در
تاریخ ادبیات ایران به خانم شاعری به نام"نهانی کرمانی" - خواهرافضل
کرمانی ـ اشاره شده است که زن صاحب علم و خوشخو و زیبایی بود و خواستگاران
بسیاری داشت. او شعری سروده و دستور داد آن را به دروازه های کرمان
بیاویزند و گفت با کسی ازدواج می کند که مفهوم شعرش را دریابد یا بتواند
جواب مناسبی برایش بیابد. آن شعر چنین بود:
از مرد برهنه روی زر می طلبم
از خانه عنکبوت، پر می طلبم
من از دهن مار شکر می طلبم
وز پشه ماده، شیر نر می طلبم!
متاسفانه هیچ یک از مردان خواستار او معنی این سروده اش را نفهمیدند و درنتیجه او تا پایان عمرش مجرد ماند!
سالها بعد از مرگ او، سعدالله خان، وزیر شاه جهان هندی، پی به منظور نهانی برد و در جوابش چنین سرود:
علم است برهنه مرد و تحصیل، زر است
تن، خانه عنکبوت و دل، بال و پر است
زهر است جفای علم و معنی شکر است
هر پشه کز آن چشید او شیر نر است!
***
البته
سعدالله خان، معنای عمیق و نهانی را از شعر خانم نهانی بیرون کشیده اما
فکرش را بکنید اگر به جای آن خانم، ما در قرن بیست و یکم، همین شعر را می
سرودیم چه انگ هایی بهمان می زدند!
"دخترهای قدیم به جز شوهر چیزی
نمی خواستند، بگذریم از این که وقتی به او رسیدند همه چیز می خواستند. اما
امان از دخترهای این دوره و زمانه... از همان اول حرف زر و خانه و این
چیزها را وسط می کشند. بیا! دختره چشم سفید توی دو بیت شعر، هم زر خواسته
هم خانه هم شیربها... حالا گیریم بعضی هایش را با ایهام و کنایه گفته باشد!
قدیمها
از مرد که حرف می زدی، دختر خانه قایم می شد توی پستو. واویلا از این دختر
که خودش فریاد شوهرخواهی سر داده و مرد می خواهد، آن هم برهنه! دختر مجردی
که خواسته هایش زر و زیور و خانه باشد و تازه آنها را از یک مرد برهنه طلب
کند، تکلیفش معلوم است. یکی نیست بپرسد مرد برهنه چرا باید برای تو خانه
بخرد و زراندودت کند؟! آیا قرار است تو چه گلی به سر او بزنی؟!
حکماً آنجا هم که از دهن مار، شکر خواسته، منظورش بوسه فرانسوی بوده که هم به دک و دهان مربوط می شود و هم مثل شکر شیرین است!
بی
تردید پشه ماده، استعاره از خودش است، چون مرد که ماده نمی شود. حالا این
که از پشه ماده، شیر نر تولید شود خودش کلی جای سوال دارد. یعنی او پشه
است اما می خواهد با شیرها بپرد بلکه بچه اش شیر شود؟ اینجاست که باید
گفت ای پشه، عرصه سیمرغ نه جولانگه توست! تو اگر دختر درست و درمانی بودی
این طوری ترشیدگی ات را جار نمی زدی و آگهی ازدواج نمی دادی..."
بله،
اگر ما شعر ایشان را سروده بودیم این حرف ها را می شنیدیم. حالا آیا خوب
بود که ما واقعا دختر پول پرستی بودیم و مثلا می سرودیم:
از شوهر خود بنز دو در می خواهم
هر ماه به کشوری, سفر می خواهم
تا آخر عمر مشترک, من او را
در خدمت خود مثل فنر می خواهم!؟
بگذریم که قافیه های بدی در راستای سایر تهمت های روا داشته شده در بالا, به ذهنمان می رسد که می شود در پایین آورد ولی نمی گوییم.
اصلا
شاید یک روزی خواسته های واقعی خودمان را به شکل شعر درآوردیم و دادیم به
دروازه های تهران بزنند, حتی اگر این بار هم تاریخ تکرار شود و هیچ کس
به آن جواب ندهد. آن وقت اقلش آن است که آیندگان، ترشیدگی ما را هم می
گذارند به حساب این که کسی سر از شعرمان در نیاورده!