به
زبان ساده :پايه علم زيست شناسي در جهان امروز بر پايه اكتشافات داروين
است ، بطوري كه در تمام دانشگاه هاي جهان ( حتي ايران ) علومي كه مربوط به
زيست شناسي و جانور شناسي مي باشد تماما" بر مبناي اكتشافات و فرضيه هاي
داروين تدريس مي شود ، در نتيجه علوم مختلف جانور شناسي عضوي جدا نا پذير
از داروينيسم است به شكلي كه معمولا 3 تا 4 واحد در تمام دانشگاه ها در
مورد كتابهاي داروين بطور اختصاصي تدريس مي گردد... اين نشانه اين است كه
اولا" داروينيسم را جهان علمي امروز كاملا" پذيرفته و دوما" شناخت علوم
جانور شناسي و زيست شناسي بدون در نظر گرفتن علوم داروينيسم غير ممكن
است...پس اگر اهل علم هستيد و به آن اعتقاد داريد مطالب بنده رو
بخوانيد....
پس مي توان بطور خاص گفت : كليه موجودات از ماده تشكيل شده
اند و ماده از سلول ، ماده طبق خاصيت قانون بقاء ماده ،دائما" از صورتي به
صورت ديگر تبديل مي شود. اين حالت را در موجودات زنده و در علم زيست شناسي
جهش مولوكولها مي گويند . اين جهش و تغييرات در موجودات زنده معمولا" به
سوي بهتر شدن مي باشد.جانوري كه از يك سلول به چند سلول جهش پيدا كرده هم
مقاومتر است و هم مانا تر . اين جهش بخاطر بدست آوردن شرايط زيستي بهتر
توسط همه ماده ها و سلولها اتو ماتيك انجام مي شود . اين بهتر شدن و
پيشترفت را تكامل مي گويند.نمونه ساده اين تكامل نوزاد قورباغه است كه
ابتدا بدون دست پا وبه شكل ماهي به دنيا مي آيد و نمي تواند در بيرون آب
زندگي كند چون آب شش دارد. سپس بعد از يك هفته دست و پا در مي آور و باله
هاي آن از بيم مي روند و سپس چشمهايش بزرگ شده و آب شش ها تبديل به شش مي
شوند و قورباغه طي يك ماه تكامل مي يابد. اين اتفاق نيز طي چند ميليون سال
براي انسان افتاده است.
پويا منصفي
مقاله
زير مختصري از تحقيقات من و خواندن كتب مختلفي از استاد بزرگ بشريت " چارز
داروين " است. چارلز رابرت داروین (۱۲ فوریه، ۱۸۰۹ - ۱۹ آوریل،
۱۸۸۲)دانشمند و زیستشناس انگلیسی و بنیانگذار نظریهٔ تکامل است
داروين يكصد و بيست و پنج سال پيش دنيا را متحول كرد .
از
مشهورترين کتابهاي او با عنوان اصل انواع نام دارد...من با استفاده از
منابعي كه در زير از آن نام برده ام و مطالعات علم فيزيك و زيست شناسي بر
اين باورم كه موجودات و جهان در حال تكامل هستند و دائما" به سمت جلو حركت
مي كند ما در هيچ زماني موجوداتي به نام ادم و هوا نداشتيم و انسان امروزي
نتيجه گذشت زمان و جهش هاي فيزيكي و مادي و سلولي است كه به اين شكل و
شمايل در آمده و صد سال پيش قد و هيكل انسانهاي روي زمين با يكديگر متفاوت
بوده است، يعني پدر بزرگ هاي ما از نظر هيكل و قد و اندازه با ما
تفاوتهايي داشته اند .
منشاء انسان كجاست و چرا اسكلت هاي كشف شده از
زمانهاي دور با ما اينقدر تفاوت دارند وانسان از كجا آمده ؟؟ اين سوالاتي
بود كه از مغز هاي سالم دانشمندان تراوش مي كرد ، نه يك مغز مذهبي !!؟؟
چرا كه مغز انسان مذهبي جواب خود را از قبل مي داند و گويد هرچي كتاب مقدس
بگويد...اين سوالات در اواسط قرن نوزدهم پاسخي معقول مي طلبيد ، پاسخي
فراتر از متون مقدس و تفكرات مابعد الطبيعي و مذهبي . .
اسكلت
هاي كشف شده از انسانهاي ما قبل تاريخ . يكي سه مييلون سال قدمت دارد و
ديگري يك ميليون سال ، با اين تفاوت كه يكي از اينها به غير از اندامش كه
در عكس نيست هيچگونه شباهتي به انسان امروزي ندارند ، حتي آرواره ها و
دندانها به صورت نيش بوده و گياهخوار بودن را در يكي اثبات و در ديگيري به
فاصله چند ميلييون سال انكار مي كند :
بخش يك ، فيزيك چه مي گويد :
كليه
موجودات زنده به خاطر اينكه از ماده و كربن تشكيل شده اند اعم از اينكه
اديان الهي دلشان بخواهد يا نخواهد و يا به يك مسلمان بي سوادي در كراچي و
يا در تهران بر بخورد يا نخورد و اصل داستان و افسانه آدم و هوا زير سوال
برود يا نرود و به اسقف اعظم كليساي انجيلي كه از نظر عقايد هيچ فرقي با
آخوندها ندارد بر بخورد و بي احترامي بشود يا نشود، به خاطر عنصر هايي كه
در هر ماده وجود دارد دائما" از شكلي به شكل ديگر تبديل شده و يا مي
ميرند...بنابراين موجودات زنده با توجه به نيازهاي فيزيكي و مادي دائما"
نيازهاي خود را بر طرف مي كنند। بنابراين در جهت تكامل و بهتر شده حركت مي
كنند...اين اصل فيزيك و زيست شناسي است...اصل علم و دانش كه افراد مذهبي
از آن بي خبرند....به علم مي گويند " خرد " و به كسي كه علم را قبول دارد
خرد مند مي گويند و به
كسي كه مي گويد نه و دوست ندارد كه فكر كند و دائما" م يگويد : يه چيزهايي است كه علم نمي داند و خدا بهتر
مي
داند و يا حاج آقا گفته كه نه انسان بعضي چيزها را نمي تواند بفهمد، مي
گويند : " بي خرد " پس مقاله زير را لطفا" خردمندان بخوانند :
چارلز
داروين نظريه اي را پي ريخت مبني بر فرايند تكاملي موجودات زنده كه با
توجه به مطالعات كالبد شناسي ، ديرينه شناسي و ... شباهت هايي را ميان
انسان خردورز با انسان نماها و انسان نماها با ميمون ها را اثبات مي كرد .
نظرات داروين گسستي در تفكرات مابعد الطبيعي ايجاد كرد كه اين گسست فزوني
يافت و كاستي نه . قصد اين مطالعات اين بود : « بنا بر شواهد يافت شده
فسيلي از يك تنه اصلي دو شاخه ي مجزا تكامل يافتند كه از يك شاخه ميمون
هاي امروزي و از شاخه ي ديگر " همويند " ها يا انسان نماها به وجود آمدند
. انسان امروزي يكي از شاخه هاي فرعي بسيار تكامل يافته ي اين شاخه ي دوم
است .» گذر از مرحله ي ميمون ها به مرحله ي انسان نماها در اين فرايند
تكاملي بسيار حائز اهميت است .
از
ظهور انسان نماها بيش از دو بيليون سال مي گذرد . تجهيزات بدني او براي
مقابله با مجموعه شرايط محيط بيشتر از جانداران اطرافش ضعيف تر بود .
