مک
لوهان ارتباط را مدار هستی اجتماعی دانسته و حرکت تاریخ را از نظر ارتباط
در دوران های تمدن باستانی بدون خط، خدمات اطلاع رسانی بیات کارز : تمدن دارای خط یا بصری و تمدن مبتنی
بر وسایل ارتباطی الکترونیک مورد بررسی قرار می دهد. مک
لوهان در بسیاری از آثارش به منطق موزائیکی نظر دارد. این اندیشه را می
توان در امتداد اندیشه های پیکر بندی و گشتالت دانست. از دید مک لوهان
چیدن و دیدن تمامی عناصر کنار یکدیگر موجب می شود فرد از تک بینی، دیدگاه
های محدود و انحصاری فراتر رفته و هر عنصر را در بستر محیطی آن مورد نظر
قرار دهد.
مقدمه: در فرهنگ لغت وبستر، واژه ارتباط با
معادل هایی نظیر رساندن،بخشیدن، انتقال دادن، آگاه ساختن، مکالمه و
مراوده داشتن، معنا شده است.فرهنگ فارسی معین، ارتباط را به معنی ربط
دادن، بستن، پیوند، و ... به کار برده است.
ارسطو فیلسوف یونانی اولین دانشمند شناخته شده ای است که 2300 سال
پیش نخستین بار در زمینه ارتباطات سخن گفته است. او در کتاب مطالعه معانی
بیان که معمولا آن را مترادف ارتباط می دانند،
در تعریف ارتباط می نویسد: ارتباط عبارت است از جستجو برای دست یافتن به
کلیه وسایل و امکانات موجود برای ترغیب و اقناع دیگران.(آذری، 1384:31) در
تعریف ارتباط اندیشمندان تاکیدات گوناگونی به کار برده اند. گروهی از
اندیشمندان در تعریف بر ترغیب و اقناع یا همانندی و اشتراک فکر با ابعاد
گسترده تر و به صورت تاثیر مطرح کرده اند.عد ای بر پاسخ و بازتاب تاکید
بیشتری کرده اند. عده دیگری از اندیشمندان بر عنصر پیام تاکید کرده اند.در
تاریخ اندیشه های ارتباطاتی، مکاتب و نظریات گوناگونی مطرح شده است. پس از
ارائه تاریخچه کوتاهی از شکل گیری و گسترش اندیشه ها به ارائه برخی از
موثرترین صاحبنظران برخی دیدگاه ها می پردازیم.
تاریخچه ای از نخستین اندیشه های جامعه شناختی ارتباطات
اندیشه های نوین در
علم ارتباطات اجتماعی در قرن بیستم رشد و پرورش یافتند. اما تفکرات
اجتماعي، فيلسوفانه و حتي تفکرات زيبايي شناسانه و هنری انديشمندان هزاره
هاي اخير همگي در خدمت تدوين و ترکيب نظريه هاي ارتباطات اجتماعي اخير
بوده اند. در واقع پويايي اين علم نيز مانند بسياري علوم ديگر از انديشه ايرانيان،
روميان و يونانيان پيش از ميلاد مسيح، آغاز شده است. ويلبر شرام در کتاب
زندگي و انديشه پيشتازان علم ارتباطات تأکيد مي کند:
رومي ها فعل ارتباط Comunicare
را به کار بردند و يوناني ها داراي ريشه «سخنوري و بلاغت» بوده اند. در
يونان به تحليل و آموزش «علم معاني بيان» مي پرداختند که در مفاهيم «
اقناع» و «تبيين» معنا مي يافتند. افلاطون یکی از کتب کلاسيک تاريخ مطالعه
ارتباطات را به صورت« تمثيل در غار» تأليف نمود. در اين رابطه شرام فعاليت
هاي فکري ارسطو، سقراط، افلاطون، سفسطه گرايان، کنفسيوس، سزار به عنوان يک
خبر نگار جنگي، تاريخ دانان و شعرا را يادآوري مي کند.(ر.ک: شرام،
36:1381-33)
بشر
در قرون متمادي از آثار دست نويس جهت انتقال دانش و اطلاعات استفاده مي
کرد. جارچيان نيز در حکم وسايل ارتباطي شفاهي به ايفاي نقش مي پرداختند.
حروف فلزي کشف شدند. سپس صنعت چاپ به سمت کاغذ هاي خبري و سپس به سوي
روزنامه ها توسعه يافتند فروشگاه هاي چاپ و نشر، به فروش کتاب هاي توليد
شده پرداختند. پس از اين حرکت اجتماعي، ارتباطات انساني از برجستگي
متفاوتي در جامعه برخوردار شد. ، دامنه وسایل ارتباطی مکتوب و به تبع
زمینه های رشد علم ارتباطات گسترش یافت. به گونه اي که در طول زمان در
اوايل قرن 16 با جريان 20 ميليون کتاب در اروپا مواجه هستيم. پس از اين
دوره به طور فزاینده ای با برجستگي مسايل مرتبط با وسايل ارتباط جمعي خصوصا مکتوب مواجه هستيم.
اکثر
دولت هاي اروپايي در قرون 16 و 17 آزادي نشر را خطري بالقوه براي امنيت
کشور محسوب مي کردند، چرا که منبع خبري جز منبع حکومت در اختيار مردم قرار
مي داد و از نظر دولت ها مخل امنيت عمومي در نظر گرفته مي شد.. زيرا آنها
با تکيه بر حکومت اقتدار گرا، به محدود کردن انتشارات مي پرداختند. در
ابتداي قرن 17 فکر تأسيس نوعي روزنامه که در فواصل منظم و مرتب چاپ شود،
در اروپا مطرح شد حال آنکه دولت ها مانع چاپ و نشر می شدند. اين ايده باعث
شد دولت ها برای پیشگیری از تحرکات بخواهند که ناشران جهت امور چاپي از
«مجوز نشر» استفاده نمايند. به این ترتیب مطالب نشریات تا حد زیادی تحت
کنترل دولت ها قرار گرفت.
تحرکاتي
که از سوي انديشمندان در قرن 17 انجام شد و جنگ هاي استقلال طلبانه قرون
17 و 18 باعث شد رسانه هاي چاپي به سرعت درگير مسئله شوند و ترس حکومت ها
از تلاش آنها بر ضد امنيت عمومي(و در واقع امنیت وجودی دولت ها) به شکل
گيري انديشه هایی در رابطه با ارتباطات انساني، آزادي سياسي، اخلاقي
نشر، آزادي بيان، آزادي مطبوعات و حق دانستن منجر شد. اين مجادلات از سويي
منجر به چاپ کتاب مشهور جان استوارت ميل به نام «در باب آزادي» شد. از سوي
ديگر ماکياولي در کتاب خود به دقت به افکار عمومي توجه مي کرد و پادشاهان
را به چگونگی جلب افکار عمومی در قلمروهای سرزمینی گوناگون توجه مي داد.
روسو نيز بر توجه دولت ها به افکار عمومي در قانون گذاري تاکید مي کرد.
