هنوز مهر است ...و
پر از بوی خاطرات رنگی،مهر است و مهر یعنی آغاز، آغاز روزهای تلخ و شیرین
مدرسه ،اغاز دلواپسی و اظطراب ، آغاز همشاگردی, آغاز دوستی . سلام، سلام .
وهمین کافی بود برای شروع یک دوستی و بعد دست در دست هم ... دوستی ما نیز
اینگونه آغاز شد.هنوز خیلی بچه بودیم و خودمان هم گمان نمی بردیم که این
دوستی تاب بیاورد این همه .و زمان می گذشت و می گذشت و هنوز ما با هم
بودیم در کنار هم روی یک نیمکت و همیشه. و تصور من از دوستی همین بود و
بود تا که می شنیدم ومی دیدم حسرت دیگران را به خودمان و دوستی مان و این
شد که ما رسیدیم تا اینجا. دوست من می دانی! این اولین سال است از آن شروع
تا به امروز که روز تولدم را با صدا و تبریک تو شروع نکردم! الان یک هفته
است و هر روز ذهن من با تو سخن میگوید از همه ی روزها و چه خوب فرصتی است
شاید هیچگاه اینگونه خاطرات این همه سال را مرور نکرده بودم و خودمان را،
آن روزهای خودمان را اینچنین به نظاره ننشسته بودم گویا بی تو مجال بیشتری
بود برای به تو فکرکردن تا با تو.به یکباره خاطرات تمام این سال ها به
ذهنم هجوم آورند و من متعجبانه دو دختر معصوم و ساده مدرسه ای را میدیدم
که برای کمی بیشتر با هم بودن چه کارها که نمی کردند از التماس به پدر و
مادر گرفته تا هزار جور ترفند برای معلم که جدایمان نکند از هم سر کلاس!
که فاجعه ای بود برایمان. و آن تقلب های سر امتحان که بیشتر ازآن که به
فکرخودمان باشیم به فکرهم بودیم و نمره خوب همدیگر. و تولد هایمان که چه
شورو اشتیاقی در آن نهفته بود یادم نیست که از کی ولی یادمه که از خیلی
قبلش منتظر بودیم و روز شماری می کردیم برای رسیدنش یک جشن چند روزه بود
برایمان ، به راحتی دست بردارش نبودیم . تا آخر مهر هنوز تولد من بود و یک
بهانه ی بی دردسر که بدون غرولند بزرگترها بیشتر با هم باشیم وای که چقدر
باید چانه می زدیم! وبعد روزهای نوجوانی بود که شروع می شد وعشق های خام
آن دوره و درد دلهای بی پایان و دلداری و نصیحت و اشک و آه و شانه و آغوش
گرم همدیگر... و پشت سرش جوانی و.... از کی کمرنگ شدیم دوست من یادت هست ؟
ازکی دیدارهایمان یک روز درمیان و دو روز درمیان و... شد؟ از کی و چگونه
به" بی هم بودن " انس گرفتیم ؟چگونه به اینجا رسیدیم؟ به سالی چند بارِ
انگشت شمار هم دیگر را دیدن؟!! ولی خب هنوز تولدها را داشتیم هرچند کمرنگ
تر، ولی داشتیم. تو هنوز هر ساله با" رزقرمز" می آمدی و من با یک دسته
"نرگس " . یک بار همین دو سه سال پیش که خودم را برایت لوس کردم که چرا
تولد من فصل" نرگس" نیست سال بعد که بنا به دلایلی میهمانی تولد من تا
در آمدن " نرگس ها" به تعویق افتاده بود تو یادت بود که اینبار با "نرگس"
بیائی به دیدنم! پس باورم نیست مرا و این روز را از یاد برده باشی ..مهر است هنوز و من منتظرم
پی نوشت: دیروز
خبردار شدم که این دوست عزیزم دچار آسیب دیده گی تارهای صوتی شده و علت
عدم تماسش هم در این روزها همین بوده ،امروز صدای گرفته و پر دردش را
شنیدم فقط میتوانم برایش دعا کنم.