گشتاسپ
نام یکی از پادشاهان دودمان کیانی است که بیش از 1000 سال ق.م و معاصر
«زردشت»، در شرق ایران حکومت میکرده است و به دین زردشت ایمان میآورد و
برای دفاع از آن با «ارجاسپ» میجنگد. او فرزند «لُهراسپ»، همسر «هوتوس»،
پدر «اسفندیار»، «پشوتن»، «هُمای»، «واریذکنا» و برادر «زریر» است. نام او
به معنی «دارای اسبان گشاد بسته شده» و در روایتهای زردشتی بسیار ستوده و
ارجمند است. در روایتهای دورۀ اسلامی مسئول مرگ فرزند خود، اسفندیار است
اما گذشته از این گناه، پادشاهی دادگر، نیرومند و کاردان دانسته شده که
دیوان و ارتش را سامان داد و بسیار آبادانی و دادگری کرد.
ریشهشناسی نام گشتاسپ تا اندازهای بحثانگیز بوده؛ بارتولومه آن را به معنی «دارای اسبان فسرده و بی رمق»[4]، کِنت «دارای اسبان آماده»[5] و نیبرگ، بدون ریشهشناسی پارۀ نخست یعنیvishta-، به طور کلی «دارای اسبان ویشته» معنی کرده است[6]. در ریشهشناسی نوتر و پذیرفته تر، مایرهوفر آن را به معنی «دارای اسبان گشاد بسته شده» دانسته[7].
برخی
گزارشها در مورد گشتاسپ، در روایتهای دورۀ اسلامی، وی را مرتبط با شاهان
هخامنشی نشان میدهد؛ مسعودی زمان گشتاسپ را 300 سال پیش از اسکندر میداند[8]
که تقریبا همزمان با نخستین شاهان هخامنشی است. طبری از سرهنگی به نام
«کوروس» نام میبرد که گشتاسپ به شام و فلسطین میفرستد و فرمان میدهد که
اسیران بیتالمقدس آزاد شوند و به سرزمین خود باز گردند[9]
که یادآور نام کوروش بزرگ و بازگشتن یهودیان از اسارت در بابل است. روایتی
دیگر لقب او را «طویل الید» ذکر کرده که یادآور نام اردشیر اول هخامنشی،
معروف به دراز دست، است[10].
پیشتر،
برخی ایرانشناسان نیز، گشتاسپ کیانی را همان گشتاسپ هخامنشی، پدر داریوش
بزرگ، میدانستند. این نظر از آغاز مورد تردید بود و دلایل بسیاری در رد
آن ارائه شد. در واقع گشتاسپ شخصیتی تاریخی است که افسانههای بسیار
پیرامون او شکل گرفته است. دورۀ حکومت کویها یا کیانیان، که گشتاسپ یکی
از ایشان است، نموداری تاریخی است از حکومتی که آریاییان مهاجر، پیش از
هخامنشیان و در شرق ایران برپا کردند که تا زمان زردشت ادامه یافت[11].
و در میان ایشان، زمان گشتاسپ را، که معاصر زردشت بوده، میتوان میان
اواخر هزارۀ دوم پیش از میلاد تا اویل هزارۀ اول پیش از میلاد برآورد کرد[12].
گشتاسپ از پادشاهان کیانی (در اوستا: kavi-) و از دودمان نوذریان (در اوستا: naotara-) است[13].
کویها یا کیانیان، شهریاران و شاهزادگانی غیرزردشتیاند که در کنار
«کَرَپَنها» (در اوستا: karapan-) و «اوسیجها» (در اوستا: usij-)،
دین-مردان غیرزردشتی، بزرگترین دشمنان زردشت در اوستا به شمار میآیند و
در میان کویهایِ هم زمان زردشت تنها گشتاسپ است که به عنوان پشتیبان
زردشت خوانده میشود[14].
در اوستا، دودمان او یعنی نوذریان، با آرزوی اسبان تیزرو، ایزدبانوی
«اناهید» را ستوده و برای او قربانی میکنند، پس نوذریان کامروا میشوند و
گشتاسپ دارای اسبان تیزرو میشود[15].
