وقتی برای مصاحبه اولین کارم
رفتهبودم، رئیس آیندهام پرسید، "میبینم که ازدواج کردهاید، آیا تصمیم
ندارید بچهدار شوید؟" بعد از اینکه آثار بهتزدگی را از صورتم پاک کردم
گفتم، "اوم، نه."
وقتی
برای مصاحبه اولین کارم رفتهبودم، رئیس آیندهام پرسید، "میبینم که
ازدواج کردهاید، آیا تصمیم ندارید بچهدار شوید؟" بعد از اینکه آثار
بهتزدگی را از صورتم پاک کردم گفتم، "اوم، نه."
این
سوال واقعاً نابجا بود و قسمت تعجبآورتر آن این است که از طرف یک مرد
پرسیده میشد. کاری که باید میکردم این بود که خیلی سریع خودم را از آن
محل دور میکردم و حتی درصورت پذیرفته شدن آن شغل را نمیپذیرفتم. اما آن
شغل به من پیشنهاد شد، من پذیرفتمش و سه سال بعد به علت سوء استفاده های
رئیس شرکت کارم را ترک کردم.
قانون
1: نحوه رفتار رئیس در اولین جلسه دیدار همان رفتاری خواهد بود که در طول
مدت کاری با شما خواهد داشت. اولین تماس تلفنی، مصاحبه تان، نحوه پیشنهاد
کار و مذاکراتی که قبل از شروع کار می کنید...
رئیسم
طوری با من رفتار میکردم که فکر کنم محرم اسرارش هستم. او کار رویاییام
را به من داد و اعتمادم را جلب کرد. طوریکه فکر میکردم همه زیردستم
هستند. دو سال تمام مدام در تلاش و تکاپو بودم.
اما
دوامی نداشت. رئیس خبیث، سوءاستفادهگری خون آشام است. مدام تعریف و
تمجیدتان میکند و پیشنهادهای دوستی برایتان میفرستد. اول یکی و
یکدانهاش هستید، بالاتر از همه قرارتان میدهد و بعد سینهتان را میدرد
و قلبتان را درحالیکه هنوز میتپد جلوی چشمتان میگیرد.
قانون 2: فاصله ایمنیتان را با او حفظ کنید. هیچوقت نمیتوانید با رئیستان دوست باشید.
سال
سوم بود که کارم سختتر شده بود. رئیس من را برای جلسات به اصطلاح فیدبک
کار به دفتر خودش میخواند تا بیشتر و بیشتر تحقیرم کند. اما چطور اعتبارم
را از دست دادم؟ نه تقصیر من نبود. من همان کارمند پرکار و پرتلاش سابق
بودم، این رفتار رئیسم بود که با من تغییر کردهبود.
قانون 3: نه کاملاً خوبید، نه کاملاً بد.
همه
همکارانم از من متنفر بودند. ولی چون یکیویکدانه رئیس بودم فرقی برایم
نمیکرد. اما وقتی همه چیز برعکس شد دیگر نمیتوانستم تنها بمانم و شروع
به حرف زدن و برقراری ارتباط با بقیه کارمندها کردم. البته آنها با گذشت
فراوان من را بخشیدند و داستانهای وحشتناک خودشان درمورد سوءاستفادههای
رئیس را برایم تعریف کردند. این داستانها واقعاً چشمهایم را باز کرد!
قانون 4: در ارتباط با همکارانتان سیاست داشته باشید.
لازم
نیست حتماً همکاران شما، دوستتان شوند اما باید بتوانید همانطور که
خواهرها و برادرها درمورد والدینشان با هم بحث میکنند، درمورد رئیس با
آنها حرف بزنید.
وقتی
فهمیدم این من نبودم بلکه جو ناسالم آن شرکت بوده که به رئیس اجازه داده
سوءاستفادهگر باشد، باید تصمیمی میگرفتم. زمانی با حقیقت روبهرو شدم که
فهمیدم به شخصی تبدیل شدهام که نه می شناختمش و نه دوستش داشتم. فردی
افسرده، فرمانبردار، و ترسو، این آدم چه کسی بود؟ دوست داشتم روحیه قدیمیم
را دوباره به دست بیاورم و تنها راه پیشروی این بود که آن کار را ترک کنم.
به خاطر همین از آن بیرون آمدم. شاید ساده به نظر برسد اما اینطور نبود.
ماهها طول کشید تا کاری پیدا کنم که بتوان گفت با بیرون آمدن از کار قبلی
حداقل قدمی روبه جلو برداشتهام نه یک پسرفت وحشتناک.
قانون 5: یاد بگیرید خودتان را با کسی که هستید تعریف کنید نه کاری که میکنید.
یا
بهتر بگویم، یادتان نرود که زندگی هم دارید. خیلی از ما فکر میکنیم که
همه چیزمان کارمان است. اولین مسئله ای که بعد از آشنا شدن با یک نفر از
او میپرسیم کارش است. خیلیها را میشناسم که از ترس اینکه نمیدانستند
بدون کار چه خواهند بود، تا سنین خیلی بالا در کارشان ماندهاند و پیر
شدهاند. دوستان و خانوادهمان به ما کمک میکنند یادمان بیاید صاحب
خانواده هستیم، مربی هستیم، خواننده هستیم، همسر هستیم، مسافرت میکنیم،
ماجراجویی و خیلی چیزهای دیگر. برای این نقشها مهم نیست که کارمان چه
باشد.
قانون 6: همیشه یادتان باشد که حق انتخاب دارید؛ ترک کار یکی از این انتخابهاست.
اگر
اینطور فکر نکنید، افسرده خواهید شد، دیگر فقط سایهای سوخته از خودتان
خواهید بود نه چیزی دیگر. پیش یک روانشناس یا مشاور بروید تا به شما کمک
کند دیدگاههای قبلی خود را به دست آورید.
فکر
نمیکنم کسی باشد که یکی از این رئیسهای خبیث به پستش نخورده باشد. صدمات
کار با رئیس خبیث بسیار جدی است. برای من واقعاً یک سال طول کشید تا وقتی
رئیس جدیدم برای کنفرانس من را به اتاقش صدا میکرد به خودم نلرزم.
قانون 7: خوب زندگی کردن بهترین انتقام است.
مطلع
کردن رئیس خبیث از اینکه میخواهم از کار بیرون بیایم به همان اندازه که
فکر میکردم وحشتناک بود. او به من برچسب ناسپاسی و قدرنشناسی زد. به من
گفت عملکرد پراشکال و ضعیفم هر جای دیگری که برای کار بروم مانع پیشرفتم
خواهد شد. تنها چیزی که من را بعد از ضربههای او آرام نگه میداشت این
بود که کار جدیدم در یک موسسه بسیار معتبر است که خیلی خیلی بالاتر از او
و شرکتش بود. البته لازم نبود از اینکه حقوقم بیشتر نخواهد بود اطلاعی
پیدا کند.