بیمار سرطانی بود و سرطان
روده او را به سمت مرگ میبرد, شانس زندگی برایش بسیار اندک بود, دکترها
معتقد بودند درصد زنده ماندن و بهبود برای او بعد از عمل جراحی خیلی خیلی
کم است.
میخواهم زنده بمانم
بیمار
سرطانی بود و سرطان روده او را به سمت مرگ میبرد, شانس زندگی برایش بسیار
اندک بود, دکترها معتقد بودند درصد زنده ماندن و بهبود برای او بعد از عمل
جراحی خیلی خیلی کم است. مثل فردی میماند که اسلحه روی شقیقه اش گذاشته
اند و ضامن آن را هم کشیده اند, فقط یک حرکت کافی بود تا زندگی از او
گرفته شود؛ اما راه نجات را پیدا کرد و به همه پیش بینیها زنده ماند و
دستش را برای کمک بسیاری دیگر دراز کرد. او "شهرزاد آیرام اروح کندی" است
کسی که اراده کرد تا خوب شود و شد!
همه جا سیاه بود
پنج
سال از آن روزها میگذرد؛ آیرام کاملا خوب شده و مدیر موسسه " سرور
مهراندیشان راستین" است که به صورت رایگان به بیماران سرطانی کمک میکند.
اما اینکه چگونه این ترس تبدیل به راه بهبود و امیدواری شد را از زبان
خودش بخوانید:
"
از مرگ ترس داشتم و ترس من که آدم سرطانی بودم مثل سرطانیهای دیگر با ترس
همه آدمهای دنیا فرق داشت, بیمار سرطانی احساس تنهایی میکند, مثل فردی
میماند که اسلحه روی شقیقهاش گذاشته اند و ضامن آن را هم کشیده اند ,
فقط منتظر یک حرکت کوچک است. با اینکه بیمار را همه دوست دارند و
اطرافیانش مرتب به او میگویند خوب میشود اما چشمهایشان چیز دیگری
میگوید مثل اینکه برای او فردایی نیست او رفتنی است, در حالی که یک فرد
سالم میتواند به شش ماه بعد فکر کند, برای آن برنامه ریزی کند. بیمار
سرطانی نمی تواند و فکر میکند باید خودش را برای خداحافظی آماده کند و در
این خداحافظی تنهای تنهاست, عزیزترین کسانش هم نمی توانند کنارش بمانند,
او باید تنها برود و تازه آن موقع است که غمی عظیم را در دلش احساس میکند
و دلتنگ میشود. دلتنگ برای زیباییهای زندگی, برای خورشید که هر روز خانه
اش را روشن میکند, برای ماه که چراغ شبهایش است, برای جدایی از همسرش,
برای دوری از فرزندانش و انسان سرطانی در همه این دردها تنهای تنهاست,
پزشکان سعی میکنند با دارو جسم او را نجات دهند اما افسردگی چنگال سیاهش
را بر روح و ذهن بیمارن کشیده است. هرجا بروند تاریکی احاطه شان کرده!
اتفاقی که موجب میشود بیمارن سرطانی حتی به درمان و اثر دارو بی اعتقاد
شوند, اتفاقی که برای من افتاد.
دنیا برایم عوض شد
اما به ناگاه همه چیز با تغییر یک فکر عوض میشود و او صبحش را با اندیشه ای نو آغاز میکند:
"
از خواب که بیدار شدم تصمیم تازه ای گرفتم. به خودم گفتم تو از شیمی
درمانی هیچ آسیبی نمیبینی, دچار عوارضی نخواهی شد, اراده کردم و تصمیم را
ملکه ذهنم کردم. مرتب به خودم این را میگفتم و تلقین میکردم شاید باور
نکنید اما از آن روز دیگر حالت تهوع نداشتم و گرفتار عوارض شیمی درمانی
نشدم. انگار دنیا برایم عوض شد, به قدرت ذهن خودم پی بردم, از داروها
معذرت خواستم, گفتم داروهای عزیز شما برای کمک به تن رنجور من وارد بدن من
میشوید آن وقت من به شما بد میکنم, همین شد که به جای مقابله با درمان و
داروها با آنها همراه شدم."
اصل خود تو هستی
الان
پنج سال از آن روزها میگذرد و بیماری شهرزاد را ترک کرده, اما از آن
بیماری برایش ثمره ای مانده و آن هم تاسیس موسسه ای است که در آن به
بیماران یادآوری میشود, اصل خودشان هستند و روحیه و اراده شان و اگر از
ته دل بخواهند با باور اینکه بهبود پیدا میکنند میتوانند بر سخت ترین
بیماریها غلبه کنند و خوب شوند؛ البته در کنار درمانهای طبی. شهرزاد آیرام درباره نگاهش به زندگی هم میگوید:"
زندگی میتواند سراسر سلامتی و شیرینی باشد, بیماری در حال حاضر یک گزینش
است, طبیعت باکتری و ویروسی را که بتواند موجب بروز حمله ای قلبی, سرطان ,
بیماری قند و پوکی استخوان و .... شود بر انسانها تحمیل نکرده است. همگی
اینها عوارض ساختههای مشکوک دست انسان هستند, آنچه بشر ساخته است را
میتوان به دست خود با خویشتن شناسی و آگاهی نسبت به تواناییها اصلاح
کرد."
|