دامنه اين علم با انديشه هاي ولتر، کارلايل و مارکس در رابطه با سياست و
عقايد و افکار عمومي و ارتباطات اجتماعي گسترده تر شد. پس از جنگ جهاني
اول انديشمندان در عرصه تبليغات جهاني وارد شدند و نيز روزنامه نگاران
ماهري که نقش جهت دهي به افکار عمومي را به عهده داشتند (مانند والتر
ليپمن) اين علم را گسترش دادند. لیپمن از جمله اندیشمندانی بود که تلاش
بسیاری در رابطه با مباحث افکار عمومی داشت. به
مرور صنايع ظهور فيلم و راديو و تلويزيون و رسانه هاي الکترونيک نيز پا به
عرصه گذاشتند و راه توسعه ارتباطات را هموارتر و فراخ تر نمودند.
تا
پیش از 1930 دنياي ارتباطات محققان بزرگي را تجربه مي نمايد. کولي، ديويي،
پارک، سايپر، لاسول، ليپمن، لوين محققين بزرگي بودند که آثاري در حوزه
ارتباطات داشتند. در دهه 1930 پيشرفت هاي تدريجي خصوصاً توسط لازارسفلد،
لوين، لاسول و هاولند انجام شد. سال هاي قبل از دهه چهل سال هاي بسترسازي
مطالعات ارتباط و سال هاي دهه 40 و 50 سال هاي رشد متفکران این حوزه بود.
به مرور شمار محققان اين حوزه افزايش يافت. آموزش و تحقيق گسترش يافت. و
واحد هاي دانشگاهي و موسسات پژوهش تأسيس شدند.
دامنه
اين علم هم به علت مطالعات ارتباطي و هم به علت بحث تبليغات سياسي و تجاري
که در اين علم مي گنجند به شدت وسعت يافت. دليل ديگر نيز وقوع جنگ هاي پي
در پي و مسايل ناشي از آن بود که خبر نگاري و نيز تأثيرگذاري بر افکار
عمومي و ... را به شدت با اهميت نمود. فعاليت هاي سياسي سياستمداران بايد
به گونه اي انسان دوستانه بر کام افکار عمومي مي نشست، اين شرايط به علاوه
پاره ای علل دیگر منجر به رشد علم ارتباطات و تئوري هاي آن شد.
لازم
به ذکر است که بخش وسیعی از اندیشه های ارتباطی به طور مستقیم و یا غیر
مستقیم از اندیشه مارکس منشا گرفته است. از این رو اشاره بسیار مختصری به
اندیشه وی می گردد. شرایط و زمینه تاریخی و
اقتصادی مارکس برای او دیدگاهی افراطی نسبت به مسائل زندگی انسان ایجاد
نمود. در ضمن باید توجه نمود که از بین رسانه ها مارکس تنها با مطبوعات و
آن هم به شکل پیش از توده ای شدن آشنا بود. بنابراین تحلیل وی از رسانه
های مدرن را تنها می توان پیش بینی نمود.
مارکس، رسانه ها را ابزار
توليد می داند و معتقد است که این رسانه ها با سرمايه داري صنعتي، عوامل
توليد و روابط توليدي منطبق با آن منطبق شده اند.از ديدگاه مارکس، رسانه
ها بطور انحصاري در مالکيت و خدمت انحصاری طبقه سرمايه دارهستند که با یک
سازمان دهی وسیع ملی و بین المللی و با استفاده از ارزش اضافه کار به
استثمار مادی کارگران فرهنگی می پردازد. در عین حال رسانه ها با تکیه بر
سود بیش از اندازه به استثمار مادی مصرف کننده می پردازند. رسانه ها در
اندیشه مارکس در یک برنامه ریزی به انتشار ایدئولوژیک افکار و ارزش های
طبقه حاکم می پردازند و مانع از رشد و بروز اندیشه های متفاوت و یا مخالف
می شوند. به این ترتیب مانع رشد آگاهی طبقه کارگر شده و از شکل گیری گروه
های سازمان دهی شده مخالف پیشگیری می کنند. چنانکه دیده می شود وی روی
خوشی به رسانه ها نشان نمی دهد و از پیامدهای مثبت رسانه ها به نکته ای
اشاره نمی نماید. اندیشمندان تاثیر گذار بسیاری
در زمینه علوم ارتباطات اجتماعی دیده می شود. این جستار به ارائه نظر برخی
از مطرح ترین این اندیشمندان می پردازد.
نظریه های رسانه شناسی: اینیس و مک لوهان
عقايد اولية مک لوهان Mc.Mac luhan در
مورد رسانه ها بر اساس کار دوست مجرب و قابل اعتمادش، هارولد آدامز اينيس
ارائه شد. اينيس و مک لوهان رسانه هاي ارتباطي را به عنوان عصارة تمدن مي
شناسند و هر دو نفر معتقدند تاريخ توسط رسانه هاي غالب در هر عصر و زماني
هدايت مي شود. اينيس معتقد است رسانه هاي ارتباطي در واقع توسعة ذهن انسان
هستند و علاقة اوليه و اصلي هر دورة تاريخي نوعي تعصب است که از رسانه هاي
غالب مورد استفاده ناشي مي شود. به عبارت ديگر، رسانه ها آنچه را در يک
دورة تاريخي اتفاق مي افتد و با اهميت به نظر مي رسد تعيين مي کنند. رسانه
هاي سنگيني نظير پوست، خاک و گل يا سنگ تداوم زيادی دارند و بنابراين به
دليل اين که اين رسانه ها ارتباط را از نسلي به نسل ديگر آسان مي سازند،
نسبت به سنت تعصب دارند. در مقابل، رسانه هايي نظير کاغذ سبک هستند و حمل
و نقل آن ها آسان است. بنابراين این نوع رسانه ها ارتباط را از مکاني به
مکان ديگر آسان مي سازند و باعث تشويق امپراتوري، ديوان سالاري گسترده و
نظام مي شوند.
گفتار
به عنوان رسانه به خاطر اين که يک صدا، در زماني خاص و يک بار توليد مي
شود، افراد را تشويق مي کند تجربياتشان را بر اساس توالي زماني سازمان
دهند، گفتار همچنين به دانش و سنت نياز دارد و بنابراين جامعه و رابطه را
حمايت مي کند. رسانه هاي نوشتاري که به صورت فضايي مرتب و تنظيم مي شوند،
نوع متفاوتي از فرهنگ را توليد مي کنند.تأثير محدود به فضايي بودن نوشته
در مقامات سياسي علاقه ايجاد مي کند و باعث رشد امپراتوري هايي در جهان مي
شود.(ليتل جان،730:1384)
مک
لوهان در بحث ساختار رسانه ها، پا را فراتر نهاده است. اساسي ترين نظرية
مک لوهان اين است که مردم از طريق تعادلي با نسبت احساسات با محيط سازگار
مي شوند و رسانة اصلي عصر باعث مطرح شدن نسبت حسي ويژه اي مي شود که همين
باعث تحت تأثير قرار دادن درک مي شود. مک لوهان تمام رسانه ها را توسعة يک
توانايي ذهني انساني و غلو و اغراق حس مي داند.(ليتل جان،730:1384)
مک
لوهان انديشمند کانادايي معاصر هر وسيله اي در زندگي را در امتداد عضو يا
حسي از انسان قرار مي دهد. چرخ در امتداد پا، لباس امتداد پوست بدن و ....
در زمينه وسايل ارتباطي نيز هر وسيله در امتداد يکي از حواس انسان است. خط
امتداد چشم، راديو امتداد شنوايي و .... مک لوهان به اميد شرايطي است که
با ابداع يا اختراع وسيله يا وسايلي ديگر حواس سخت بر حواس ديگر پيشي
نگيرد و موجبات بر هم خوردن نظم و تعادل در حيات انساني نشود.