نام پدر او، لهراسپ (در اوستا: Aurvat.aspa-) به معنی «دارای اسبان تیز رو»، تنها یکبار (یشت5، بند105) در اوستا آمده[17]. در متون پهلوی کسی است که "کیخسرو" پادشاهی را به او داد[18] و بنابر بر متون دورۀ اسلامی نیز او پدر گشتاسپ[19]، جانشین کیخسرو[20] و پادشاهی دادگستر بود[21]. در زمان حیات خود پادشاهی را به پسرش گشتاسپ سپرد[22] و در کهنسالی و در یورش ارجاسپ به بلخ کشته شد[23].
در شاهنامۀ فردوسی و ثعالبی، همسر گشتاسپ، «کتایون» دختر قیصر روم است[28] و در منابع دورۀ اسلامی، تنها طبری به نام هوتوس، به عنوان همسر گشتاسپ، و با املای «خطوس» اشاره میکند[29].
نام برادر او، «زریر» (در اوستا: Zairi.vari-، در پهلوی: Zarer)، به معنی«دارای زره و سینهپوش زرد»[30]
و در اوستا دارای لقب «جنگنده بر روی اسب» است و صد نریان، هزار گاو و ده
هزار گوسفند برای ایزد بانوی اناهید قربانی میکند تا او را برابر "دیو
یسنان" (=دیو پرستان) و ارجاسپ پیروز گرداند[31]. در دورۀ میانه و متون پهلوی، زریر، برادر[32] و نیز سپاهبد گشتاسپ خوانده شده که در نبرد با «هیونان»[33]، که به سرکردگی ارجاسپ به ایران تاختهاند،کشته میشود[34]. در متون دورۀ اسلامی نیز زریر پهلوان نامدار و برادر گشتاسپ است[35].
نام فرزند زریر، «بَستور» (در اوستا: Basta.vari-، در پهلوی: Bastur[36]) به معنی «دارای سینه پوش و زره ِبسته و استوار»[37] نیز از پهلوانان و یاوران گشتاسپ است. در دورۀ میانه و متون پهلوی به پهلوانیهای او در عین خردسالی اشاره شده است[38]. نام او در شاهنامه به صورت بستور آمده[39] اما معمولا در دیگر متون دورۀ اسلامی به «نسطور» تحریف شده[40].
نام وزیر و مشاور او، «جاماسپ» (در استا: Jaamaaspa-، در پهلوی: Jaamaasp)، احتمالا به معنی «دارای اسبان داغ خورده»[52]، فرزانهای دانا و پیشبین[53] و نیز سرهنگی دلیر و مبارز است[54].
در
شاهنامه فردوسی و ثعالبی، داستانی از ناخرسندی گشتاسپ از پدرش لهراسپ، در
روزگار جوانی و ترک کردن ایران و رفتن به روم، رو آوردن به پیشههایی چون
آهنگری و چوپانی برای گذران زندگی، شیفتهشدن کتایون، دختر قیصر روم بر وی
و ازدواج ایشان، نشان دادن مردانگی و هنرمندی خود به قیصر روم در میدان
چوگان و تیراندازی و کشتن گرگی سترگ و اژدهایی سهمگین، یاریکردن قیصر روم
در شکستدادن «الیاس» شاه خزر و بازگشت به ایران و دادن لهراسپ، تاج و تخت
را به او، آمده است[55]. در واقع همین روایت منشأ اختلاف در نام همسر گشتاسپ شده که در منابع زردشتی «هوتوس» و در شاهنامه "کتایون" ذکر شده است.
کهنترین
اشاره به دینپذیرفتن گشتاسپ از زردشت، در اوستا آمده است. زردشت،
ایزدبانوی اناهید را ستوده و از او میخواهد که این کامیابی را به او بدهد
تا گشتاسپ را بر آن دارد تا به دین بیندیشد و سخن گوید و رفتار کند و
اناهید او را در این کار کامیاب ساخت[56]. در گاهان نیز (کهترین بخش اوستا و سرودهای زردشت) گشتاسپ به عنوان یاور و هم پیمان زردشت ستوده میشود[57].
بنابر
متون پهلوی، آغاز پادشاهی گشتاسپ در 30 سال پایانیِ سومین هزاره از 4 هزار
سال اساطیری در باور زدشتی بوده و در سال سیامِ پادشاهیاش که برابر با
آغاز هزارۀ چهارم است، زردشت به پیامبری رسیده و وی را به دین خود خواند[58].
