نیاز
اولیهی شما این است که فایدهمند بودن دوستی و مهربانی را بفهمید. این یک
عامل کلیدیست. وقتی شما این واقعیت را بپذیرید که مهربانی، احساسی
کودکانه نیست، وقتی متوجه شوید که مهرورزی واقعاً چیز باارزشیست
و ارزش عمیق آن را درککنید، نسبت به آن جذب میشوید و میخواهید آن را
تقویت کنید.
وقتی که اندیشهی مهرورزی را در ذهن خود تقویت کنید، در این حالت، دیدگاه شما نسبت به دیگران خودبهخود تغییر خواهد کرد.
اگر با فکر مهرورزی به دیگران نزدیک شوید، همین فکر، خودبهخود از ترس شما
خواهد کاست و امکان پذیرابودن در برابر دیگران را برایتان فراهم خواهد
کرد. این احساس، فضایی دوستانه و مثبت ایجاد میکند. شما درصورتی که این
دیدگاه را داشته باشید، میتوانید رابطهای ایجاد کنید که در آن، خود شما
امکان دریافت مهربانی یا واکنش مثبت از افراد دیگر را فراهم میآورید. با
داشتن این دیدگاه، حتی اگر طرف مقابل هم رفتاری دوستانه نداشته باشد یا در
برابرتان، واکنشی مثبت نشانندهد، دستکم با نوعی حس پذیرابودن به او نزدیک
شدهاید که به شما نوعی انعطاف و آزادی میدهد تا رویکرد خود را درصورت
لزوم، تغییر دهید. این نوع پذیرابودن، میتواند امکان گفتوگوی معنیدار با دیگران را فراهم آورد اما اگر این دیدگاه مهرورزانه نباشد،
اگر احساس کنید که ناراحت، ناپذیرا یا بیاعتنا هستید، حتی اگر بهترین
دوستتان به شما رویبیاورد، شما همچنان احساس بیقراری خواهید کرد.
در
بسیاری از موارد، افراد از دیگران انتظار دارند که اول، آنان واکنشی مثبت
داشته باشند و هیچگاه این ابتکار را به دست نمیگیرند که خود، این امکان
را خلق کنند. این برخورد، نادرست است و موجب ایجاد مشکلاتی
میشود و میتواند مانعی باشد برای ایجاد حس نزدیکی با دیگران. بنابراین،
اگر میخواهید بر این حس تنهایی و انزوا غلبه کنید، به دیگران بدون داشتن
فکر مهرورزی در ذهن، رویآورید.
اگر
همهی امکانات مادی که برای بهرهگیری در زندگی در اختیار دارید را بررسی
کنید، درخواهید یافت که تقریباً همهی این اشیاء با افراد دیگر مرتبط
هستند. اگر بهدقت فکر کنید، خواهید دید که همهی این کالاها در
نتیجهی تلاشهای افراد دیگر بهوجود آمدهاند؛ تلاشهایی که مستقیم یا
غیرمستقیم بهوسیلهی دیگران صورت گرفته است. بنابراین، باوجود این واقعیت
که فرآیند پیوند با دیگران، ممکن است متضمن سختی، برخورد و... باشد، باید
تلاشکنیم تا نسبت به دوستی و محبت، دیدگاهی بهدست آوریم که بتواند ما را
بهنوعی از زندگی رهنمون شود که در آن، تعامل کافی با افراد دیگر وجود
داشته باشد تا بتوانیم از یک زندگی همراه با شادمانی بهرهمند شویم.
تقریباً
همهی پژوهشگرانی که در عرصهی روابط انسانی تحقیقمیکنند، اتفاقنظر
دارند که این رابطهی دوستی در زندگی ما نقشی حیاتی بهعهده دارد.
«جان باولبی» روانکاو برجستهی انگلیسی، میگوید: «پیوند دوستانه با
افراد دیگر، کانونیست که زندگی انسان، پیرامون آن میچرخد. از همین
پیوندهای دوستانه است که شخص در زندگی خود، توان و شادی لازم را بهدست
میآورد و با حس دوستی که به دیگران ابراز میدارد، به آنان هم قدرت و
شادی میبخشد.»
بدیهیست
که حس دوستی، سلامت جسمی و روانی آدمی را تعیینمیکند. پژوهشگران علوم
پزشکی با توجه به تأثیرات مثبتی که پیوندهای دوستانه بر سلامتی انسان دارد،
متوجه شدهاند افرادی که دوستان نزدیکی دارند و میتوانند برای تأیید
رفتار خود و نیز در جستوجوی محبت و مهرورزی، به آنان رویبیاورند،
معمولاً در برابر بیماریهایی چون حملات قلبی و نیز اعمال جراحی بزرگ،
بهتر دوام میآورند و احتمال اینکه به بیماریهایی چون سرطان و عفونتهای
دستگاه تنفسی مبتلاشوند، کمتر است.
«اریک
فروم»، روانکاو و فیلسوف مشهور، ادعا کرده که عمدهترین ترسی که در نوع
انسان وجود دارد، این تهدید است که از انسانهای دیگر جدا شود.
«فروم» عقیده داشت که تجربهی انزوا که ابتدا در دوران نوزادی تجربه
میشود، منشأ اصلی تمام اضطرابهاییست که انسان در طول حیات خود با آن
روبهروست. «جان باولبی» نیز معتقد است که شواهد تجربی متعدد و پژوهشهای
انجام شده این نظریه را تأیید میکند که جدایی نوزاد از مادر یا پدر در
اواخر یکسالگی، بهناچار در کودک، ایجاد ترس و غم میکند. این پژوهشگر
معتقد است که جدایی و حس کمبود درونی، ریشههای اصلی ترس، غم و اندوه
آدمیست.
تهیه شده توسط:مجله شادکامی و موفقیت -