مک
لوهان ارتباط را مدار هستي اجتماعي دانسته و حرکت تاريخ را از نظر ارتباط
در دوران هاي تمدن باستاني بدون خط، تمدن داراي خط يا بصري و تمدن مبتني
بر وسايل ارتباطي الکترونيک مورد بررسي قرار مي دهد. مک
لوهان در بسياري از آثارش به منطق موزائيکي نظر دارد. اين انديشه را مي
توان در امتداد انديشه هاي پيکر بندي و گشتالت دانست. از ديد مک لوهان
چيدن و ديدن تمامي عناصر کنار يکديگر موجب مي شود فرد از تک بيني، ديدگاه
هاي محدود و انحصاري فراتر رفته و هر عنصر را در بستر محيطي آن مورد نظر
قرار دهد.
مک
لوهان در زمينه اهميت وسايل ارتباطي آنها را تنها وسيله انتقال محض پيام
نمي داند بلکه وسايل ارتباطي مظهر و پيام يک عصر است که با آن دنيايي ديگر
و انسانها يي ديگر پديد مي آيد. مک لوهان در تأييد اين نظر خود تا بدانجا
پيش مي رود که معتقد است محتواي واحد در هر يک از وسايل ارتباط جمعي مي
تواند اثري متمايز بر جاي گذارد. (رک: ساروخاني، 1377: 51 -43). مک لوهان مي گويد، اهميت تأثير رسانه ها ناشي از شکل و قالب تکنولوژي آنها است و نه از محتواي آنها (مهرداد، بي تا: 164).
قبل
از اختراع صنعت چاپ، قبيله ها اصولاً ارتباط گران شنيدار بودند و از نظر
احساسي و عاطفي و اجتماعي نزديک بودند، براي افراد قبيله «شنيدن همان
اعتقاد بود» اما اختراع مطبوعات چاپي، تمامي آن را تغيير داد. عصر
گوتنبرگ، حس جديدي را بوجود آورد که در آن ديدن مسلط بود: ظهور چاپ در
فرهنگ غرب، مردم را مجبور به نوعي درک و دريافت خطي، منطقي و مقوله اي
ساخت. براي مک لوهان استفاده از الفبا، عادت و دريافت تمام و کل محيط در
واژگان ديداري و فضايي را مخصوصاً بر حسب فضا و زماني که هم شکل هماهنگ
متداوم و متصل هستند تقويت و ترغيب کرد.
بر
اساس عقيدة مک لوهان، ما وارد عصر جديدي شده ايم. فن آوري الکترونيک سلطة
شنيداري را بر گردانده است. فن آوري گوتنبرگ باعث انفجار در جامعه شد و
افراد را از هم جدا ساخت، اما عصر الکترونيک باعث نزديکي شد و دنيا را در
«دهکده جهاني» جمع کرد. در نتيجه اين امر ما را وادار مي سازد هر تفکر،
عمل و نهادي را که قبلاً بديهي مي دانستيم مجدداً مورد توجه قرار دهيم و
به طور عملي دوباره ارزيابي کنيم. مک لوهان اين تأثير را اين گونه شرح مي
دهد. «جريان الکتريسيته به طور عميق انسان را به هم مرتبط مي سازد.
اطلاعات به طور هميشگي و مستمر به ما داده مي شود. به محض کسب اطلاعات،
خيلي سريع آن ها به وسيلة اطلاعات به طور هميشگي و مستمر به ما داده مي
شود. به محض کسب اطلاعات، خيلي سريع آن ها به وسيلة اطلاعات جديدتر
جايگزين مي شوند. دنياي ما که به طور الکترونيکي شکل گرفته، ما را مجبور
ساخته از عادت طبقه بندي داده ها به سمت تشخيص الگو حرکت کنيم. ديگر نمي
توانيم به طور جزء به جزء قسمت و قسمت و قدم به قدم بسازيم، زيرا ارتباط
آني تضمين مي کند که تمامي عوامل محيط و تجربه حالت کنش و واکنش موجود
باشند.»(ليتل جان،731:1384)
نظریات مکتب شیکاگو: لاسول، لازارسفلد( و مرتون) و لوین
از
جمله نظریات اندیشمندان مکتب شیکاگو می توان به نظریات لوین، لاسول و
لازارسفلد اشاره نمود. البته در بسیاری از پژوهش ها ی لازارسفلد ، وی با
مرتون همراه بوده است و بنابراین اندیشه مرتون نیز در این بخش آورده می
شود.
لاسول
(1978-1902) همه چيز را در جريان محتواي پيام متمرکز مي ساخت. وي در اثرش
«ساخت و کارکرد ارتباط در جامعه» به ساخت پذيري ارتباطات و حتي تشابه
جامعه انساني از اين ديدگاه با ديگر موجودات اشاره دارد. به زعم لاسول
وسايل ارتباط جمعي مجموعه اي به هم پيوسته تشکيل مي دهند و با هم تنسيق مي
شوند. اين مجموعه با نام الگوي لاسول معروف است و شامل پنج عنصر: چه کسي،
چه مي گويد، از کدام مجرا، با چه کسي، با کدام نتيجه مي باشد. به نظر
لاسول با توجه به عناصر تشکيل دهنده ارتباطات، مي توان ساخت يابي آنان را
پيش بيني کرده، تحقق پذير ساخت. از ترکيب غايي عناصر ارتباط، مجموعه اي
حاوي دو نوع ساخت شامل زير ساخت ها و رو ساخت ها فراهم مي آيد.
زير ساخت ها Infrastructures
يا ابزار تکنولوژيک ارتباط، مجموعه اي به هم پيوسته و متشکل هستند که با
نيرويي همساز عمل کرده و در جامعه انساني اثراتي ويژه بر جاي مي گذارند. رو ساخت ها Superstructures
يا عناصر غير تکنولوژيک حاوي سازمان ها، مقررات و انديشه ها و افکار مرتبط
با ارتباطات است که در رابطه اي تعاملي با زير ساخت قرار دارد. بدين ترتيب
از نظر لاسول هر دو نوع ساخت (زير ساخت ها و رو ساخت ها) در تأثير از
يکديگر هستند. (ساروخاني1، 75:1377-73)
لاسول در زمينه کارکرد هاي ارتباطات اجتماعي در مقاله معروف خود «ساخت و کارکرد ارتباطات در جامعه Structure an_d function of communication»
سه دسته کارکرد شامل؛ نظارت، همبستگي و جامعه پذيري بر مي شمارد. به نظر
لاسول در صورتي که انسان قابليت درک بيشتر ارتباطات انساني و جامعه انساني
را دارا باشد، متوجه مي شود که کارکرد ها معمولاً با گذشت زمان و مکان
تغيير نمي کنند، اما داراي تفاوت هاي بسيار کوچک، ظريف و حتي ضروري هستند.
(شرام،1381: 88-90). لاسول عقيده دارد که در بررسي جامعه جهاني و فرايند ارتباط به سه نوع متخصص بر مي خوريم:
- گروهي از متخصصين که به بررسي محيط سياسي پيرامون و دولت به عنوان يک کل مي پردازد.
- گروهي که به تنظيم پاسخ دولت به محيط مي انديشند. نويسندگان و گويندگان وسايل ارتباطي پاسخ دروني را تنظيم و تصديق مي کنند.