روایتهای
گوناگونی از رویارویی گشتاسپ با زردشت و به دین خواندن گشتاسپ در متون
دورۀ میانه و دورۀ اسلامی آمده، که به ویژه اختلاف روایت، در مورد معجزاتی
که زردشت برای اثبات دعوی خود به گشتاسپ نشان میدهد، بسیار است. بنابر
متن پهلوی روایت پهلوی، زردشت دو سال به انگیختن گشتاسپ به دین خود پرداخت
و گفت که دین را بپذیر که اراده هرمزد امشاسپندان بر آن است که تو به این
دین ایمان آوری. اما نه کوشش زردشت و تهدید و ترغیب ایزدان، هیچ یک گشتاسپ
را به پذیرفتن دین مایل نکرد، پس اردیبشهت امشاسپند، به فرمان هرمزد، بَنگ
در میکرد و به گشتاسپ داد تا مدهوش شد و ایزدان روان او را به گرودمان
(بهشت برین) برده و ارجمندی پذیرفتن دین را بدو نمودند، پس چون به هوش
آمد، هوتوس را بانگ کرد که «زردشت کجاست تا دین پذیرم»، پس دین پذیرفت[59].
بنابر
روایت دیگر، گشتاسپ نخست نه تنها دین نپذیرفت بلکه فریفتۀ توطئۀ بدخواهان
شد و زردشت را به زندان افکند اما ،«شید»، اسب سیاه گشتاسپ، فلج شد و
پزشکان دربار از درمان او درماندند، زردشت شاه را آگاه کرد که به شرط دین
پذیرفتن او، اسب را درمان خواهد کرد. گشتاسپ شرط را پذیرفت و زردشت با
نیایش به درگاه هرمزد، اسب را شفا داد[60].
روایتهای دیگر از معجزههایی که گشتاسپ را به زردشت باورمند میکند، شکافتن سقف کاخ گشتاسپ و فرو افتادن زردشت از آسمان[61]، خواندن اندیشۀ گشتاسپ، درمان افلیجان، پیروزی در جدل بر دوازده ستارهشناس نامی بابلی[62]، نشاندادن جایگاه آنجهانی گشتاسپ به او، آگاه کردن جاماسپ به همۀ دانشها، بیمرگ کردن پشوتن و رویینتن کردن اسفندیار[63] است.
گشتاسپ پس از آنکه از زردشت دین پذیرفت، وی را به "موبدانموبدی" گماشت[64]
و فرمان داد تا اوستا به خط "دین دبیره" (خط اوستایی) بر لوحههای زرین و
به قولی بر پوست گاو و به آب زر نوشته، در خزانه نگاهداری شود[65].
کهنترین
اشاره به جنگ گشتاسپ با ارجاسپ در اوستا آمده است. گشتاسپ از ایزد بانوی
«درواسپ» میخواهد تا در بازگرداندن همای و واریذکنا به خانه، وی را یاری
کند[66] که اشاره به شکست او از هیونان دارد.
از
دیگر سو، ارجاسپ نیز برای ایزد اناهید قربانی میکند و از او میخواهد تا
در نبرد بر کی گشتاسپ و زریر چیره شود و سرزمین های آریایی را براندازد[67] و زریر برای ایزد بانوی اناهید قربانی میکند و او را میستاید تا وی را برابر دیو یسنان و ارجاسپ پیروز گرداند[68] و در جای دیگر به پیروز شدن گشتاسپ بر ارجاسپ و دیگر دشمنان "دیو یسن[69]"اش اشاره شده است[70].
در
دورۀ میانه و متن پهلوی یادگار زریران شرح مفصل این نبرد آمده است؛ چون
گشتاسپ از زردشت دین میپذیرد، ارجاسپ را گران میآید و تهدید میکند که
اگر دست از دین نو بر ندارد با وی خواهد جنگید، اما گشتاسپ بر ایمان خود
استوار میماند. جنگی سخت میان دو گروه در میگیرد. زریر، برادر و سپاهبد
گشتاسپ در این نبرد به دست "بیدرفش جادو" کشته میشود، اما با دلاوریهای
اسفندیار، جاماسپ، بستور و سپاهیان گشتاسپ، سرانجام ایرانیان بر دشمن چیره
میشوند[71].
همین روایت در متون دورۀ اسلامی نیز آمده است[72].