نداشتن هيچگونه آلت دفاعي يا هجومي ، امكان بقا ، تغذيه و دفاع را براي او
مشكل مي ساخت ؛ اما به قول گوردن چايلد ـ باستان شناس ـ : « انسان خود را
مي سازد » . كشفيات باستان شناسي اذعان مي دارد كه اين موجودات ظاهراً قوي
تر از طبيعت اطرافشان شدند ، چرا كه توانستند با شرايط محيطي كنار بيايند
و بر آن با فرايند تكامل غلبه نمايند . با اين كه گونه اي محدودزا بودند ،
توانستند جمعيت شان را فزوني دهند . نستورخ مي نويسد : « پهناي لگن
مستقيماً به راه رفتن قائم مربوط است . شكل و ساختمان لگن انسان به علت
اين كه سر جنين انسان از جنين ميمون و ميمون انسان نما بسيار بزرگتر است
به طور قابل ملاحظه اي تكامل پيدا كرده است . وجه مشخصه ي لگن خاصره جنس
ماده گشادتر بودن دهانه لگن از سوي لگن بزرگ به داخل لگن كوچك است .
هنگامي كه ميمون هاي انسان نما به روي مي آوردند ، لگن آن ها به سوي پايين
تر قرار گرفت يعني با ستون فقرات در يك خط واقع شد . در ميمون هاي پست كه
معمولاً چهاردست و پا راه مي روند ، وزن احشاء شكم ( در ماده ها وزن جنين
و جفت و مايع به آن اضافه مي شود ) به وسيله جدار تحتاني شكم نگهداري مي
شود و لگن بالاتر قرار مي گيرد .
در
ميمون هاي انسان نما هنگامي كه تنه در موقع حركت كردن روي شاخه هاي درختان
و يا روي زمين كم و بيش قائم است لگن در نگهداري امعاء و احشاء بطن كمك مي
كند . در زمان آبستني زنان ، قوه ثقل ، جنين را به طرف لگن مي كشد و مانند
اجداد چهارپاي پستاندار منقرض شده ما نيست كه فقط آن را به طرف جدار شكم
بكشد . لگن زن با تجديد ساختمان قادر است كه دو وظيفه را به طور كم و بيش
رضايت بخش انجام دهد : « به عنوان تكيه گاهي براي بدن به كار مي رود و در
عين حال فاصله دهانه ي گشاد كافي براي عبور سر جنين به هنگام زايمان به
دست آورد
لازم
است بدانيد كه انسانهاي 1000 سال پيش نيز شكل و قد و شمايل و اسكلت بندي
متفاوتي با من و شما داشتند و حتي در اسكلت هاي كشف شده از انسان اين
شباهت ها در جمجمه ها و اندام بدن كاملا" مشهود است .
»
حاصل
اين مطالعات ديرينه شناسي كه بيشتر تحت تاثير فيلسوفان مادي ( ماركس و
انگلس ) بود ، مشخص نمود كه تكامل ميمون ها به مرحله ي انسان نماها دو علت
مهم داشت : راست قامتي و ابزار سازي . راست قامتي نيز خود معلول دو علت
بود ، تغيير در لگن و ستون فقرات .
در شكل گيري اين دو تغيير اخير
جنس ماده نقش تعيين كننده اي داشت . راست قامتي باعث خروج از مرحله ي
حيوانيت و ورود به گذر انسانيت است . راست قامتي باعث آزاد سازي دست ها شد
و ابزارسازي و كار كردن به تبع آن شكل گرفت كه نتيجه ي آن فايق آمدن بر
طبيعت است .
در سپيده دمان تاريخ انساني ، تلاش هاي جنس ماده قابل توجه
است . انسان نماها ـ به خصوص جنس نر ـ زودتر متوجه تمايز خود با جنس ماده
شدند ، چرا كه تلاش جنس ماده در راستاي راست قامتي ، وضعيت او را سريعتر
تغيير داد .
عكسهاي زير يك نمودار كامپيوتري است كه توسط موسسه
داروين در دانشگاه هاروارد ترسيم شده كه رشد تكاملي را نشان مي دهد.
تغغيرات بسيار عجيب است كه طي 10 تا 20 ميليون سال اتفاق افتاده !!؟
نكته
جالبي كه بايد بدونيم اين است كه همانطور كه آخرين گزارش دانشگاه هاروارد
در مورد تكامل داده اين است كه كليه موجودات در كره ابتدا يك موجود تك
سلولي بودند ، لذا اين موجودات به علت اينكه در ميليونها سال پيش نيمي از
كره زمين را اب فرا گرفته بود در آب مي زيستند . لذا در نمودار تصويري فوق
شروع تكامل و جهش هاي ژنتيكي را از يك ماهي ترسيم كرده است .اين موجودي كه
شبيه ماهي است تكامل يافته موجودات كوچكتري از خودش است كه پس از گذشت 10
تا 20 ميليون سال زره زره تبديل به ماهي شده اند.
آخرين
تغيير تا امروز كه چيزي حدود 900 ميليون سال مي گذرد..جالب است بدانيد كه
اين تغغير در همين جا تمام نمي شود و اين جهش ها ادامه دارد...يعني
انسانهاي يك مييلون سال ديگه...با ما تفاوتهاي چشمگيري دارند. براي نمونه
به انگشتان كوچك پا اشاره مي كنم : اين انگشتان كوچك و بدون فايده روزگاري
مانند شصت پا بلند و لاغر بودند. براي دويدن و براي شنا كردن و بالاي
بالارفتن از درخت. تنيجه اين حرف از صدها مورد اسكلت پيدا شده انسانهاي
چند هزار سال پيش بوده است.اما چيزي حدود 2000 سال است كه كم كم كوچك شده
واز زماني كه پوشيدن كفش مورد استفده بشر قرار گرفت و انسان نيازي به پاي
برهنه دويدن و شكار كردن نداشت و از چهار پايان استفاده كرد ، اين انگشت
يواش يواش كوچك شد..امروز كه من با شما صحبت مي كند اين انگشت كوچك پا
انقدر كوچك و بي استفاده شده كه گاهي حركت نمي كند و حتي ناخن هاي آن به
علت سايش زياد رشد هم نمي كند ؟؟!!! بنابراين جانور شناسان و اندام شناسان
معتقدند كه تا چند نسل آينده اين انگشت انقدر كوچك شده كه ناپديد مي
شود.بچه هايي كه امروز به دنيا مي ايند به مراتب انگشت پايشان كوچكتر از
پدر و مادر هايشان است...
حتي ما در اين اكتشاف ها به جايي مي
رسيم كه انسان كاملا" داراي دم و دستاني 3 انگشته است !!! و انسانهاي 1 و
2 ميليون سال پيش هيچ شباهتي به من و شما نداشتند و انسانهاي 4 تا 5
ميليون سال پيش اصلا" جانوراني شبيه به ميمون بودند...لذا با توجه به اين
كه از عمر زمين حدود دو بيليون سال مي گذرد
مواردي كه در تحقيقات داروين به عنوان نظريه اعلام شد ولي امروز اثبات گرديده و تكامل موجودات را ثابت مي كند :
الف - سازگاری با محيط . که نوعی قانون طبيعيست
ب
-نمونه های مداخلهء انسان در محيط بسيار نادر است (مثلاً، انسان ميکوشد
آفتهای کشاورزی را با سمهای گوناگون از ميان ببرد। اين کار ابتدا نتايج
مطلوب دارد. ولی وقتی مزرعه يا باغی را به قصد دفع آفتها سمپاشی ميکنيم،
در واقع تعادل طبيعت را به هم ميزنيم. اين جهشهای پياپی، نوعی آفت پرورش
ميدهد که در برابر سموم ما مقاوم است. حال ميدان می اُفتد دست اين {برنده}
ها و مبارزه با آن ها دشوار و دشوارتر ميشود. اين همه برای آنکه انسان
درصدد برآمد اين آفتها را ريشه کن کند. حق حيات از آنِ انواع مقاومتر است)
ج-
قوي در طبيعت پيروز است - يعني موجود و ماده و باكتري قوي تر غالب بر بقيه
مي شود.منظورم اين است آن هايی که در تنازع بقا باختند، از صحنه خارج
شدند। برای آمدن شماره های برندهء هرنوع گياه و حيوان در کرهء زمين
مليونها سال ميبايست طی شود و حال آنکه شماره های بازنده فقط يک بار رُخ
مينمايند. بدين قرار انواع حيوانها و نباتاتی که امروز وجود دارند همه
شماره های برندهء بخت آزمايی بزرگ حيات اند
د - داروين، نموداری در
اختيارمان گذاشت که چگونه گی تقسيم انواع گوناگون گياهان و حيوانها را
نشان ميدهد. ميتوان ديد که نوعهای مختلف به گروهها، طبقه ها و تيره های
متفاوت تعلق دارند.»