- گروهي که الگوهاي پاسخ را از پيران به جوانان منتقل مي سازند. مربيان و والدين مسئول انتقال ميراث اجتماعي (به نسل جوان) هستند.
به
عقيده لاسول تمام اين گروه ها بايد در يک مجموعه متشکل قرار گيرند تا
شناخت و پاسخ هماهنگ شوند. کل جامعه پيامي متشکل و همگن يابد و به طور کلي
رابطه انسانها در خلال زمان نيز صورتي متفرق، ناهماهنگ و تجزی يافته
نداشته باشد. اين امر را «ساخت ارتباطي» مي خوانيم. (ساروخاني1، 76:1377). شرام معتقد است لاسول کمک هاي زيادي در فرآيند انديشه پردازي در مطالعات ارتباطي داشته است که مي توان در سه بخش طبقه بندي کرد.
ارائه روش پژوهشي تا جايي که مي توان وي را از حيثی پايه گذار واقعي پژوهش هاي ارتباطي دانست.
ارائه نگاهي ژرف به تبليغات: وي می گفت تبليغات «نظارت بر عقايد» توسط نمادهاي ارزشمند است... و اين مانند داستان ها، شايعات،] گزارش ها [ ، تصاوير و ديگر اشکال مختلف «ارتباطات اجتماعي communication Social » است. به باور لاسول کارکردهاي اين اشکال توسط اشارات و توهم سريع به قدرت منتهي مي شود.
سومين
خدمت لاسول به حوزة مطالعات ارتباطي اين بود که نقش سياسي ارتباطات را
فراتر از آنچه که اعمالي چون امتناع و مبارزات انتخاباتي نشان مي دادند،
آشکار ساخت. (ر.ک: شرام،1381).
اندیشه
دیگری که در این بخش بررسی می گردد اندیشه لازارسفلد به همراه مرتون است.
لازارسفلد (1976-1901) را شايد نتوان نظريه پردازي بزرگ دانست اما تاثیر
گذاری برجسته ای در این زمینه داشته است. پژوهش های وی خلاقيت عجيبي داشته است. وي درحوزه پژوهش بازار يا بازار پژوهی بسيار برجسته بوده است. آثار به جاي مانده از او پژوهش های وی و نیز کارهاي
مشترک وي با دانشجويانش مي باشد. لازارسفلد به همراه مرتن در زمره اولين
دانشمنداني بودند که نظريه تأثير گذاري بي حد و حصر رسانه اي را مورد
ترديد قرار دادند. از ديد آنان اثر گذاري رسانه ها، در صورتي که ساختار
محيط کلان و يا افواه مناسب و موافق پيام رسانه اي نبا شد، با تنگنا روبرو
خواهد بود(ساروخاني2،14:1383).
لازارسفلد
و مرتون بر اين عقيده اند که براي اثر بخشي رسانه سه شرط: انحصاري کردن،
جهت دهي به ارزشها و اجتناب از تغيير ارزشهاي اساسي و ارتباط چهره به چهره
تکميلي لازم است. اين دانشمندان با بررسي مقايسه اي تبليغات در زمينه مصرف
و تبليغات سياسي نتيجه مي گيرند که گر چه رسانه هاي جمعي در سمت دادن نگرش
هاي اساسي اثر بخش بوده اند، شواهد کمي وجود دارد که نشان دهد به تنهايي
موجب تغيير نگرش شده باشند. (سودين/تانکارد،466:1381). لازم به ذکر است
چنانچه پيام ارتباطي حاوي نکاتي باشد که در محيط پيرامون قابل جذب نباشد،
يا با امکانات عملي محيط سازگار نباشد و يا آنکه با عقايد و ارزش هاي رايج
محيط پيرامون تنافر داشته باشد، ممکن است فرد در آغاز تحت تأثير پيام قرار
گيرد، ليکن به زودي و بعد از خارج شدن از اثرات خلسه ناشي از پيام جذاب
وسيله ارتباطي، دچار تحير و سرگرداني مي شود(ساروخاني1، 109:1377).
کورت
لوين (1947-1989)نظریه پرداز دیگر مکتب شیکاگو و از تاثیر گذاران بر بحث
ارتباط جمعی کارکرد نظريه را توصيف آن چيزي که مي دانيم و نیز مسير اصلي جهت کسب معرفت جديد مي دانست. وي نظريه ميداني field theory
را به عنوان پايه اي مطلوب براي مفهوم «فضاي زندگي» و تحليلي«مکان شناسي»
از جنبه منطق رواني به بهترين وجه ارائه نمود. مفهوم اصلي که لوين بر اساس
آن سعي در «انساني کردنHumanize» نظريه ميداني داشت، فضاي زندگي Life Space
ناميده مي شد. از نظر وي کل محيط روان شناختي يعني واقعيات، روابط، نيروها
و تجارب انساني همه در يک زمان معين پديد مي آيند و همواره بر هم تأثير مي
گذارند. اين عوامل شامل نيازها، اهداف، تأثيرات ضمير ناخود آگاه، خاطرات،
اعتقادات، رويدادهاي سياسي، اقتصاد و شرايط طبيعي- اجتماعي و هر چيز ديگري
است که احتمالأ مي تواند بر روي رفتار نيز تأثير مستقيم داشته باشد. از
نظر لوين روابط درون فضاي زندگي پديد آوردند يک «نظام System»
است و براي تبيين وقايع درون اين نظام مفاهيمي چون فيزيک و رياضي شامل
انرژي، تنش، نياز، جاذبه و بردار همواره کارساز خواهد بود. (شرام،
166:1381).
رسانه ها، شکل گیری و دگرگونی افکار عمومي
در اوايل قرن بيستم فرديناند تونيس Tonnies
افکار عمومي را مظهر اخلاقيات جامعه مي دانست و آن را در سطحي عالي تر از
دولت قرار مي داد. او معتقد بود که تمدن شهري فعلي با شرايط و اوضاع و
احوال خاص، «جامعه اي» خود در برابر تحرکي که افکار عمومي روشنگرانه از
طريق وسايل ارتباط جمعي پديد آورده اند، بيهوده در تلاش اصلاح خود مي
باشد. بدون ترديد تا زماني که اين تمدن در راه فردگرايي حاکم بر جوامع
کنوني به سر مي برد، به چنين تحولي دست نخواهد يافت. زيرا سعادت و خوشبختي
از دست رفته در صورتي به اين جوامع باز خواهد گشت که به سرچشمه هاي زندگي
اجتماعي گروه هاي کوچک، به نو آفريني و دوباره سازي جوامع بپردازد.
فرديناند تونيس انديشمند آلماني ارتباط را محور شناخت و ارزيابي جوامع مي داند. وي تعداد جوامع را طبق اين معيار با عنوان جامعه معنوي Geminschaft و جامعه صوري Gesellschaft
مورد بررسي قرار مي دهد. از نظر تونيس جامعه معنوي داراي ويژگي هاي اراده
ارگانيک، ارتباطات عميق، امتداد تاريخي ارتباط، کوچکي جمع و ارتباط تام مي
داند. جامعه صوري داراي ويژگي هاي وسعت، اراده انديشيده، بي نامي، ارتباط
سطحي است. هر کدام از جوامع معنوي و صوري نوع ارتباط انساني خاص خود را
دارد. اگر چه تونيس هرگز از توالي زماني و تقدم و تأخر اين دو جامعه صحبت
نکرده است، ليکن از فحواي کلامش، حسرت دنياي خاص جامعه معنوي مشهود است.
