از دکتر و مشاور و روانشناس
گرفته تا همه برنامههای رادیو و تلویزیون و فیلمها و سریالها. همهشون
میگن با جوانها از در پند و اندرز وارد نشین. چی بگم والا من خودم موندم.
جوان با صدای بلند داد میکشید و میگفت: نه، من حوصله بحث کردن ندارم، حوصله شنیدن حرفهای تکراری شما رو ندارم. حوصله ندارم دوباره نصیحتم کنید من از نصیحت کردن و نصیحت شنیدن متنفرم.
با گفتن این جملات، بسرعت از اتاق خارج شد و بدون اینکه منتظر شنیدن حرفهای پدربزرگش باشد خودش را به کوچه رساند.
پدربزرگ
با صدای بلند فریاد میزد و نوهاش را به اسم صدا میزد. حمید، حمیدرضا،
وایستا، نرو، کارت دارم.و صدایی از دل کوچه شنیده شد که میگفت: ولم کنید
تو رو خدا، خسته شدم از بس حرف شنیدم.
پدربزرگ مات و مبهوت بود.
نمیدانست چه کند. صدای ضربان قلبش را میشنید. کسی دور و برش نبود که
کمکش کند. به زحمت قرصهای زیرزبانیاش را از داخل کشوی میزش برداشت و یکی
را زیر زبان گذاشت.
علیرضا 2 ساعت بعداز مشاجره پدربزرگ و نوه به منزل آمد. با صدایی لرزان پرسید: پدرجان، بابا چه اتفاقی افتاده؟ چی شده؟
پدربزرگ که آرامتر شده بود، گفت: هیچی پسرم، چیزی نیست راستی حمیدرضا به تو زنگ نزد؟
علیرضا
که تازه پی به ماجرا برده بود، گفت: پدرجان باز با نوهجان عزیزت حرف زدی؟
چندبار باید بهتون بگم که ولش کنید. بذارید به حال خودش باشد. من که پدرش
هستم، کمتر به پر و پایش میپیچم تا شما که پدربزرگشی.
پدربزرگ
با حسرت به پسرش نگاه کرد و گفت: پسرم انگار که دوره آخرالزمان شده. یعنی
چی که چیزی بهش نگم. مگه میشه، اون نوه منه. نوه از اولاد خود آدم
شیرینتره و آدم غصهدار میشه وقتی میبینه که نوهاش داره به راه خلاف
میره.
علیرضا
هم آهی کشید و گفت: پدرجان، کدوم راه خلاف، این حرفها چیه. میدونم،
میدونم که حمیدرضا خیلی عصبی شده اما با پند و نصیحت که کاری درست نمیشه
پدر.
پدربزرگ
آشفته حال گفت: جمع کن پسرم این حرفها رو. یعنی چه که پند و نصیحت درست
نیست. این چه حرفیه من نمیدونم کدوم آدم بلانسبت بیمغزی این حرف رو توی
کله شماها فرو کرده که به جوون نباید حرف زد و نصیحتش کرد. هر
حرفی میخوای بزنی مد شده که میگن نصیحت کردن ممنوع. پس آدم وقتی میبینه
پسرش، نوهاش جلوی چشمش داره راه خلاف میره نباید حرف بزنه، نباید جلوش
رو بگیره که چی؟ میگن نصیحت درست نیست. کی این حرف رو زده؟
و
پسر با حالتی مردد گفت: نمیدونم پدرجان چی بگم. میبینی که همه فعلا این
حرف رو میزنن. از دکتر و مشاور و روانشناس گرفته تا همه برنامههای
رادیو و تلویزیون و فیلمها و سریالها. همهشون میگن با جوانها از در
پند و اندرز وارد نشین. چی بگم والا من خودم موندم.
و
این داستان تکراری را هر روز و در واقع سالهاست که میشنیدیم؛ داستانی که
بزرگترها و پدران و مادران و البته افراد مرجع مانند معلمان و استادان و
مشاوران را از گفتگوی مستقیم و بیپرده با فرزندان و جوانان بازداشته است.
به این بهانه که گفتگوی مستقیم و بیپرده و در قالب پند و اندرز موجب لج و
لجبازی جوانان و نوجوانان و خیرهسری آنان میشود و جواب عکس میدهد، اما
آیا واقعا این نسخه واحد و تکراری را میتوان سالها برای نسلهای متوالی
پیچید و آن را تکرار کرد و آیا این تنها راه و تنها نسخه تربیت امروزی
نوجوانان و برخورد و تعامل با جوانان است؟
پدری
تعریف میکرد، از چندسال قبل که پسرم تازه به نوجوانی رسیده بود و دلش
میخواست فضاهای تازه را کشف کند و دچار تعارضاتی به دلیل فاصله گرفتن از
کودکی و نوجوانی به دوره جوانی شده بود، احساس کردم که او با دوستانی
ناباب آشنا شده است. در ابتدا او را نصیحت کردم که این کار را
نکند. سپس حتی در یکی دو نوبت او را در خفا و در خانه به صورت مختصری
گوشمالی دادم و نتیجه این شد که با دوستان قطع رابطه کرد. اما من از صبح
تا شب مشغول کار بودم و نمیتوانستم زیاد با پسرم وقت بگذرانم. او جوان و
رشید شده بود و نمیتوانستم بیش از حد از او بخواهم که محدود باشد. با این
حال همیشه خطاهایش را به او گوشزد میکردم. اما او روزی به من گفت که دیگر
نباید اینقدر او را نصیحت کنم. گفت که ببین تمام روانشناسان و مشاوران
میگویند با فرزند جوان خود دوست باشید و او را نصیحت نکنید. از آن به بعد
دیگر او هیچ حرفی را از من نمیپذیرفت و مدام میگفت از حرفهای تکراری
خسته شده است.