«انسان و ميمون وابسته به دستهء موسوم به نخستی
(primate) اند. نخستيها پستان دارند و پستانداران از گروه مُهره داران
اند، که خود جزء جانوران چندياخته يی ميباشند.»
«اين دسته بندي را ارسطور نيز بدان اشاره كرده بود.طی قرنها، رده ها و تيره های متفاوت جانوران پديد آمد.
به
تصوير عجيب زير نگاه كنيد !! جنين موجودات زنده در ابتدا بسيار شبيه به
همديگر است ولي پس از انجان تكامل در رحم مادرشان يواش يواش تغيير مي كنند
!! واقعا" جالب است
در
حقيقت امروز بيش از يک مليون نوع جانور در جهان وجود دارد و اين يک مليون
بخشی کوچک از انواع جانورانيست که در طول زمان در زمين ميزيسته اند.
ميتوانید، برای مثال، ببينید که جانوران گروه بندپايان خرچنگی (Trilobita)
کاملاً از ميان رفته اند.»برخی از اين ها ممکن است در دومليارد سال گذشته
تغييری نکرده باشند.
ز- ممكن است براي
هر خواننده اي سوال پيش بيايد كه پس اگر همه موجودات دنيا از شاخه خودشان
از يك سلول بوجود آمده اند و تكامل يافته و جهش هاي مختلف اينهمه گونه
مختلف را بوجود آورده پس خود آن سلول اولي از كجا آمده؟؟ او كه ديگر مادري
نداشته ؟؟
جالب اسن بهتون بگم كه داروين بخاطر وجود تفكرات مذهبي شديد
در آن موقع در انگلستان چيزي نمونده بود كه مانند گاليله سرش را به باد
دهد چرا كه او ساده و علمي مي گفت آن چيزي كه از خلقت انسان در دين آمده
زائيده علم نيست و گفته هاي انسانهايي است كه از تفكرات و خيالات خود
بخاطر نداشتن دانش كافي اعلام كرده اند ولي جواب اين سوال را خودش رك و
ساده داده است :
بگذار ابتدا اين را بگويم که تمامی موجودات زندهء
زمين- چه گياهان چه جانوران- از يک جوهر ساخته شده اند। ساده ترين تعريف
حيات اين است که حيات جوهريست که ميتواند در محلولی مُغذی خود را به دو
بخش همسان تقسيم کند. اين فعل و انفعال زير فرمان ماده ييست که آن را
«DNA» ميخوانيم. منظورمان از «DNA» کروموزومها، يا ساختارهای توارثی، است
که در همهء سلولهای زنده يافت ميشود. اصطلاح موليکولِ «DNA» نيز به کار
ميرود، چون «DNA» در واقع موليکولی مُرکب- يا مکروموليکول- است. پس مسأله
اين است که موليکول نخستين چگونه پديد آمد
چهاربليون
و ششصد مليون سال پيش که منظومهء شمسی به وجود آمد زمين ابتدا توده يی
گداخته بود و رفته رفته به سردی گراييد। حيات در کرهء ما، به اعتقاد علم
جديد، بين سه تا چهار بليون سال پيش آغاز شد.» سيارهء ما ابتدا به شکل
امروزيش نبود. حياتی در آن وجود نداشت و در فضای جوّ هم آکسيجن نبود.
آکسيجن طبيعی ابتدا از راه نور ساخت (فوتو سنتز photosynthesis) نباتات
درست شد. نبودِ آکسيجن در واقع واجد اهميت است. هسته های سلولی حيات- که
قادر اند «DNA» درست کنند- نميتوانستند در محيطی محتوای آکسيجن پيدا
شوند،چون آکسيجن سخت واکنش پذير است. بدين سبب پيش از آن که «DNA» شکل
يابد، سلولهای موليکولی آن اُکسيده ميشوند.بدين گونه است که ما يقين داريم
امروز هيچ حيات تازه يی، حتی چيزی از قبيل يک باکتريا يا ويروس جديد، پديد
نمی آيد. کُل حيات در روی زمين دقيقاً يک قدمت دارد. شجره نامهء فيل و
ريزترين باکتريا يک اندازه است.
تقريباً ميتوان گفت که فيل- يا
آدم- در حقيقت تودهء انباشته يی موجودات تک سلوليست. زيرا هر ياختهء بدن
ما دارای همان مادهء موروثيست. رمز هويت ما در هر سلول کوچک ما نهان
است!!!< تمام فضايل موروثی در تمام سلولها فعال نيست و يکی از رازهای
بزرگ حيات آن است که ياخته های يك جانور چند ياخته يی چگونه در وظيفهء خود
تخصص مييابند। پاره يی از اين خصايل- ژنها- {فعال} و بقيه {غيرفعال} اند.
سلول جگر به اندازهء سلول عصب يا به اندازهء سلول پوست پروتيين توليد
نميکند. ولی اين سه نوع سلول هرسه موليکول «DNA» واحدی دارند، اين موليکول
حاوی رمز ساختار هر موجود است. چون در جوّ زمين آکسيجن وجود نداشت، طبعاً
لايهء آزون محافظی هم دور زمين نبود. يعنی چيزی جلو تشعشعهای کيهانی را
نميگرفت. اين نيز واجد اهميت است چون اين تشعشعها احتمالاً به تشکيل
نخستين موليکول مُرکب ياری رساند. همين تابشهای کيهانی منبع واقعی انرژی
بود که باعث شد مواد گوناگون شيميايی بر روی زمين درهم آميزند و به صورت
موليکول درشت پيچيده يی درآيند. پس : .....نخست آنکه آکسيجن در جوّ زمين
وجود نداشته باشد و دوم اين که تشعشعهای کيهانی به زمين بتابد حال كه اين
نكات را دانستيم به تعريف دارويس در مورد مي پردازيم كه اين سلول مادر
چيست و از كجا آماده بوده :"داروين مي گويد اگر ، بتوانيم حوضچهء گرمی را
در نظر آوريم که در آن انواع و اقسام نمکهای حاوی آمونياک، فاسفور، نور،
دما، برق و غيره وجود داشته باشد و به کمک فعل و انفعالهای شيميايی
ترکيبهای پروتيينی در آن جا پديد آيد و اين ها آمادهء تغييرهای پيچيده تر
باشد . . ....داروين دارد فلسفه بافی ميکند که سلول اوليه چگونه احياناً
ممکن است از ماده يی غيرآلی به وجود آمده باشد. اين مرتبه هم تيرش به هدف
ميخورد. دانشمندان امروز فکر ميکنند شکل اوليهء حيات در نوعی {حوضچهء گرم}
پيدا شد. درست همان طور که داروين حدس زده بود در اين {حوضچهء گرم}- يا
سوپ آغازين، به گفتهء دانشمندان امروزی- روزگاری موليکول درشت بی نهايت
پيچيده يی شکل يافت که خاصيتی شگفت آسا داشت: ميتوانست به دو بخش همسان
تقسيم شود. بدين ترتيب، فرايند طولانی تکامل شروع شد. اگر مطلب را قدری
ساده کنيم، ميتوان گفت که حال داريم از نخستين مادهء موروثی، از نخستين
«DNA» يا نخستين سلول زنده، صحبت ميکنيم. اين سلول بارها و بارها خود را
به اجزای کوچکتر بخش کرد- ولی استحاله و تبديل از همان مرحلهء اول شروع
شد. پس از گذشت مليونها سال، يکی از اين موجودات تک سلولی به موجود چند
سلولی پيچيده تری متصل شد. بدين ترتيب نورساخت (فوتو سنتز) نباتان آغاز
گرديد و آکسيجن در جوّ پديد آمد. اين رويداد دو نتيجه داشت: يک، جوّ موجود
تکامل جانورانی را که از راه ريه نفس ميکشند ميسر ساخت. دو، اين جوّ حيات
را از تشعشعهای کيهانی زيانبار محافظت کرد. همين تشعشعهايی که احتمالاً
{جرقهء} حياتیِ شکل پذيریِ نخستين سلول بود، در عين حال برای انواع حيات
مضر بود.» حيات در {درياها}ی اوليه آغاز شد، مقصود از سوپ آغازين همين
است। در آن جا حيات ميتوانست مصون از اشعه های زيانبار زيست کند. مدتهای
درازی پس از آن، پس از پديدآمدن جوّ در محيط زيستی اقيانوس، نخستين
دوزيستان به خشکی خزيدند. بقيهء ماجرا را قبلاً برايت گفته ام. حال ما اين
جا، در اين کُلبه وسط جنگل، نشسته ايم و به گذشته، به فرايندی که سه يا
چهار مليارد سال به طول انجاميد، مينگريم. اين فرايند طولانی سرانجام در
درون ما از خود آگاهی پيدا کرده است.»