با این تفاوت که در روایتهای دورۀ اسلامی داستان مفصلی نیز از
نامهربانیهای گشتاسپ نسبت به فرزندش اسفندیار، پس از این جنگ ذکر شده که
چهرۀ کاملا مثبت گشتاسپ در روایتهای زردشتی را قدری تیره میسازد. پس از
پیروزی ایرانیان، پهلوانی به نام «گُرَزم» ،نزد گشتاسپ، بدگویی اسفندیار
را میکنند و به وی هشدار میدهد که اسفندیار به تاج و تخت او چشم دارد،
گشتاسپ نیز که دلاوریهای اسفندیار را دیده، بیمناک شده و او را به بند
میکشد. ارجاسپ که ایرانیان را بیپهلوان مییابد، زمانی که گشتاسپ به
زابل است، به بلخ یورش میآورد. لهراسپ پیر و هوتوس در این جنگ کشته
میشوند، دختران گشتاسپ، "همای" و "بهآفرید"، اسیر شده و درفش کاویان به
تاراج میرود. گشتاسپ که درمانده گشته، پند جاماسپ فرزانه را میپذیرد و
بند از اسفندیار بر میدارد تا وی را یاری دهد، اسفندیار نیز به شرط آنکه
پس از پیروزی، تاج و تخت بدو واگذار شود به جنگ ارجاسپ میرود، هفت خوان
را پشت سر گذاشته، ارجاسپ را کشته و خواهران را و درفش کاویان را باز پس
میگیرد، اما گشتاسپ از وی میخواهد تا به عنوان واپسین درخواست، پیش از
واگذار گردن پادشاهی، رستم را که سرکش شده، به بند کرده و به دربار آورد و
در این واپسین دام گشتاسپ، اسفندیار یل، در نبرد با رستم کشته میشود[73]. پس از آن گشتاسپ نیز اندوه گران مرگ فرزند را تاب نمیآورد و بیمار ه، در میگذرد و پادشاهی به بهمن وامیگذارد[74].
در
متون زردشتی، گشتاسپ، به عنوان پشتیبان زردشت و دین زردشتی، شخصیتی بسیار
ارجمند و ستوده است. نسکی مستقل در اوستا به نام او و در ستایش او موحود
بوده که از زندگی و ویژگیهای او در آن یادشده بوده است[75] و در اوستای موجود بازو و یاور دین زردشتی خوانده شده و فرَوَهر[76] او با صفاتی چون پارسا، تهم[77]، "پیوسته با کلام مقدس" و "دارندۀ گرز نیرومند اهورایی" ستوده میشود[78].
در متون پهلوی، پادشاهی او دورۀ زرین کیش زردشتی است، شکنندۀ کالبد دیوان است و پس از او دیوان از چشم مردمان پنهانند[79]. در کنار "جم"، بهترین پادشاه باستانی[80] و در کنار زردشت و جاماسپ و... پیشوای دین خوانده شده[81] و در کنار زردشت و کیومرث از جمله کسانی است که به دلیل بهره بیشتر از خرد، از بهشت، بهره بیشتری میبرد[82] و لقب او "رام شاه" به معنی آورنده آسایش و رامش است[83].
در روایتهای دورۀ اسلامی نیز، که آمیزهای از روایتهای زردشتی و ملیاند[84]،
به جز گناه بزرگ گشتاسپ در حق فرزندش اسفندیار، نامی نیکو از وی بازمانده
است. بنابر این متون، وی چون شاه شد خدای را ستایش کرد و داد گسترد و با
مردم نیکویی کرد، ترتیب و قاعدۀ دیوانها به گونهای نهاد که پیش از او
نبود و آیینی آورد که همه کارها با وزیر باشد. امور کشور را به بهترین
گونه سامان داد و مالیات برقرار ساخت و حکومتها به سران سپاه واگذار کرد
و به آبادی پرداخت و شهر فسا را در فارس بنا نهاد و در هندوستان آتشکدهها
بنا کرد و هیربدان بر آن گماشت[85].
چون
آموزگاری نسبت به کودکان با مردمان خود مهربان بود و بیش از پدر در
دادگستری کوشید، با نیکان خوش رفتار و با مفسدان سخت گیر بود و زیبا و
بلند قامت و نیرومند و بهرمند از فرِّ ایزدی بود [86]، به "نخجیر" دلبستگی فراوان داشت[87] و در زمان پادشاهی او، نوشتن گسترش یافت[88].
[1] - BARTHOLOMAE, CHRISTIAN, ALTIRANISCHES WORTERBUCH, STRASSBURG,1904, p 1473.