چرا که چنين به نظر مي آيد که از ديدگاه وي پيدايي عصر جديد و جامعة صنعتي
هم با مصرف انبوه Mass Consumption و هم توليد انبوه Mass Production ، به نوعي به امحاي هويت فردي و گروهي منتهي مي شود. پيدايي توده هايي عظيم و دستکاري Manipulationآنان از طريق وسايل سهمگين ارتباطات، به ويژه در خدمت بخش خصوصي و منافع آن به فرآيند توده سازي Massification
در جامعه نو منتهي مي شود. از مباحث مي توان نتيجه گرفت که هرگز جهان صحنه
تجلي انحصاري يکي از جوامع معنوي و صوري بر ديگري نيست. تنها مي توان براي
اعصاري از تاريخ اين رجحان را متصور بود. بستر تاريخ کماکان زمينه همزيستي
اين دو پديده اجتماعي بوده است. (ساروخاني2، 1377: 58 -55).
مطالعات بسياري در زمينه افکار عمومي انجام شده است، شايد بتوان شروع مطالعات علمي در رابطه با افکار عمومی را
به ژاک نکه وزير لويي شانزدهم پادشاه فرانسه باز گرداند. مطالعه نوين در
زمينه افکار عمومي، احتمالاً از انتشار کتاب هاي «افکار عمومي و دولت
محبوب» اثر لوول در سال 1913 و «افکار عمومي» والتر ليپمن در سال 1922
آغاز شده است. نويسندگان دهه هاي 1920 و1930 با پشتوانه مفاهيم و اطلاعات
منظم و جديد روان شناسان، روان پزشکان و جامعه شناسان، مطالعات افکار عمومي مدرن را پايه گذاري کردند. انديشمندان در فرايند شکل گيري افکار عمومي عموماً 3 عامل اصلي را مطرح مي نمايند.
-
عامل نخست را مي توان تلفيقي از رسانه هاي جمعي و ميان فردي نام برد.
رسانه ها از طريق انتخاب، ارائه رويدادهاي اجتماعي و اوليت بندي مسايل، بر
شکل گيري افکار عمومي تأثير مي گذارند.
گوستاو
لوبون (1879) مطبوعات را از سائق ها و محرک هاي نزديک و مستقيم در امر
آموزش توده هاي مردم مي داند که با گسترش فرايند، خود، عقايد متضاد با
عقايد توده ها را بي وقفه به رويت آنها مي رساند و از اين طريق، نقش آموزش
هاي کهن را کمرنگ و عمر عقايد را کوتاه مي سازد. فرايند تحول مطبوعات از
ديدگاه او به سوي تبعيت محض از افکار عمومي، انتقال حرف، سرگرمي ها، شايعه
ها،آگهي هاي تجاري و اطلاعات روز و نيز جلب آراي عمومي بوده است.(
دادگران، 31:1384)
لازارسفلد
و همکارانش (1944) به وسيله الگوي دو مرحله اي خود به بررسي شکل گيري
افکار عمومي پرداختند. بر اساس نظريه دو مرحله اي او رهبران فکري، اطلاعات
خود را از طريق راديو و روزنامه مي گيرند و يا تعبير و تفسير، آنها را
تعديل مي کنند و بازيابي منطبق با ويژگي اطرافيان خود، به آنها منتقل مي
سازند و به اين طريق، پيوندي ميان رسانه هاي جمعي و ارتباطات ميان فردي به
عنوان يک متغير اصلي در شکل گيري افکار عمومي نقش مي گيرد. (همان، 33-32) اين الگوي دو مرحله اي کمک کرده تا نقش ارتباطات ميان فردي در به کار بردن و استفاده از رسانه هاي جمعي مشخص شود.
-
عامل دوم را موضوعات و مسائلي مي دانند که بر اثر حوادث و اتفاقات در محيط
پيرامون رخ مي دهند و از طريق عمل آگاهانه رسانه ها در جامعه بازتاب مي
يابند. نوعي ارتباط و کنش متقابل ميان مردم پديد مي آيد. بحث و جدل پيش مي
آيد و افراد به داوري مي پردازند. گابريل تارد انديشمند فرانسوي آن را
چنين توصيف کرد: عقيده براي مردم به مثابه روح است در جان. به عبارت ديگر،
افکار عمومي مجموعه اي از داوري هاي مردم درباره مسايل روز است که مورد
پذيرش بيشتر افراد جامعه است(همان، 17) تارد معتقد است: «کليد فهم افکار
عمومي، شناخت فرايند هاي شکل گيري افکار است». تارد نيز مطبوعات را تعيين
کننده اصلي موضوعاتي مي بيند که در بين مردم به بحث گذارده مي شود. وي
استدلال مي کند کليد اصلي در تبديل افکار فردي به افکار عمومي، گفتگوی شخصي و خصوصي است. تارد در تأکيد بر مرکزيت گفتگو در شکل گيري افکار عمومي، سال ها از دانشمندان معاصر جلوتر است. (همان، 33)
-
عامل سوم را مي توان عموم ناميد. نظريات تارد و لوبون در اين بخش مقابل هم
قرار مي گيرند. تارد مطبوعات را از جمله عوامل پيدايي جماعت معرفي مي کند
که بر خلاف انبوه خلق داراي همبستگي معنوي فکري به جاي کنش
هاي فيزيکي است. به اين ترتيب مطبوعات مي توانند با ابعاد رشته هاي
ارتباطي آگاهي، انديشه و اراده مشترک را در زمان واحدي به وجود آوردند. در
اين رابطه جان ديويي در کتاب عامه و مسايل آن (1927) عامه يا جماعت را به
شکل گروهي از مردم تعريف مي کند که داراي ويژگي هاي مشابه هستند. گرونيک
از انديشه ديويي سه طبقه عامه خاموش، عامه آگاه و عامه فعال را برداشت مي
کند که در رابطه با افکار عمومي شکل خاصي به خود مي گيرند. (همان، 35)
مطالعات انتقادی ارتباطی
چنانکه
پیش از این در باب اندیشه های ارتباطاتی مارکس سخن گفته شد، وی رسانه ها
را در خدمت منافع طبقه سرمایه دار حاکم می دانست و آنها را ابزار انتقال
ایده و اندیشه این طبقه و نیز مانع رشد افکار مخالف و شکل
گیری و سازماندهی گروههای مخالف می دانست. ویژگی های نظری وی ، دوره
تاریخی خاص و نیز پیگیری افکار وی توسط گروه ها و دسته جات گوناگون اندیشه
مارکس را در قالب مکاتب نظری گوناگون، متعدد
و متکثر نمود. از جمله مکاتب تحت تاثیر اندیشه مارکس می توان به اندیشه
های ارتباطی مکتب فرانکفورت، اندیشه های مکتب بیرمنگام و نیز بررسی های
اقتصاد سیاسی اشاره نمود. هر یک از این دیدگاه ها تاکید بر وجهه خاصی از
اندیشه وی نمودند و تغییراتی را در دستگاه نظری ایجاد نمودند.
در این مجموعه به اندیشه های نظریه پردازان مکتب فرانکفورت، نظریات التوسر و گرامشی، نظریات مکتب مطالعات فرهنگی بیرمنگام و نیز نظریات اقتصاد سیاسی اشاره می گردد.