مطمئنا"
سوالي كه در ذهن شما ايجاد مي شود و افراد مذهبي با اون هميشه درگيرند اين
است :آيا با همه اين توضيحات ، بوجود آمدن اين اتفاقها كاملا" تصادفي بوده
؟؟؟
جواب اين است : خير ، هيچ دانشمندي و عاقلي در دنيا منكر
خداوند نيست ، بوجود آمدن اين اتفاقات بر اساس انظمي است كه در طبيعت
خداوند قرار داده ولي خرافاتي كه به عنوان داستان براي پيدايش طبيعت و
آسمانها و زمين مي گويند و مي دوند اشكال دارد ودروغ و خرافات است ، و علم
مي خواهد پرده از دروغ بردارد و انسان خدا را بهتر بشناسد و روز به روز
پيشترفت كند واسرار دنيا را آشكار سازد و سفر به كائنات را آغاز كند و
شايد موجودات جديدي از اجدادمان را بيابد و در نتيجه اين آگاهي ها ،
انسانها بهتر زندگي كنند و يكديگر را دوست بدارند و مدينه اي فاضله بوجود
بيايد كه تا كنون نيز دستاورد علم همين بوده استنمونه هايي از اسكلت هاي
كشف شده توسط باستانشناسان و جانور شناسان كه اين نمودار در دانشگاه
اكسفورد در بحش موسسه داروين ثبت علمي و جهاني شده است.
پويا منصفي
زمین چند سال دارد؟
آیا
این احتمال وجود دارد که زندگی بر روی کره زمین دچار دگرگونی شود و یا رشد
کند؟ متاسفانه تا سال ۱۸۰۰ میلادی تنها تعداد انگشت شماری از دانشمندان
انگلیسی و فرانسوی به فکر کردن راجع به چنین موضوعی علاقمند بودند। اما
هرگز نمی توانستند خود را متقاعد کنند که چه زمانی لازم است تا این
تغییرات گسترده در زندگی روی زمین رخ دهد؛ آنها سن هستی روی زمین را تنها
حدود ۶۰۰۰ سال می دانستند. اما امروزه آزمایشها و اندازه گیری های انجام
شده بر روی مواد رادیواکتو و محاسبه نیم عمر آنها، عمر زمین را به چیزی
حدود 4.5 بیلون سال تخمین می زند. (در واقع اندازگیری میزان فساد موجود
روی فسیل ها و سنگهای سخره های کهنسال که از ایزوتوپ های رادیواکتیوی با
نیم عمری معادل 100 بیلیون سال هستند، این رقم را محاسبه نشان می دهد!)
اگر این موضوع را دانشمندان در سالهای ۱۷۰۰ تا ۱۸۰۰ می دانستند شاید خیلی
زود نظریه تکامل را می پذیرفتند.
پیش از آنکه بشر از موضوع
تکامل در جانداران آگاه شود با تکامل تدریجی زمین آشنا بود। امروزه
دانشمندان معتقد هستند که شناخت بیشتر این نظریه می تواند به آنها برای
پیش بینی وضعیت آینده زمین کمک کند. دانشمندان جهان از 19 نوامبر تا 29 می
سال آینده در آمریکا گرد هم می آیند تا در اینباره به بحث و تبادل نظر
بپردازند.
پروفسور گرنت كه يكي از استادان دانشكاه سلطنتي انگلستان بود
قبل از داروين به تحقيق در مورد نظريه نكامل پرداخته بود। وي يكي از
مشوقان داروين به حساب مي ايد. بیش از همه روی حیوانات دریایی؛ بخصوص خزه
ها و اسفنجها بود। او معتقد بود تمامی گونه های جانداران هستی ریشه و جد
مشترکی دارند که یقیآ از دریا آمده است !!!!
آيا شده است كه به نزديكي
كوههاي ديزين سفر كنيد ؟؟ آيا كوههاي كركس را در استان اصفهان ديده ايد ،
آيا كوهاي بريده بريده سلماس رو ديده ايد ؟؟
لایه لایه شدن صخره های در
كنار دريا ها بخوبی نشان می دهد که حرکت صخره ها و لغزش آنها روی هم از
دیر باز وجود داشته و تا ابد ادامه خواهد داشت.
وجود لایه های عمودی
خاکستری زیر لایه های افقی قرمز رنگ همواره برای زمین شناسان موضوع جالبی
برای تحقیق بود. دانشمند اسکاتلندی جیمز هاتون (James Hutton) در اواخر
قرن ۱۸ طی تحقیقات خود به این نتیجه رسیده بود که چنین تغییراتی تنها می
توان در طول میلیونها سال بوجود آمده باشد. او معتقد بود که این لایه های
عمودی از قبل در زیر لایه های افقی - همانند آنها - قرار داشته اند و
بتدریج با نیرویی که از طرف زمین به آنها وارد شده است کج شده، به زیر آب
رفته اند. بروز رسوبات مختلف روی سطح آنها کم کم صخره های قرمز رنگ را
بوجود آورده است و پس از مدتی سطح آب پایین آمده و همه آنها به روی آب
آمده و چنین پدیده ای را موجب شده اند. یک چنین تغییراتی بخوبی نشان می
دهد که نه تنها زمین همواره در حال تغییر است بلکه عمر آن به میلیونها سال
قبل باز می گردد و این تصور که زمین و گونه های بشری حدود ۶۰۰۰ سال بیشتر
عمر ندارند را زیر سئوال می برد.
:
نظريه اول داروين :
داروين پس
از پنج سال سفر با كشتي سلطنتي انگلستان در دور دنيا و جمع آوري صدها گونه
سوسك حشره و پرندگان مختلف و اسكلت جانوران نظريه اول خود را در سن
سي
و پنج سالگي اعلام ميكند : گونه های گیاهان و جانوران ثابت نیستند، آنها
در طول زمان دچار تغییر و تحول می شوند اما در عوض تمام آنها به یک جد
مشترک باز می گردند."
