از كشاورزي كه از آن جا مي گذشت خواهش كرد اتومبيل را به گاري خود ببندد و تا
شهربوكسل كند . تازه مي خواست اين كار انجام شود كه دفعتا اتومبيل روشن شدو براه افتاد و پس از
برخورد به گاري اسب ها را بهمراه گاري به سوئي پرت كرد و در جاده بحركت در آمد و سر يك پيچ واژگون
شد و صاحبش را بقتل رساند .
ولي سرانجام دوران شوم اين اتومبيل به پايان خود نزديك شد . اين اتومبيل بدست مكانيكي بنام
هرشفيلد افتاد كه در صدد تعمير آن بر آمد و آن را به رنگ آبي در آورد و چون نتوانست آن را بفروشد ناگزير
خودش سوار آن شد و يك روز در حاليكه پنج تن از دوستانش را سوار كرده بود و به يك عروسي مي رفت
ناگهان تصميم گرفت از اتومبيل ديگري كه با سرعت زيادي در حركت بود سبقت بگيرد اما كنترل از دستش
خارج شد و با اتومبيل ديگري تصادف كرد و در اين حادثه كه آخرين سانحه در تاريخ اين اتومبيل بشمار مي
رفت هرشفيلد و چهارتن همراهانش كشته شدند .
سرانجام اين اتومبيل با هزينه دولت اتريش بازسازي شد و بجاي زندان آن را به موزه وين فرستادند .
اين اتومبيل شانزده نفر را بقتل رسانده بود و موجبات يك جنگ جهاني را فراهم كرده بود آنقدر در موزه
وين باقي ماند تا جنگ جهاني ديگري آن را نابود ساخت به اين ترتيب كه بر اثر بمبي كه توسط متفقين بر
روي موزه وين پرتاب شد از بين رفت.