1. نظریات مکتب فرانکفورت
نسلی
از دانشوران آلمانی که در دهه 1930 از سرزمین مادری خویش گریخته بودند،
حیات فکری دنیای انگلیسی زبان را عمیقاً پر مایه تر کرده اند و در ماجرای
این مهاجرت فرهنگی، تاریخچه مکتب فرانکفورت جای مهمی اشغال می کند. موسسه
پژوهش اجتماعی فرانکفورت، که ابتدا در آلمان تأسیس شد، طی سال های تبعید،
از فرانکفورت به نیویورک و سپس به کالیفرنیا منتقل شد. این گروه در اواخر
دهه 1940 از هم پاشید اما کمی پس از پایان جنگ، موسسه فرانکفورت توسط برخی
از اعضای اصلی اش و به عنوان بخشی از دانشگاه فرانکفورت، دوباره پا گرفت.
(کانرتون، 9:1385)
این
بررسی افکار سه تن از اندیشمندان صاحب نام و بسیار تأثیرگذار این
مکتب(آدورنو،هورکهایمر، بنیامین) را بررسی می کند. نظرات آدورنو و
هورکهایمر عموماً در امتداد هم و حتی با هم مطرح شده اند و از این روی در
کنار هم آورده می شوند. آدورنو و هورکهایمر، همچون سایر انتقادیون، علم و
تکنولوژیِ را تجسم سلطه و خشونت بر طبیعت و در نتیجه انسان می دانند و این
در حالیست که معتقدند علم و تکنولوژی باید تحت سلطه انسان می بود. آنها
معتقدند که پیشرفت روشنگری باعث سلطه انسان بر طبیعت شد. این سلطه به سلطه
انسان بر انسان دیگر و در نتیجه به از خود بیگانگی انسان منجر شد.
آدورنو
و هورکهایمر معتقدند جنبه خرد ابزاری باعث شکل گیری بحران های حال حاضر از
جمله بحران علم شده است و این خلاف نظر مارکس است که بحران های جامعه را
حاصل سرمایه داری می داند. در واقع خرد باوران می خواستند انسان را از
اندیشه اسطوره ای – دینی خود رها سازند، اما از آنجا که عقل ابزاری بر این
روند حاکم شد، آنها موفق نشدند و عقل اسطوره حاکم شد. در نتیجه روشنگری
بازگشتی به اسطوره داشت. به گونه ای که کل مدرنیته و جهان مدرن را در قالب
نیروهای جدید ئ غیر معنوی، خود تبدیل به اسطوره شدند. فرد باوری باعث
انکار فردیت و استقلال انسان و تبدیل سوژه به کل (به تعبیر هگل) شد که این
ثمره روشنگری است.
خود
ویرانگری روشنگری را در اصل «ارزش مبادله» می بیند که از اقتصاد به همه رو
بنا نفوذ کرده است. در واقع در سرمایه داری ارزش مبادله (تولید برای
ابزار) به جای ارزش مصرف (تولید برای نیاز) می نشیند. در این شرایط
ایدئولوژی بهره برداری بر شادی مصرف حاکم می شود. ارزش مبادله که پدیده ای
مصنوعی است بر حیطه خواست های انسانی حاکم می شود. این ارزش قوانین اثباتی
خاص خود را دارد. سلطه ارزش مبادله در زیر بنا منجر به کالایی شدن کل رو
بنا (فرهنگ) می گردد، یعنی آنچه بحران صنعت فرهنگ در رو بنا می خوانندش.
آدورنو
و هورکهایمر به دنبال این سوالنند که چرا فرهنگ نازل شده است به گونه ای
که آگاهی بی ارزش، و حفظ نظم موجود با ارزش تلقی می گردد؟ و آیا آنچه
فرهنگی خوانده می شود، در واقع فرهنگی است؟ آنها می گویند فرهنگ واقعی،
نقاد و معترض است و فراتر از نظام حفظ خویش می باشد. در واقع فرهنگ تا
جایی که خلاف زندگی روزمره است فرهنگ است و از جایی که با نظام سلطه و
سرکوب همراه می گردد، دیگر نه فرهنگ بلکه صنعت فرهنگ است، که همان سرمایه
داری مدرن است. صنعت فرهنگ به تولید انبوه کالاهای فرهنگی مطابق با ارزش
مبادله می پردازد و منجر به کالایی شدن فرایند صور فرهنگی می گردد.
اصلی
ترین محصول صنعت فرهنگی، فرهنگ توده است که محصول تلفیق فرهنگ و سرگرمی و
تبلیغات در جامعه مدرن است و همراه با سرنوشت سرمایه داری. فرهنگ توده
همواره تجاری و زیان بار است. باعث ادغام افراد در یک کلیت اجتماعی ساختگی
و شیء وار، می گردد، مانع رشد تخیل فرد می شود و باعث سرکوبی استعداد
انقلابی و آسیب پذیری در برابر عوام فریبان می گردد.
صنعت فرهنگی باعث می گردد همگان در نظامی متشکل از کلیسا، کلوپ، و...
که همگی ابزاری از کنترل اجتماعی هستند، سامان یابند و هویتی یکسان پیدا
کنند. صنعت فرهنگی نه به تن و مال انسان بلکه به روح و جان فرد حمله می
کند و باعث بیگانگی فرد از خود می گردد. به عبارتی بیگانگی بزرگترین مسئله
در صنعت فرهنگی است. صنعت فرهنگی به واسطه ابزار ها و راهکارهای خود باعث
هویت بخشی به توده و تنظیم کردار او می گردد. این امر منجر به ابژه سازی و
شی گشتگی انسان می گردد و به یکسان سازی و ایجاد فردیت کاذب برای انسان ها
و بهنجار سازی توده می انجامد و این در حالی است که انسان تصور می کند که
خود فاعل است. صنعت فرهنگی بر همه هنر ها نقش می زند و همه را یکسان و
یکنواخت می نماید و هنر و رسانه نیز به نوبه خود منجر به یکسان سازی هویت
های افراد می شوند.
آنها
معتقدند تمایز محصولات فرهنگی حاصل تمایز و تقسیم بندی مصرف کننده است. در
واقع آنها مصرف کننده را تقسیم می کنند. بر اساس تقسیم بندی خود از مصرف
کننده، تولید می کنند و مصرف کننده را مجبور به استفاده از همان نوع تقسیم
بندی می نمایند. بنابراین در واقع محصولات فرهنگی ناشی از ارزش مبادله
هستند نه ارزش مصرف که نیاز مصرف کننده است.
فرهنگ
توده ای دروغین است و مبین سلطه گری، بنابراین به تولید نیاز کاذب می
پردازند. و برای بر آوردن این نیاز های کاذب تلاش می نمایند. این فرایند
منجر به مشروعیت سازی برای سلطه نظام سرمایه داری می گردد، که کارکرد ویژه
آن، از بین بردن امکان مخالفت با سلطه مستقر است.
در
یک فرایند کلی آنها معتقدند که همگانی شدن فرهنگ و هنر منجر به تابعیت هنر
از قانون بازار و در نتیجه سلطه ارزش مبادله بر ارزش مصرف و تحمیل نیاز
های کاذب بر انسان می گردد. انسان به عنوان مصرف کننده به «ایدئولوژی
صنعت» تبدیل می گردد که باعث حفظ و تداوم الگوی سلطه بر توده می گردد.