چند سال بعد داروين به نظريه تك سلول بودن ابتداي موجودات زنده در ميليونها سال پيش نزديك مي شد :
داروین
متوجه شده بود با وجود آنکه برخی از حیوانات در دریا شنا می کنند یا مانند
خفاش پرواز مي کنند و یا در خشکی راه می روند، اما در تمام موارد شباهت
های بسیار زیادی میان دست و پای آنها وجود دارد او بر این عقیده بود که
گروه بزرگی از حیوانات مانند پستانداران یقینآ به یک جد مشترک باز می
گردند. جسارت او به حدی رسیده بود که می گفت : "نگاه کنید؛ بال یک خفاش
دقیقآ مشابه دست های یک انسان است!"
نظريه و اثبات دوم داروين :
گونه قوي تر در طبيعت زنده مي ماند "
در
اين زمان داروين ازدواج كرده بود و مردي چهل ساله و معاون كالج سلطنتي
انگلستان در امور زيست شناسي به شمار مي رفت .او معتقد بود که تعدا
جاندارانی که بدنیا می آیند بیشتر از آنهایی هستند که می توانند زنده
بمانند।(البته اين نظريه اكنون اثبات شده است )آنها بطور دائمی برای
دستیابی به غذا و پناهگاه با یک دیگر به رقابت می پردازند و به این ترتیب
رشد جمیعتی و گونه ای آنها کنترل می شود। این نظریه در ذهن او این معنا را
تداعی کرد که در یک گونه خاص از جانداران (گیاه یا حیوان)، آنهایی که
توانایی مقاومت بیشتر در قبال نا ملایمات محیط را دارند، امکان زنده ماندن
و ادامه زندگی بیشتری دارند. او همچنین به این نظریه فکر کرد که به احتمال
زیاد نسل های بعدی این جانداران از ویژگی های مقاوم والدین خود بهره
خواهند برد.داروین متوجه شد که چگونه ممکن است نمونه های موجود در یک گونه
از جانداران تفاوت های فاحش دیده شود، او معتقد بود که هر چقدر صفات مفید
برای زنده ماند در نمونه ها بیشتر باشد آن نمونه رشد جمعیتی بیشتری پیدا
خواهد کرد و در مقابل سختی های زندگی مقاومتر خواهند بود.او معتقد بود که
برخی شرط های اساسی برای ادامه زندگی همه جانداران صادق است؛ بعنوان مثال
اینکه نوه ها به پدر بزرگ ها شباهت دارند، یا تمایل گونه ها بیشتر به بروز
تغییرات کوچک در طول زمان است، بخصوص اگر این تغییرات فیزیکی باشند. او
همچنین معتقد بود که در تمام گونه های جانداری باروری و تولید مثل بگونه
ای صورت می گیرد که نوزادان متولد شده - یا گیاهان بوجود آمده - شبیه به
والدین می شوند
نظريه سوم داروين ( اصل سه )
... تفاوت گونه های
جانداران بیشتر از آنکه به نوع آب و هوا و شرایط محیطی قسمت های مختلف
جغرافیایی باشد، به موانعی مانند دریا، صحرا، سلسله کوه های بلند و ...
مربوط می شود که مانع از عبور جانداران از آنها می شود ..
اصل انواع"
: طبق گفته داروين ميگويد : موجودات زنده از اَشکال ساده نظیر باکتری، به
اَشکال پیچیدهتر نظیر انسان تکامل یافتهاند. این تحول و تکامل زاییدۀ
تصادف يا جهش مادي و ژني بوده است؛ نخستین مولکول نیز در اثر تصادم
اتمها در یک ملغمۀ ابتدایی بهوجود آمده است. نتیجۀ این امر پیدایی
موجودات زنده بوده است.
در ادامه داروين به دلايل علمي زيراعلام كرد كه تكامل وجود دارد :
1- فسيل ها تكامل را اثبات مي كنند ( كه امروز از نظر زيست شناسي اثبات شده)
2-
هومولوژي نيز تكامل موجودات زنده را اثبات مي كند (هومولوژی شا خه اي از
زيست شناسي است که معتقد است ارگانیزمهای زندهای که از ساختاری همسان
برخوردارند، از یک اصل واحد ناشی شدهاند و به این ترتیب این نظریه،
تکامل را اثبات میکند
3- زائده ها تكامل را اثبات مي كنند،زائده ها
قسمتهايي است در بدن موجودات و اندام آنها كه امروز به دردشان نمي خورد و
صرفا"جز دردسر در بعضي اوقات مانند اپانديسيت هيچ فايده اي براي انسان
ندارند .تکاملگرایان بر این نظر پا میفشردند که بدن جانداران دارای
اندامهایی است که امروز دیگر کاربردی ندارند. اندامهایی مثل آپاندیس و
لایههای نیمهکروی در چشم زائده نامید شدهاند । طبق این نظریه، این
اندامها در دورههای اولیۀ هستی کاربردی داشتهاند، اما بهتدریج که
انسان خود را با محیط سازگار ساخت، کاربرد خود را از دست دادند. بهعقیدۀ
این دسته از دانشمندان، آنها اکنون شاهدی هستند بر آنچه قبلاً بودیم.
4-
حيات از شكل ساده به اشكال پيچيده حركت ميكند। مانند انفجار يك ستاره كه
از پراكندگي ان ستارگان ديگر تشكيل مي شند। كره زمين نيز از يك انفجار
الكتروني تشكيل شده و كره ما نيز روزگاري جزوي از كره زمين بوده است به
اين مي گويند : شكل ساده حيات!
بيست زائده غير نياز در انسان كه در حيوانات وجود دارد و به درد انسان نمي خورد و از گذشته به ارث برده است :
موارد زير توسط انجمن پزشكان اروپا ، انجمن پزشكي سلطنتي انگستان ، دانشگاه هاروارد ، دانشكده ملي پزشكان آمريكا تائيد شده است :
بر اساس نظریه تکاملی داروین، باقی مانده از اعضا اجداد انسانهاست که در بدن انسان به صورت کوچک و بدون عملکرد باقی مانده است:
۱. ارگان ومرونازال VOMERONASAL ORGAN:
یا
ارگان جاکوبسون که حفره ای است در پل های بینی دو سمت با گیرنده های
شیمیایی که در انسان عملکردی ندارند. در جانوران پست تر وظیفه درک ماده
شیمیایی فرومون رو بر عهده دارند .
عضلات خارجی گوش 2 .:
عضله هايي هستند که در بخش خارجی گوش واقع شده اند و در سایر حیوانات نظیر خرگوشها و سگها، وظیفه.
حرکت
مستقلانه گوش از سر را بر عهده دارند. اما انسانها هنوز دارای آن هستند و
توسط این عضلات است که بعضی از افراد میتوانند گوششان را تکان دهند
۳. دندان عقل:
در
انسانهای اولیه که مقادیر زیادی از گیاهان رو جهت به دست آوردن انرژی مصرف
میکردند داشتن یک جفت اضافه دندان آسیا در هر فک مفید به نظر میرسید اما
در انسانهای امروزی که انواعی از غذاها را مصرف میکند، زیاد ضروری به نظر
نمیآید
۴. دنده گردنی:
حدود یک درصد از مردم یک جفت دنده اضافی در
بالای دندهای خود (در بخش گردن) دارند که به نظر میرسد باقیمانده از
اجداد خزنده ما باشد. این دنده میتواند در این افراد مشکلات عروقی یا
عصبی ایجاد کند
۵. پلک سوم:
در اکثر پرندگان و پستانداران یک لایه
محافظ به عنوان پلک سوم بر روی چشمشان وجود دارد که وظیفه حفاظت از چشم و
خروج شن ریزه و گرد و غبار را از چشم بر عهده دارد. باقی مانده این پلک در
انسان به صورت یک چین نازک در گوشه داخلی چشم وجود دارد.