[2] - بهار، مهرداد، واژه نامۀ بندهش، تهران، انتشارات بیناد فرهنگ ایران، 1345، صفحۀ 323.
[3]
- میرعابدینی، سیدابوطالب و مهین دخت صدیقیان، فرهنگ اساطیری-حماسی ایران،
تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ج2، 1386، چاپ اول، صفحۀ
248.
[4] - BARTHOLOMAE, CHRISTIAN, ibid, p 1474.
[5] - Kent, R.G, Old Persian (Grammar-Texts-Lexicon), New Haven, 1953, p 209.
[6]
- نیبرگ، هنریک ساموئل، دین های ایران باستان، ترجمۀ سیف الدین نجم آبادی،
کرمان، دانشگاه شهید باهنر کرمان، 1383، چاپ اول، صفحۀ 262.
[7] - Mayrhofer, Manfred, Die Avestishen Namen, Wien, 1977, p 97.
[8]
- مسعودی، ابولحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمۀ ابولقاسم
پاینده، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، 1381، چاپ سوم، صفحۀ 85 و 91.
[9]
- طبری، محمد بن جریر، تاریخ بلعمی، ترجمۀ ابوعلی بلعمی، تصحیح ملک
الشعرای بهار و محمد پروین گنابادی، تهران، انتشارت هرمس، 1386، چاپ اول،
صفحۀ 592-593.
[10] - میرعابدینی، سیدابوطالب و مهین دخت صدیقیان، پیشین
[11]
- کریستن سن، آرتور، کیانیان، ترجمۀ ذبیح الله صفا، تهران، انتشارات علمی
فرهنگی، 1381، چاپ ششم، صفحۀ 1-55؛ نیبرگ، هنریک ساموئل، دین های ایران
باستان، صفحۀ 45-46 و 378-379.
[12] - نیولی، گراردو، زمان و زادگاه زردشت، سیدمنصور سیدسجادی، تهران، انتشارات آگه،1381، چاپ اول،صفحۀ 227.
[13] - یشت ها، ابراهیم پورداوُد، تهران، انتشارات اساطیر، ج 1 ، 1377، چاپ اول، صفحۀ 278-279 و 282-283.
[14] - نیبرگ، هنریک ساموئل، پیشین، صفحۀ 49-50.
[15] - MALANDRA, WILLIAM W, AN INTRODUCTION TO ANCIENT IRANIAN RELIGION, P. 127 - 128
[16] - فرنبغ دادگی، بندهش، گزارنده: مهرداد بهار، تهران، انتشارات توس، 1378، چاپ دوم، صفحۀ 151؛ بهار، مهرداد، واژه نامۀ بندهش.
[17] - Mayrhofer, Manfred, ibid, p.26
[18] - فرنبغ دادگی، بندهش، صفحۀ 140.
[19] - شهرستانی، محمد بن عبدالکریم،]الملل و النحل[، به کوشش محسن ابولقاسمی، تهران، هیرمند، 1386، چاپ دوم، صفحۀ 32.
[20] - طبری، محمد بن جریر، تاریخ بلعمی، صفحۀ 568.
[21] - ابن بلخی، فارسنامه، تصحیح و تحشیۀ گای لیسترانج و رینولد آلن نیکلسون، تهران، انتشارات اساطیر، 1385، چاپ اول، صفحۀ 48.
[22] - فردوسی، ابولقاسم، شاهنامه، دفتر پنجم، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، دایرۀ المعارف بزرگ اسلامی، 1386، صفحۀ 70.
[23] - طبری، محمد بن جریر، تاریخ بلعمی، صفحۀ 605.
[24] - یادگار زریران، گزارنده: یحیی ماهیار نوابی، تهران، انتشارات اساطیر، 1374، چاپ اول، صفحۀ 147.
[25] - Mayrhofer, Manfred, ibid, p 52.
[26] - MALANDRA, WILLIAM W, ibid, P.101
[27]
- روایت پهلوی، ترجمۀ مهشید میرفخرایی، تهران، موسسۀ مطالعات و تحقیقات
فرهنگی، 1367، چاپ اول، صفحۀ 58؛ یادگار زریران، گزارنده: یحیی ماهیار
نوابی، صفحۀ 63.