سلطه طبقه بالا به عنوان تولید کننده بر طبقه پائین به عنوان مصرف کننده.
صنعت فرهنگی آدمیان را به شکل ماده مصرف می بیند و به دنبال قالب ریزی
یکسان آنها از سوی صاحبان سرمایه است، البته حق انتخاب را نیز به وسیله
آزادی انتخاب نوع رسانه! برای افراد محترم می شمارد.
آدورنو
و هورکهایمر در مورد مشارکت توده ها در تجارت هنر معتقدند که این امر منجر
به توده ای شدن هنر می گردد. هنر به سطح توده تنزل می نماید و از سویی نیز
باعث نابودی اروپا و قوه تخیل انسان می گردد. در اینجا به تأسی از قفس
آهنین وبر، محاصره انسان در نظام آهنین را مطرح می نمایند. اما این اندیشه
مخالف اندیشه بنیامین است، چرا که او توده ای شدن هنر را باعث افزایش
آگاهی توده می داند. آدورنو و هورکهایمر مخالف توجیه تکنولوژیک و مدیریت
صنعت فرهنگی هستند و آن را قبول نفس سلطه می دانند که باعث ایجاد حلقه
مغزشویی و ارضای نیاز پیش ساخته قدرت سرمایه داران می گردد.
مشمولیت
هنر در منطق مبادله کالا از نظر آنها منجر به از بین رفتن استقلال هنر و
نیز رهایی هنرمند از آغاز کار می گردد، چرا که هنرمند از ابتدا به خدمت
شرایط فروش کالا در می آید و در واقع به جای تولید اثر هنری به تولید
کالای فروشی می پردازد. ضربه نهایی صنعت فرهنگی از نظر آنها هنگامی است که
کالایی کردن هنر با عرضه هنر به عنوان چند غیر قابل فروش همراه می گردد.
با مثالی از آثار بتهون، مشاهده می گردد که از نظر مصرف کننده بهترین آثار
بتهون به رایگان از رسانه ها پخش می گردد و هیچ مبادله مالی نیز انجام نمی
شود. این در شرایطی است که در واقع مبادلات پشت سر مصرف کننده انجام می
گیرد و دور از چشم مصرف کننده، منافع مبادله می کردند.
آدورنو
در بررسی موسیقی پاپ به عنوان فراورده صنعت فرهنگ در برابر موسیقی کلاسیک،
بخشی از نظریات خود را ارائه می دهد. موسیقی پاپ به عنوان فراورده ای از
صنعت فرهنگ، فاقد هماهنگی و انسجام است. مصنوعی و استاندارد شده است و
واکنش هایی یکسان را در برابر خود ایجاد می نماید که منجر به از خود
بیگانگی توده می گردد. در برابر موسیقی کلاسیک، با همبستگی، انسجام، معنا
دهی درونی هنر ناب و غیر قابل استاندارد سازی موجب بروز واکنش های گوناگون
در انسان می شود. آدورنو با شمردن کار ویژه های موسیقی پاپ برای نظام
سرمایه داری به این نتیجه می رسد که هدف نهایی این موسیقی ایجاد هماهنگی
روانی انسان با وضع موجود نظام سرمایه داری است و ایجاد هویت واحد با سایر
مردم برای پذیرش شرایط و در واقع تسلیم فرد سازی جهان و ایجاد واکنش یکسان
انسان ها. این امر در بحث ایدئولوژی آنها به خوبی نشان داده می شود. در
بحث ایدئولوژی آنها توضیح می دهند که به مثابه نوعی ابزار سلطه، از
هنجارهای موجود جدا نمی شود و آنها را تأیید می نماید، مخالف اعتراض است و
به تأیید نظام حاکم و قواعدش می پردازد. معتقدند که این امتیاز نظام
سرمایه داری است که با ایجاد ترکیبی از فرهنگ، ایدئولوژی اعمال
کنترل اجتماعی به ظاهر عقلانی به ایجاد نیازهای کاذب و سپس پاسخگویی به آن
نیازها از طریق صنعت فرهنگ سازی می پردازد و موفقیت نظام سرمایه داری را
تضمین می نماید. ضرورت این شیوه در آن است که با تنها نگذاشتن مصرف کننده،
برای پیشگیری از اینکه مصرف کننده تصور کند که می تواند مقاومت نماید، به
تولید پیشاپیش نیازها و ایجاد احساس نیاز برای مصرف کننده می پردازد. مصرف
کننده در این شرایط احساس رضایت از بازی دارد و به هر چه به او عرضه می
گردد رضایت می دهد و به نوعی تسلیم و ساده بینی جهان هستی مبتلا می گردد.
به عنوان مثال در بحث موسیقی پاپ، در بررسی آدورنو، ریتم تکراری موسیقی
پاپ موجب عدم نیاز به تامل و در نتیجه گریز از خستگی می گردد. استاندارد
شدگی این موسیقی با استانداردهای زندگی مدرن باعث ایجاد امنیت خاطر مصرف
کننده می شود. انفعالی بودن و غیر مولد بودن آن باعث کاهش کسالت می گردد و
لذت موقتی مانند لذت موقت سرمایه داری ایجاد می نماید، و اینها اصول هستند
که هدف نهاییشان ایجاد هماهنگی روانی فرد با وضع موجود سرمایه داری و شکل
دهی هویت یکسان بین انسان ها است.
بنیامین از دیگر اندیشمندان این مکتب، آلمانی
تباری که مهاجرت، آوارگی، زندگی نا موفق و در آخر خودکشی را تجربه می
نماید، دارای آثاری چون پاساژ ها، سرچشمه نمایش سوگبار آلمان، خیابان یک
طرفه، نهاد های فلسفه تاریخ را در کارنامه علمی خود دارد.
وی
به نقد مدرنیته و تکنولوژی و تأکید بر نابخردی عصر جدید می پردازد. او
روشنگری را بی مایه ترین جهان بینی ها می داند که سطحی و تو خالی است.
بنیامین رویکردی دو گانه دارد. از سویی بدترین نقد ها را برای مدرنیته در
نظر می گیرد. وی معتقد است قلب مدرنیته پیشرفت است و پیشرفت فاجعه است. از
سوی دیگر بنیامین امید رهایی و نجات دارد و معتقد است که تکنولوژی می
تواند باعث موفقیت در شناخت بشر گردد و کلید شادی و خوشبختی انسان باشد.
وی معتقد است در جامعه آزاد تکنولوژی دیگر بتواره هلاکت و نابودی نیست
بلکه کلید شادی و خوشبختی است. اما از آنجا که نگرش بدبینانه او نسبت به
مدرنیته و تکنولوژی قوی تر است، او با نگاه انتقادی به فرهنگ، تمدن، تقسیم
کار، اتوماسیون، تولید کالایی و ابزاری شدن می نگرد. بر ناهمخوانی
تکنولوژی و تهذیب اخلاقی تأکید می نماید و معتقد است وقوع انقلاب برای
متوقف کردن روند خطرناک تکنولوژی سرمایه داری ضروری است.
