در برابر کاروان کوچک امام حسین(ع) که
خانواده آن حضرت نیز همراه آنان بودند، عبیدالله بن زیاد نیروهای رزمی
کثیری به کربلا اعزام کرد.
وی علاوه بر لشکر یک هزار نفری حر بن
یزید ریاحی، اعزامهای دیگری نیز به کربلا داشت از جمله چهار هزار تن به
همراه عمر بن سعد، دو هزار نفر به همراه یزید بن رَکاب کلبی، چهار هزار
نفر به همراه حُصین بن نُمیر سکونی، هزار نفر به همراه شبث بن ربعی.
اما شرورترین بی رحم ترین نیروی عبیدالله
بن زیاد لشکر شمر بن ذی الجوشن بود که با چهار هزار سرباز به قصد نبرد با
اهل بیت پیامبر(ص) وارد سرزمین کربلا شد.
ورود شمر به کربلا مصادف بود با روز نهم
ماه محرم بود. هنگامی که نامه رضایت بخش عمر بن سعد به عبیدالله بن زیاد
رسید، شمر بن ذی الجوشن در مجلس وی حضور داشت و چون نظر عبیدالله درباره
پیشنهاد عمر بن سعد مبنی بر مصالحه با امام حسین(ع) را دید بر آشفت و به
عبیدالله گفت: ای امیر، آیا پیشنهاد او را پذیرفته ای؟ هم اینک حسین بن
علی(ع) با پای خود در سرزمین تو گام نهاد و در نزدیکی تو مقیم گشت. به خدا
سوگند، اگر امروز از تو رهایی پیدا کند دیگر نمی توانی بر او دست یابی. در
آن صورت او عزیزتر و نیرومندتر و تو ناتوان تر و خوارتر می شوی. پس او را
رها مکن و در اختیارت بگیر، در این صورت هر تصمیمی که درباره اش بگیری می
توانی جامه عمل به پوشانی.
گفتار خصمانه و تحریک آمیز شمر اثر بدی
در عبیدالله داشت بطوریکه نظر مساعدش به یکباره تغییر کرد و بلافاصله نامه
شدید اللحنی برای عمر بن سعد نوشت به این مضمون " یا از حسین بن علی(ع)
برای یزید بیعت بگیر و یا بر او بتاز و سرش را از بدن جدا کن و تمام یاران
وی را از دم تیغ و تیر بگذران و بر بدن هایشان اسب بدوان. گرچه اسب تاختن
بر بدن های آنان، فایده ای ندارد ولی چون از زبانم جاری شده است، باید به
عمل آوری".
عبیدالله در نامه خود همچنین یادآور شد:
ای عمر بن سعد، اگر آن چه را به تو فرمان داده ام انجام دهی، نزد ما عزیز
و سربلند خواهی بود و به آرزو و آمالت می رسی، ولی اگر تمایلی برای نبرد
با حسین بن علی(ع) نداری از فرماندهی سپاه معزول و کارهای سپاه را به شمر
بن ذی الجوشن بسپار.
عبیدالله، این نامه را به شمر سپرد و او را روانه کربلا کرد و وی را بر کردار و رفتار عمر بن سعد، مراقب ساخت.
.....................................................
الفتوح (ابن اعثم کوفی)، ص 891 ،
بحارالانوار (علامه مجلسی)، ج 44، ص 390 3- الارشاد (شیخ مفید)، ص 438؛
منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج1، ص 335