[28]
- فردوسی، ابولقاسم، شاهنامه، دفتر پنجم، صفحۀ 19؛ ثعالبی،
ابومنصورعبدالملک بن محمد، شاهنامۀ ثعالبی، ترجمۀ محمود هدایت، تهران،
انتشارات اساطیر، 1385، چاپ اول، صفحۀ 118.
[29] - طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، ترجمۀ صادق نشأت، تهران، انتشارت علمی فرهنگی، 1384، چاپ دوم، صفحۀ 79.
[30] - Mayrhofer, Manfred, ibid, p.104
[31] - MALANDRA, WILLIAM W, ibid, P 128, 129.
[32] - فرنبغ دادگی، بندهش، صفحۀ 151.
[33]
- هیونان (در اوستا: hyaona-، در پهلوی: hyon) که در آن سوی جیهون زندگی
می کردند، احتمالا مردمانی ایرانی بوده اند. بعدها و در آغاز دورۀ میلادی
و اواخر اشکانی، اقوام ترک بر این بخش چیره شدند و از این رو در ادبیات
دورۀ میانه و به ویژه اسلامی هیونان با ترک ها یکی دانسته شدند.
[34] - یادگار زریران، گزارنده: یحیی ماهیار نوابی، صفحۀ 66.
[35] - فردوسی، ابولقاسم، شاهنامه، دفتر پنجم، صفحۀ 87.
[36] - یادگار زریران، گزارنده: یحیی ماهیار نوابی، صفحۀ 155.
[37] - Mayrhofer, Manfred, ibid, p 31.
[38] - یادگار زریران، گزارنده: یحیی ماهیار نوابی، صفحۀ 67-76.
[39] - فردوسی، ابولقاسم، شاهنامه، دفتر پنجم، صفحۀ 186.
[40] - طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، صفحۀ 79.
[41] - بهار، مهرداد، واژه نامۀ بندهش، صفحۀ 191.
[42] - بهار، مهرداد، واژه نامۀ بندهش، صفحۀ 146.
[43] - Mayrhofer, Manfred, ibid, p 70, 77.
[44] - یادگار زریران، گزارنده: یحیی ماهیار نوابی، صفحۀ 57 و 187.
[45] - ثعالبی، ابومنصورعبدالملک بن محمد، شاهنامۀ ثعالبی، صفحۀ 118.
[46] - فردوسی، ابولقاسم، شاهنامه، دفتر پنجم، صفحۀ 78.
[47] - طبری، محمد بن جریر، تاریخ بلعمی، صفحۀ 603.
[48] - Mayrhofer, Manfred, ibid, p 51.
[49] - یشت ها، ابراهیم پورداوُد، ج 1، صفحۀ 390-391.
[50] - فردوسی، ابولقاسم، شاهنامه، دفتر پنجم، به کوشش جلال خالقی مطلق، صفحۀ 184.
[51] - طبری، محمد بن جریر، تاریخ بلعمی، صفحۀ 606.
[52] - Mayrhofer, Manfred, ibid, p 55.
[53] - یادگار زریران، گزارنده: یحیی ماهیار نوابی، صفحۀ 53-55.
[54] - طبری، محمد بن جریر، تاریخ بلعمی، صفحۀ 606.
[55] - فردوسی، ابولقاسم، شاهنامه، دفتر پنجم، صفحۀ 8-71؛ ثعالبی، ابومنصورعبدالملک بن محمد، شاهنامۀ ثعالبی، صفحۀ 111-116.
[56] - MALANDRA, WILLIAM W, ibid, P 128.
[57] - Insler, S, Acta Iranica 8, THE GATHAS OF ZARATHUSTRA, BELIGIUM, 1975, p 273.
[58] - فرنبغ دادگی، بندهش، صفحۀ 140.
[59] - روایت پهلوی، ترجمۀ مهشید میرفخرایی، صفحۀ 56-58.
[60]
- آموزگار، ژاله، تفضلی، احمد، اسطورۀ زندگی زردشت، تهران، نشر چشمه،
1382، چاپ پنجم، صفحۀ 42-43؛ شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، دین ها و کیش
های ایرانی ]الملل و النحل[، صفحۀ 37-38.
[61]
- آموزگار، ژاله و احمد تفضلی، اسطورۀ زندگی زردشت، صفحۀ 42؛ ابوریحان
بیرونی، محمد ابن احمد، آثارالباقیه، ترجمۀ اکبر داناسرشت، تهران،
انتشارات امیر کبیر، 1386، چاپ پنجم، صفحه 299.