۶. تکمه یا نقطه داروین:
اگر
لبه خارجی لاله گوش خود رو لمس کنید به یک برجستگی برمیخورید که به نام
دکمه داروین مشهور است. در حیواناتی نظیر خرگوش این تکمه در انتهای گوشها
قرار دارد و وظیفه فوکوس صداهای دور را روی گوش بر عهده دارد.
۷. عضله زیر ترقوه:
عضله
کوچکی که در زیر شانه قرار دارد و از دنده اول به ترقوه کشیده شده است و
در صورتی برای انسان مفید بود که هنوز بر روی ۴ پا راه میرفت. البته بعضی
از مردم این عضله را ندارند و بعضی نیز یک جفت از آن را دارند.
۸. عضله پالماریس (خیاطه):
عضله
بلند و نازکی که از زانو به کمر کشیده شده و ۸۹ درصد مردم دارای این عضله
هستند. این عضله در جانوران پست تر در آویزان شدن و بالا رفتن از درخت
بسیار مهم است. جراحان معمولا این عضله رو در جراحی های ترمیمی عضلات
برداشته و از آن استفاده میکنند.
۹. نوک پستان در مردان:
مجاری
شیری قبل از اینکه هورمون جنسی مردانه (تستوسترون) در جنین باعث ایجاد
صفات مربوط به جنس مذکر بشود به وجود میآیند. مردان دارای بافت پستانی
هستند اما عملا استفادهای از آنها نمیکنند.
۱۰. عضلات صاف کننده مو:
در
بسیاری از جانوران این عضلات که در قاعده موهای بدن واقع شده اند وظیفه
سیخ کردن موهای جانور را در هنگام بروز خطر دارند تا جانور بتواند از آن
به عنوان ترساندن مهاجم استفاده کند.
۱۱. زائده آپاندیس: یک لوله
عضلانی باریک در روده بزرگ که در به نظر میرسد باقی مانده بخش از روده
جانوران باشد که وظیفه هضم سلولز غذا (گیاهان) را بر عهده داشته باشد. اما
در انسان بیشتر حاوی گلبول های سفید و غدد لنفاوی است.
۱۲. موهای بدن:
ابروها در جلوگیری از ورود عرق به چشم ها و موها در آقایان در انتخاب
جنسی نقش دارند. اما به نظر میرسد اکثر موها در بدن نقش موثری را ایفا
نمیکنند
۱۳. دنده سیزدهم: در شامپانزه ها و گوریل ها ۱۳ جفت دنده وجود
دارد در حالی که در انسانها ۱۲ جفت. اما ۸ درصد از مردم دارای جفت دنده
سیزدهم هستند که به نظر نمیرسد عملکردی را در آنها ایفا کند
۱۴ । عضله
کف پایی: به نظر میرسد در جانوران پست تر وظیفه چنگ شدن و قلاب شدن پاها
به شاخه ها را بر عهده داشته است . اما در انسان به نظر میرسد فقط کمی کف
پا را به پایین خم میکند. در ۹ درصد مردم این عضله وجود ندارد
۱۵. رحم مردانه: باقی مانده از ارگان تناسلی زنانه که از غده پروستات مرد آویزان است
۱۶.
انگشت پنجم پا: در پریماتها و پستانداران پست تر انگشتان پا وظیفه چنگ زدن
و آویزان شدن از شاخه ها را بر عهده داشته اند.. اما انسانها احتیاج به
انگشتان بزرگ پا دارند تا بتواندد با آنها ایستاده راه رفته و تعادل خود
را حفظ کنند. لذا به نظر میرسد انگشت پنجم یا کوچکترین انگشت پا نقش اصلی
در این مورد ایفا نکند.
۱۷. وازدفران (لوله منی) زنان: ارگان تکامل نیافته مردانه که انتهای در کنار تخمدانها قرار دارد. فاقد عملکرد است
۱۸.
عضله هرمی (پیرامیدال) : حدود ۲۰ درصد افراد این عضله مثلثی، کوچک و شبیه
کیسه را که در استخوان شرمگاهی (پوبیس) است ندارند. به نظر میرسد این
عضله باقی ماندهای از کیسه در جانوران کیسه دار باشد.
۱۹. استخوان
دنبالچه (کوکسیس): مجموعه چند مهره به هم جوش خورده کوچک که درا نتهای
ستون مهره ها واقع شده و در پستانداران دیگر وظیفه حفظ تعادل و ارتباط را
بر عهده دارد. اما در انسان نقشی را بر عهده ندارد.
۲۰. سینوسهای اطراف
بینی: به نظر میرسد در انسانها نخستین این سینوسها سرشار از مخاط بویایی
بوده تا به این ترتیب حس بویایی آنها را تقویت کرده و آنها را از خطرات
حفظ کند. اما نقش انها در انسان امروزی به شکل دهی به صورت، گرم کردن هوای
ورودی به ریه ها و سبکتر شدن سر کمک میکند. التهاب این سینوسها باعث
سینوزیت میشود
اين چند اصل امروز در زيست شناسي به اثبات رسيده كه به آن جهش فيزيكي و جهش مادي مي گويند .
منابع :
1 ـ منشاء انسان ، ميخائيل نستورخ ، مترجمين : مشرف الملك دهكردي ـ دكتر محمد طيوري ؛ ص :143 ـ 174
كتاب فلسفي و جالب دنياي سوفي ( به همه جوانان پيشنهاد خواندنش را مي كنم )
زندگينامه داروين ( پديده دانشمندان جهان )
چارلز
داروين طبيعي دان معروف و نويسنده آثار اصل انواع و انتخاب طبيعي در سال
1809 در شروزبري انگلستان بدنيا آمد. پدرش رابرت داروين ،از پزشکان موفق و
ثروتمند بود که در سايه او فرزندانش زندگي راحتي را مي گذراندند بي آنکه
چيزي کم داشته باشند 0چارلز 8ساله بود که مادرش را ازدست داد. پدر بزرگش ،
دکتر اراسموس داروين از پزشکان معروف و طبيعيدانان بزرگ زمان خود بود . در
ميان اين خانواده تحصيل کرده و روشنفکر ،تنها چارلز بود که ظاهراً از هوش
و استعداد بي بهره بود .در دوران تحصيل ، معلمان و مديران مدرسه او را
شاگردي کودن وتنبل مي خواندند ، اما حقيقت قضيه اين است که او نابغه بود.
شايد به اين خاطر ديگران او را نادان مي دانستند که تصورات و افکار بلندش
براي آنها قابل قبول نبود ، و نيز با برنامه درسي مدرسه ارتباطي نداشت.
چارلز،علاقه
زيادي به حيوانات و حشرات داشت.دقت او در مشاهده و مطالعه موجودات زنده
شگفت آور بود . خودش در اين باره مي گويد : من بر تمام افراد عادي بشر از
نظر دقت ديد و مشاهده کنجکاوانه برتري دارم و هر چيز را با انديشه مي
نگرم. قدرت مشاهده چارلز هميشه مورد توجه پدر بود. پدر داروين , مردي
تنومند و قوي هيکل بود که وزنش به 150 کيلو مي رسيد. او در موقع عيادت از
بيماران فقير , اغلب دچار اشکال مي شد زيرا پله ها و اتاق هاي خانه اين
بيماران اکثرا خراب وفرسوده بود و تحمل وزن دکتر رابرت را نداشت. از اين
رو چارلز را به جاي خود به عيادت بيماران مي فرستاد. و چارلز پس از معاينه
و مشاهده وضع حال بيماران , يادداشتهايي روي کاغذ مي آورد و آنها را به
پدرش مي داد تا براي بيمارانش نسخه بنويسد. چارلز با برادرش اراسموس براي
تحصيل طب وارد دانشگاه ادينبورگ شد . همانطور که انتظار مي رفت ,وضع
تحصيلي او در دانشگاه رضايت بخش نبود و از دانشجويان بي استعداد به شمار
مي آمد. اما چارلز به کارهاي تجربي و علمي علاقه زيادي از خود نشان مي داد.
