مردی
به خانه بازمی گردد -- او باید در فروشگاه بوده باشد. وقتی به خانه
میآید، ناگهان میبیند که خانه آتش گرفته است. بچه هایش در داخل خانه
بازی میکردند، او آنها را صدا میزد : « خانه آتش گرفته است. شما باید بیرون بیایید. » اما بچه ها نمی فهمیدند که خانه آتش گرفته است یعنی چه. در واقع آنها بیشتر هیجان زده شدند و بالا و پایین میپریدند و فریاد میزدند و از وجود شعله در دور تا دور خانه لذت میبردند. آنها هرگز چنین صحنه ی زیبایی ندیده بودند. بچه بچه است دیگر.
و پدر بسیار نگران شده بود. او نمی توانست به داخل برود، دورتادور خانه آتش گرفته بود. او فقط میتوانست فریاد بزند.
او روشی ابداع کرد. بچه ها آماده نبودند تا بفهمند. آنها نمی فهمیدند که آتش خطرناک است -- آنها نمی توانستند بفهمند، هیچ تجربه ای از آن نداشتند.
او فقط به یاد آورد که وقتی داشت به فروشگاه میرفت، آنها گفته بودند : «برای ما اسباب بازی بیاور ». پس فریاد زد « من برایتان اسباب بازی خریده ام. بیایید بیرون! ». و آنها به سمت بیرون هجوم آوردند. او اسباب بازی نخریده بود، اما بچه ها بیرون بودند -- نکته این است.