حرف هایی از زبان خود مریم حیدرزاده
من متولد ۲۹ آبان ۱۳۵۶ و ساکن تهران هستم .
از هشت سالگی شعر را شروع کردم .
تقریباً سه سال و نیم سن داشتم که عمل آب مروارید روی چشمم انجام شد .
سه نظر راجع به این عمل وجود داره .
یک سری از پزشک ها معتقد هستند که دستگاه های بیمارستان عفونی بوده و عصب چشم راست من از بین رفته و چشم چپ هم ضعیف شده .
یک سری هم این اشتباه رو می گذارند به حساب ناشی بودن و سهل انگاری پزشک .
به هر حال من می گذارم به حساب یک کلید طلایی که در تقدیر انسان وقتی نهفته باشه تمام اتفاقاتی که میافته به نظر من بهانه هست .
البته من خیلی از تصویرها رو یادمه یک عروسک دارم که مال دو سالگیم هست به اسم ” نینا ” که کاملاً اون رو یادمه و یک پلنگ صورتی … و عینک ذره بینی که خوشخبتانه دیگه نمی زنم !
و رنگها روهم بخصوص یادم میاد مخصوصأ رنگ سرخ .
من همیشه دسته گلهای عروس ها رو خراب می کردم و گل سرخ ها رو همیشه می چیدم !
بیشترین گل ها رو هم از دسته گل عروسی خالم چیدم که همین جا ازشون معذرت خواهی می کنم !
من نه تا کتاب منتشر شده دارم که دو تا از اونها نثر هست .
یکی رو سال ۱۳۸۰ منتشر کردم به اسم “نامه هایی که پاره کردم !
و یکی دیگه از اونها اردیبهشت سال جاری ( ۱۳۸۳ ) منتشر شد به نام ” نامه هایی که پاره کرد ی ”
من با تو هرگز
سلام ای بی وفا ، ای بی ترحم سلام ای خنجر حرفای مردم
سلام ای آشنا با رنگ خونم سلام ای دشمن زیبای جونم
بازم نامه می دم با سطر قرمز آخه این بار شده من با تو هرگز
نمی خوام حالتو حتی بدونم تعجب می کنی آره همونم
همونی که زمونی قلبشو باخت همون که از تو یک بت ، یک خدا ساخت
همونی که برات هر لحظه می مرد که ذکر نامتو بی جون نمی برد
همونم که می گفتم نازنینم بمیرم اما اشکاتو نبینم
همون که دست تو ، مهر لباش بود اگه زانو نمی زد غم باهاش بود
حالا آروم نشستم روی زانوم ولی دیگه گذشت اون حرفا ، خانوم
تعجب می کنی آره عجیبه می خوام دور شم ازت خیلی غریبه
خیال کردی همیشه زیر پاتم ؟ با این نامردیات بازم باهاتم ؟
برات کافی نبود حتی جوونیم تموم شد آره گم شد مهربونیم
دیگه هر چی کشیدم بسه دختر نمی بینیم همو این خوبه ، بهتره
دیگه بسه برام هر چی کشیدم فریبی بود که من از تو ندیدم ؟
دروغی هست نگفته مونده باشه ؟ کسی هست تو خیال تو نباشه ؟
عجب حتی دریغ از یک محبت دریغ از یک سر سوزن صداقت
دریغ از یک نگاه عاشقونه دریغ از یک سلام بی بهونه
نه نفرینت چرا ، این رسم ما نیست اگر چه این چیزا درد شما نیست
گل بیتا چرا اخمات توهم شد؟ چیه توهین به ذات محترم شد ؟
دیگه کوتاه کنم با یک خدافظ که عشق ما رسید به سد هرگز