مخصوصا
به موضوعاتي که درباره منشا حيات دور مي زد و از مسايل روز بود , عشق مي
ورزيد. پس از دو سال تحصيل در دانشگاه چون موفقيتي کسب نکرد و استعداد
تحصيل در رشته پزشکي را نداشت از دانشگاه اخراج شد. پس از شکست در تحصيل ،
چارلز که در خانواده بي نياز و روشنفکري بزرگ شده بود , تصميم گرفت حرفه
آبرومندي براي خود دست و پا کند . مدتها دنبال اين کار بود و عاقبت به علم
الهيات روي آورد. براي تحصيل اين علم به کمبريج رفت و مدت کمي در آنجا به
آموختن حمکت الهي و اصول و قواعد ديني پرداخت. اما بيشتر اوقاتش را به
شکار حشرات و جمع آوري آنها مي گذراند. داروين در بيست سالگي در رشته
الهيات از دانشگاه فارغ التحصيل شد , اما ابدا حاضر نبود که کشيش باشد و
افکارش در جايي ديگر سير و سياحت مي کرد. بعد از مد تي نامه اي از جان
هنسلو(1) گياه شناس جوان که يکديگر را در دانشگاه کمبيريج ديده بودند ,
دريافت کرد. داروين به دعوت وي نزد او رفت و در آنجا بود که با کاپيتان
فيتزروي(2) ناخداي کشتي بيگل(3)آشنا شد و تصميم گرفت که با اين کشتي به
سفر دور و درازي برود. کشتي بيگل , عازم سفر به جزاير آمريکاي جنوبي بود و
چارلز علاقه داشت که در اين سفر به تحقيق و مطالعه طبيعت بپردازد. مسافرت
او دو سال طول کشيد اما وي به پايان آن نمي انديشيد , حتي مايل بود سالها
در اين جزاير بماند و زندگي کند.
در بازگشت از سفر ،نزد پدر رفت و از
او تقاضاي پول کرد ولي پدر در جوابش گفت : اين فکر و عقيده تو کاملاً
بيهوده است و از اين مسافرتها چيزي بدست نخواهي آورد . سرانجام اعضاي
خانواده باهم مشورت کردند و با مسافرت چارلز موافقت شد . هنگامي که کشتي
بيگل در زمستان سال 1831 بار ديگر سفر دريايي اش را از بندرگاه دونپورت
آغاز کرد چارلز هم به اين سفر رفت .او مدت 5سال از خانواده خود دور بود ،
و روح ماجراجو و کنجکاوانه اش دائما در پي يافتن تازه هاي طبيعت بود چارلز
در مشاهداتش نازک بيني و دقت شگرفي داشت .
گزارش تحقيقي خود را بسيار
جالب موشکافي مي کرد و آن را بسط مي داد . در جمع آوري گياهان و سنگواره
جانوران مهارت کافي داشت و هرگز از اين کار خسته نمي شد . در هر بندري که
کشتي لنگر مي انداخت گزارش کار ، و چيزهايي که جمع آوري کرده بود براي
خانواده اش مي فرستاد سفر دريايي داروين پر از ماجرا و خطر بود . در جزاير
،جانوران درنده ، انسانهاي وحشي ،دزدان دريايي زندگي مي کردند ، و او
ناگزير بود براي حفظ جان خود از آنان دوري کند طوفانهاي هراسناک و سرماي
مهلک او را آزار مي داد .
اما در عوض ،مناظر و چشم اندازهاي زيبا و
ديدني و زنان خوب روي شهرهاي آمريکاي جنوبي او را تحت تاثير قرار مي داد.
دراين سفر کاپيتان فيتزروي و سه تن از بوميان وحشي را که در سفر قبل به
گروگان برده بود به قبيله شان باز گرداند . داروين متوجه شد که اين سه
بومي که طبيعت آنها با آب و هواي نامساعد عادت داشت پس از تماس با محيط
متمدن روحيه شان تا حدي تغيير کرده بود. کشتي بيگل ،پس از نقشه برداري از
سواحل گمنا م و مطالعه درباره انواع گياهان عجيب و زندگي جانوران ، سر
انجام در جزاير گالاپاگويس ، واقع در 800 کيلو متري غرب آمريکا ي جنو بي
لنگر انداخت طبيعت ،شبيه آزمايشگاه حيرت انگيزي بود که داروين در آن سخت
فرو رفته بود ، و در راهي گام بر مي داشت که شيفته آن بود .
چارلز ، با
مطالعات خستگي نا پذ ير خود عاقبت به کيفيت اصل انواع پي برد . چگونگي و
تحقيق و مطالعه درباره زندگي مو جودات زنده با انواع گو نا گو ن ، کليد
حقيقت را بدست داروين داد و درک کرد که تغييرات لازم معمولاً در انواع
حيات نمودار مي شود داروين در خاطراتش مي نويسد :در جزيره پرندگان زندگي
مي کنند که نژاد آنها يکي است اما انواعشان با هم فرق دارد .روش زندگي
خزندگان و پرندگان و ساير حيوانات از جزيره اي به جزيره ديگر متفاوت است
،اما يک يک اصل تشابه در ميان همه آنها به چشم مي خورد .اگر تمامي آفرينش
و خلقت در يک زمان بوجود آمده است ،اين سوال پيش مي آيد که چرا در انواع
مو جودات زنده اختلافاتي ديده مي شود ؟ حاکم يکي از جزاير به داروين گفته
بود که در يکي از جزاير اطراف لاک پشتهايي زند گي مي کنند که نژاد و اصل
آنها با هم تفاوت دارد . داروين فهميد که تشابه و اختلاف در ساير موجودات
زند ه هنگامي مفهوم دارد که اينها از اجداد خود خصوصيتهايي به ارث برده
باشند و بعد در دوره تکامل تغييراتي در آنها طي شده است .
به اين ترتيب
،ريشه تئوري تکامل تدريجي در مغز داروين شروع به نشو و نمو کرد به عقيده
او در انواع موجودات زنده تغييراتي ديده مي شود . اين يک حقيقت محض بود ،
اما چه عواملي موجب اين تغييرات شده و چگونه اين اتفاق افتاده ؟ اين پرسش
تا سال 1838 که کتاب رساله اي درباره جمعيت نوشته اقتصاددان معروف انگليسي
مالتوس ، را مطالعه کرد در ذهن او باقي بود . مالتوس ، عقيده داشت که
انسان طبق تصاعد هندسي زاد و ولد مي کند ، و فرآورده هاي غذايي طبق تصاعد
حسابي افزايش مي يابد . و از اين رساله تحقيقي نتيجه گرفت که انسان بايد
جلو ازديا د نسل را بگيرد و گرنه جمعيت کره زمين آنقدر زياد خواهد شد که
غذاي کافي به همه نخواهد رسيد و افراد بشر ناگزير مي شوند همد يگر را پاره
پاره کنند . اين نظريه ، توجه داروين را به خود معطوف کرد و دريافت که
چگونه و چرا موجودات زنده از نسلي به نسل ديگر تغيير مي کنند. داروين
معتقد بود که حيوانات اهلي از مخلوقهايي هستند که مي توان در نژاد و نسل
آنها صفات و خصو صيتهاي دلخواه بوجود آورد .
انسان صفات مورد دلخواه را
در حيوانات اهلي به اين ترتيب بدست آورد که بعضي از آنها را که صفات
دلخواهش را نداشتند وادار به کاهش زاد و ولد کرد و بعد حيواناتي را که
داراي صفات انتخابي بودند پرورش داد و نسل آنها را زيادتر کرد . داروين ،
مشاهده کرد که در انواع حيوانات وحشي نيز اختلافهايي پيدا شده است . در
اينجا باز اين پرسش مطرح مي شود که چگونه انتخاب بدون کمک و دخالت دست
انسان صورت گرفته است ؟ نظريه مالتوس بار ديگر داروين را به خود آورد .