[62] - کتاب پنجم دینکرد، گزارنده: ژاله آموزگار، احمد تفضلی، تهران، انتشارات معین، 1386، چاپ اول، صفحۀ 32-33.
[63] - آموزگار، ژاله و احمد تفضلی، اسطورۀ زندگی زردشت، صفحۀ 44.
[64] - روایت پهلوی، ترجمۀ مهشید میرفخرایی، صفحۀ 58.
[65]
- شهرستان های ایران، گزارنده: توریج دریایی، ترجمۀ تورج جلیلیان، تهران،
انشارات توس، 1388، چاپ اول، صفحۀ 37؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ بلعمی،
صفحۀ 600؛ ابن بلخی، فارسنامه، صفحۀ 49.
[66] - یشت ها، ابراهیم پورداوُد، ج1، صفحۀ 390-391.
[68] - MALANDRA, WILLIAM W, ibid, P 128, 129.
[69] - به معنی "دیو پرست"
[70] - Humbach, H, Ichaporia, R, Zamyad Yasht, Weisbaden, 1998, p 57.
[71] - یادگار زریران، گزارنده: یحیی ماهیار نوابی، صفحۀ 43-76.
[72] - فردوسی، ابولقاسم، شاهنامه، دفتر پنجم، صفحۀ 88-156.
[73]
- فردوسی، ابولقاسم، شاهنامه، دفتر پنجم، صفحۀ 156-418؛ طبری، محمد بن
جریر، تاریخ بلعمی، صفحۀ 605-610؛ ثعالبی، ابومنصورعبدالملک بن محمد،
شاهنامۀ ثعالبی، صفحۀ 127-172. ابن بلخی، فارسنامه، صفحۀ 51-52.
[74] - دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، اخبارالطوال، ترجمۀ دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، 1386، چاپ هفتم، صفحۀ 50.
[75] - بهار، مهرداد، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران، انتشارات آگه، 1381، چاپ چهارم، صفحه 196.
[76]
- فرَوَهر(frawahr) در باور زردشتی، صورت مینوی(فرامادی) هر انسان است که
پیش از تولد وجود داشته و با تولد، تنها صورت گیتیانه و مادی می گیرد.
[77] - به معنی نیرومند
[78] - بررسی فروردین یشت، چنگیز مولایی، تبریز، انتشارات دانشگاه تبریز، 1382، چاپ اول، صفحۀ 105.
[79]
- مینوی خرد، ترجمۀ احمد تفضلی، انتشارات توس، 1380، چاپ سوم، صفحۀ 47؛
زند بهمن یسن، گزارنده: محمدتقی راشدمحصل، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و
مطالعات فرهنگی، 1385، چاپ دوم، صفحۀ 1.
[80]
- نمونه های نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه ای ایرانیان،
آرتور کریستن سن، ترجمۀ ژالۀ آموزگار و احمد تفضلی، تهران، نشر چشمه،
1386، چاپ سوم، صفحۀ 346.
[81]
- ارداویراف نامه، گزارنده: فیلیپ ژینیو، ، ترجمۀ ژاله آموزگار،
تهران.انتشارات معین و انجمن ایران شناسی فرانسه در ایران، 1382، چاپ دوم،
صفحۀ 56-57.
[82] - مینوی خرد، ترجمۀ احمد تفضلی، صفحۀ 66.
[83] - کتاب پنجم دینکرد، گزارنده: ژاله آموزگار، احمد تفضلی، تهران، انتشارات معین، 1386، چاپ اول، صفحۀ 32.
[84] - کریستن سن ، آرتور، کیانیان، صفحۀ 157.
[85] - ثعالبی، ابومنصورعبدالملک بن محمد، شاهنامۀ ثعالبی، صفحۀ 118؛ ابن بلخی، فارسنامه، صفحۀ 48.
[86] - ثعالبی، ابومنصورعبدالملک بن محمد، شاهنامۀ ثعالبی، صفحۀ 8 و 111 و 118.
[87] - میرعابدینی، سیدابوطالب و مهین دخت صدیقیان، فرهنگ اساطیری-حماسی ایران، صفحۀ 254.
[88] - ابن ندیم، الفهرست، ترجمۀ محمدرضا تجدد، تهران، اننتشارات اساطیر، 1381، چاپ اول، صفحۀ 21.