اما
واقعا میدیدم که او به كارهای خلاف روی آورده است و به هر کدام از کسانی
که مثلا چند کلاس درس خوانده بودند، مراجعه میکردم و میدیدم که میگویند
با رفتار خودت باید به فرزندت راه و چاه را نشان بدهی.
اما
من که حتی یک روز هم سراغ مواد و دخانیات نرفتم و به نامحرم نگاه بد
نکردم، اما چرا فرزندم زیاد به این مسائل توجه نمیکند و چرا نمیتوانم به
او بگویم که اشتباه میکند. این پدر دلسوز و نگران و بسیاری از والدین
دیگر که نگران فرزندانشان هستند، این روزها مدام از خود میپرسند مواردی
مانند تجربه، تشخیص خوب از بد و راه از چاه و دلسوزی پدران و مادران از چه
طریقی و چگونه باید به فرزندان منتقل شود و اگر پدر و فرزند و مادر و
فرزند نتوانند از طریق گفتگو پی به مسائل هم ببرند و گفتگوهایی که رنگ و
بوی نصیحت میگیرند، اگر بنا به تجویز درست یا نادرست علوم انسانی وارداتی
غربی در جامعه بهانهای برای فرار جوانان از حرفشنوی شده است، چه باید
کرد؟
براستی
آیا این سخن درست است که باید باب نصیحت و پند و اندرز را به کلی بست؟ آیا
این سخن درست است که گروههای مرجع ما طرفدار پر و پا قرص این نظریه باشند
که با جوان نباید بیپرده و اندرزگونه صحبت کرد؟ آیا ترویج این سخن از طریق فیلمها و سریالهای وطنی و غیروطنی درست و کارشناسی شده است؟
آیا
تحقیق و پژوهشی دقیق شده است که اثبات کند نصیحت و انتقال تجربهها جواب
منفی میدهد؟ براستی وقت آن نرسیده است که یکبار هم که شده به فکر فرو
برویم و به عنوان متولیان تربیت و فرهنگ و پرورش نسل نوجوان و جوان،
سخنان، مشاورهها و نسخهپیچیهای انسانی و اجتماعی خود را به این سمت
ببریم که بگوییم شاید گاهی اوقات نصیحت انسان های مشفق تأثیرگذار باشد.
اینگونه که ما در پیش گرفتهایم و پدر حق ندارد فرزندش را نصیحت کند، به
این بهانه که نصیحت کردن به جوان راه درستی برای تربیت او نیست یا حرف
مادر برای فرزند نصیحتی است که به مذاق او خوش نمیآید پس چه کسی و چگونه
باید با جوان حرف بزند. چه کسی نزدیکتر از والدین به فرزندان هستند؟
والدینی
که گویا آنقدر این نظریه در گوششان فرورفته و به ذهنشان نشسته است كه دیگر
جرأت حرف زدن ندارند و میترسند که مبادا با چند کلام صحبت کردن انگ
عقبماندگی از سوی فرزندان، ازسوی جامعه، از سوی مشاوران اجتماعی و
روانشناسان به آنان بخورد. آن طرف هم این حرف آنچنان در تار
وپود تربیت اجتماعی ما و ذهن جوانان و نوجوانان رخنه دوانده است که گویی
آن را مستمسکی و بهانهای برای فرار از هر نوع حرفشنوی کردهاند.
براستی
آیا ما نیازمند تفکری دوباره در این خصوص نیستیم؟ كسی تعریف میکرد و
میگفت: بچهام جلوی چشم من سیگار میکشد، اما تا میآیم به او حرفی بزنم
و مادرانه نصیحتش کنم، میگوید که مادر اینقدر حرف نزن، نمیخواد هی نصیحت
کنی. من از نصیحت و حرفهای اینجوری بدم میاد.
واقعیت این است که باید کمی با نصیحت کردن و نصیحت شنیدن مهربانتر برخورد کنیم و اینقدر بیرحمانه باب نصیحت را نبندیم.
نصیحت
قالبی از گفتگوست که اگر بموقع و درست بیان شود، میتواند هر انسانی را
متحول کند به شرط آن که مدام در ذهن خود و از طریق بلندگوهای مختلف رسمی
و غیررسمی تربیتی نشنویم که نصیحت موقوف!...