انسان ناگزير است براي ادامه حيات غذا تهيه کند و براي رسيدن به اين خواست
خود به نحوي با محيط و طبيعت بجنگد و برآن غلبه کند . حيوانات وحشي داراي
اين خصوصيات هستند . اگر غذا بقدر کافي در دسترس نباشد تنها حيواناتي قادر
به ادامه حيات خواهند بود که حريف سرسخت طبيعت باشند .اصل انواع ، يگانه
کليد کشف تغييرات يکنواخت در انواع بود .داروين درباره تنازع بقا مي گويد
: اختلافهاي مناسب تثبيت مي شوند و اختلافهاي ناياب از بين مي روند ، و در
نتيجه انواع جديدي بوجود مي آيند.
داروين مدت بيست سال براي اثبات
تئوريهايش که در مسافرت با بيگل روي آنها مطالعه کرده بود مدارک لازم را
گردآوري کرد . در سال 1855 زيست شناس انگليسي آلفرد راسل والاس رساله اي
با عنوان قوانين و اصول انواع جديد منتشر ساخت . بيشتر مطالب اين مقاله
شباهت زيادي به تئو ريهاي داروين داشت که هنوز آنها را بچاپ نرسانده بود .
در سال 1858 والاس رساله اي از تحقيقات خود را بنام تمايل تغييرات انواع
از منشاء اصلي براي داروين فرستاد . داروين پس از مطالعه مقاله والاس
متوجه شد که اين چکيده اي از نظريه هاي او در باب تکامل است که به شيوه
ديگر همان نقطه نظرها را دنبال مي کند . سپس تصميم به چاپ پژوهشهايش گرفت
و در سال 1858 بود که کتاب والاس به همراه تئو ريهاي داروين در انجمن لينه
لندن خوانده شد. کتاب معروف اصل انواع اثر داروين سال بعد بچاپ رسيد .
داروين ، در اين کتاب تئوري خود را به تفضيل شرح داده بود و درباره کليات
زمين شناسي و مو قعيتهاي جغرافيايي گياهان و جانوران بحث کرده است اکثريت
مردم دنيا از تئوري داروين خرده گرفتند و با او به جدال بر خواستند زيرا
اولين بار بود که چنين چيزهايي مي شنيدند .
داروين توجهي به سر و صداها
و اعتراضهاي بي پايه نداشت و نقطه نظرات خود را با علاقه هر چه بيشتر
پيگيري مي کرد. در سال 1860 در اجتماعي از پيشرفتهاي علوم انگلستان
شعارهايي بر ضد داروين خوانده شد . اسقف اعظم آکسفورد بروي سکوي خطابه رفت
و بي رحمانه به داروين و همکارش توماس هاکسلي حمله برد و آن را به باد
مسخره گرفت . اسقف پرسش خود را اين طور مطرح کرد که آيا پدر بزرگ يا مادر
بزرگ آقاي هاکسلي از ميمون هستند ؟ هنگامي که هاکسلي در پاسخ گفت: که او
ترجيح مي دهد جدش ميمون باشد تا اسقف ناگهان جلسه به هم خورد و هيا هويي
به پا شد . در سال 1925 يک معلم مدرسه به نام جان سکوپس به علت تدريس
نظريه تکاملي داروين در ايالت تنسي ، مورد تعقيب قانوني قرار گرفت . او در
اين محاکمه مقصر شناخته شد اما راي دادگاه بعدا لغو شد . چهل سال پس از
مرگ داروين که تمدن صورت جديدتري بخود گرفته بود هنوز نظريه اش موضوع بحث
و اختلاف بود. داروين فيلسوفي برد بار و آرام بود. کتابش پس از چاپ با
جنجال زيادي روبرو شد .
او پس از بازگشت از مسافرت با بيگل ، بيمار شد
و مدتها در بستر بيماري بود و هميشه سر درد و تهوع داشت تا 70 سالگي زندگي
کرد اما ديگر به مسافرت نرفت. در سال 1836 با دختر عمويش اماوجوود ازدواج
کرد و با خانواده خود در دهکده کوچکي در ناحيه کنت زندگي راحتي داشت و
داروين مانند ارسطو سخت تحت تاثير عظمت و شکوه طبيعت قرار گرفته بود و به
آن چون دوستداري که خالق و طراح مبتکر موجودات گوناگون است احترام مي
گذاشت. چار لز دار وين در سال 1882 از دنيا رفت . اگر او امروز زنده بود و
به سفر در يايي مي رفت هر گز نمي توانست به آن نتايجي که در سفر به جزاير
گالاپاگوس دست يافته بود برسد زيرا ديگر از آن لاک پشت هاي عظيم الجثه و
ميمو نهاي غريب الشکل خبري نيست . همه آن گياها ن نايا ب و پرندگان زيبا
محو و نابود شده اند . امروز ، اين جزاير مراکز پايگاه هاي هوايي است و
غرش هواپيماهاي جت ، صداهاي حيواناتي ر ا که داروين نخستين بار شنيد براي
هميشه در خود خفه کرده است . داروين ، متفکر بزرگي بود که تئوري تکامل را
بنياد نهاد و تحول چشمگيري در جهان بوجود آورد . او عقيده داشت که
تئوريهاي علمي نيز دستخوش تغييرات تکاملي مي شوند .
داروین ابتدا
به هیچوجه در پی به چالش کشیدن فرضیه ثبات انواع نبود ولی ادامه تحقیقات
سؤالات بیپاسخ زیادی پیش پایش میگذاشت। یک سال پیش از شروع سفر، کتاب
جنجالبرانگیزی از چارلز لایل منتشر شده بود به نام اصول زمینشناسی که
داروین نسخهای از آن را همراه خود داشت. نویسنده در این کتاب مدعی شده
بود که سطح زمین بر اثر فرآیندهای تدریجی تغییر میکند و دگرگونی پوسته
زمین جریانی یکنواخت در طبیعت در طول تاریخ این کره است. وی توضیح میدهد
که هر نوع موجود زنده ابتدا در مرکزی رشد میکند و از آن نقطه پخش شده
است و نشان داد که مدتی دوام آورده تا تدریجا از بین رفته و جای خود را به
انواع دیگر داده است (اصل مراکز آفرینش). از این رو او نتیجه گرفت که
پیدایش انواع جدید جریانی پیوسته و یکنواخت در طول تاریخ زمین است. این
نظریات که کاملاًً بر خلاف باورهای رایج زمانه بود، سر و صدای زیادی در
محافل علمی برانگیخت. داروین با بررسی لایههای سنگی و سنگوارهها در نقاط
مختلف شواهد زیادی در تأیید نظریات لایل یافت. در جزایر گالاپاگوس او
فسیلهایی بسیار نزدیک ولی نه کاملاًً همانند با اشکال زنده پیدا کرد. وی
مشاهده کرد که لاکپشتهای ساکن در هر جزیره اندکی با لاکپشتهای جزیره
مجاور متفاوتند و سهرههای جزیرههای مختلف تفاوت کمی با یکدیگر دارند. از
نظر داروین بهترین توضیح آن بود که انواع تغییر میکنند و اعضای هر گونه،
نیای( جد ) مشترکی دارند.
با سلام
توجه : جهت مشاهده تصاویر مرتبط همراه مقاله روی لینک مرتبط تصاویر در آدرس دهی قسمت پایین کلیک نمایید ، همچنین ارسال نظر، انتقاد و پیشنهاد شما مرتبط با مقاله بار گذاری شده از فرم مرتبط هم امکان پذیر می باشد .
با احترام