بنیامین
در 1930 در مقاله ای با نام «اثر هنری در دوران تکثیر مکانیکی آن» به
ارائه نظریه ای در این باب می پردازد. وی معتقد است پیشرفت فن آوری باعث
رشد امکانات تکثیر فنی و مکانیکی آثار هنری گشته است. این پیشرفت از نظر
بنیامین باعث از دست رفتن منش اصلی اثر هنری می گردد و اثر هنری با از دست
رفتن نسخه اصل فاقد اصالت شده و «ارزش آئینی» آن نفی می گردد. از سویی
تجلی آثار هنری نیز از بین می رود. وی 3 ویژگی برای تجلی آثار هنری از نظر
می گیرد. ویژگی های یکه و منحصر به فرد بودن، فاصله با ما، جاودانگی و
یکسانی ویژگی هایی هستند که باعث تجلی آثار هنری می گردند. که این سه
ویژگی در اثر پیشرفت و تکثیر از دست می روند.
بیامین
معتقد است در دوران باز تولید مکانیکی ارزش نمایش بیش از ارزش آئینی است و
ارزش آئینی از بین نرفته است. این در حالی است که آدورنو با این نظر مخالف
است. بنیامین باز تولید مکانیکی را باعث دو بحث می داند. نخست گسترش
دموکراسی و دیگری از بین رفتن تجلی اثر هنری. این شرایط باعث ایجاد
دگرگونی در بینش بنیادین زیبایی شناسانه انسان می شود و دوران جدیدی از
آفرینش و دریافت اثر هنری ایجاد می نماید. در واقع باز تولید مکانیکی اثر
باعث می شود که اثر هنری در دسترسی همگان قرار گیرد و این امر از سویی
منجر به تنزل اثر هنری می گردد و از سوی دیگر می تواند اثراتی مانند
ارتقاء هنر در سطح جامعه، افزایش ذوق هنری، افزایش سرعت درک اثر هنری،
خارج شدن اثر هنری از دست نخبگان و از زیر سلطه نظارت سرمایه و بر عکس
راهیابی هنر به توده مردم را در بر داشته باشد. چنانکه دیده می شود نگرش
بنیامین نگرشی دوگانه مبتنی بر دیدن اثرات منفی و مثبت
توامان است. وی معتقد است حرکت رفت و برگشتی این جریان باعث تغییر واکنش
مخاطب می گردد، حال آنکه آدورنو با این نظر مخالف است و معتقد به تنزل هنر
در پی این شرایط می باشد. بنیامین به هنر و هنرمند انقلابی و نیز تکامل
انقلابی هنر عقیده دارد. این شرایط روابط جدید بین هنرمند و مخاطب است و
تبدیل هنر به یک رسانه انقلابی.
اگر
مایل باشیم نظر بنیامین را با دیگر صاحبنظران برجسته مکتب فرانکفورت یعنی
آدورنو و هوکهایمر مقایسه نمائیم، می توانیم به دفاع بنیامین از کارکرد
رسانه های همگانی و استفاده از فن آوری و گسترش آن در خدمت هنر به جای حذف
آن تأکید نمائیم. بنیامین همچنین به هنر دور از فهم همگان اعتراض می نماید
و معتقد است این هنر ارتباط لازم با مخاطب را برقرار نمی نماید. اما
آدورنو این کارکرد رسانه ها و گسترش خدمات فن آوری در خدمت هنر را باعث
توده ای شدن هنری می داند و آن را منفی تلقی می نماید. آدورنو معتقد است
توده ای شدن هنر باعث می شود که هنر تابع قانون بازار گردد. این تنزل هنر،
کالایی شدن هنر را در پی دارد، که همان مفهوم صنعت فرهنگی از نظر آدورنو
است. بنیامین برخلاف آدورنو معتقد است معنای فراورده فرهنگی نه در وجه
تولید بلکه در شیوه مصرف اثر است. مصرف ضرورتاً انفعالی نیست، بلکه قابل
تغییر است و این جزیی از فرایند دموکراتیزه شدن فرهنگ است. وی معتقد است
معنی در لحظه مصرف تعیین می شود. نظرات آدورنو در این زمینه در مقابل نظر
بنیامین قرار می گیرد. بنیامین تسلط هنرمند بر ابزار تولید مکانیکی را
سرچشمه پیروزی بر دشواری های آفرینش هنری و دستاوردی بزرگ می داشت. اما
آدورنو، بنیامین را به کل فاقد مایه اصلی می داند.
2.نظریات گرامشی و آلتوسر:
نظريه
«هژموني» يا سلطه جريان مارکسيستي دیگری در تحليل رسانه ها است که توسط
آنتونيوگرامشي متفکر و سياستمدار ايتاليائي مطرح شد. وي اين اصطلاح را در
رابطه با ايدئولوژي ـ حاکم در جامعه به کار برد. نظريه سلطه بر عوامل
اقتصادي و ساختاري که ناشي از ايدئولوژي طبقاتي است، تاکيد چنداني نمي
گذارد و تأکيد آن بيشتر بر خود ايدئولوژِي- نحوه بيان آن، موضوعاتي که
بدانها اهميت مي بخشد و مکانيسم هائي که ايدئولوژي بدان وسيله به حيات خود
ادامه داده و با تسليم قربانيانش به شرايط آن (بويژه طبقه کارگر) شکوفا
شده و در تلقين آن به ديگران و شکل دادن به آگاهي هاي آنان موفقيت حاصل مي
کند- مي باشد. تفاوت هاي اساسي بين نظريه سلطه، استقلال ايدئولوژي بطور
قابل ملاحظه اي از ديدگاه اقتصادي آن مورد توجه قرار گرفته و حفظ شده است.
از
ديدگاه نظريه سلطه، ايدئولوژي تصوير مخدوشي از واقعيت و يا روابط طبقاتي
به دست مي دهد، يا به قول آلتوسر «ايدئولوژي روابط در نظر گرفته شده خيالي
و ذهني افراد نسبت به شرايط واقعي و موجود است». از نظر آلتوسر، ايدئولوژي
از اين جنبه که از طرف طبقات حاکم و با استفاده از زور بر جامعه تحميل شده
باشد، سلطه محسوب نمي شود، بلکه از اين نظر که به صورت يک تأثير فرهنگي که
از روي قصد و بطور برنامه ريزي شده در جامعه گسترش يافته و بر اساس آن،
تجربيات ما از واقعيت شکل مي گيرد و در خدمت طبقات حاکم قرار مي گيرد سلطه
محسوب مي گردد.
بعد
ها نظريات عده ديگري از «متفکرين مارکسيست»، به ويژه«پولانتزا» و آلتوسر
به تثبيت نظريه گرامشي کمک کرد. اين دو متفکر نيز به اين نکته معتقد بودند
که روابط سرمايه داري از طريق رضايت داوطلبانه افراد (بويژه طبقات کارگر)
شکل مي گيرد و مشروعيت مي يابد. بطور کلي، تغيير توجه تئوريک از عوامل
اقتصادي به عوامل ايدئولوژي و فرهنگ به عنوان علل تداوم نظام سرمايه داري
سبب شد که نقش رسانه هاي همگاني در انتشار ايدئولوژي هاي حاکم برجسته شود
و همين امر موجب اختلافات بسياري در ميان نظريه پردازان مارکسيست، بويژه
بين آن عده که بر عوامل ساختاري و اقتصادي اصرار مي ورزيدند و عده اي که
نقش ايدئولوژي و فرهنگ را در تداوم نظام سرمايه داري تعيين کننده مي
دانستند، شد.
3.مطالعات فرهنگی مکتب بیرمنگام
مکتب
مطالعات فرهنگی انگلستان (مکتب بیرمنگام) از جمله مطالعات اقتصادی
ارتباطات می باشد، که در دهه های اخیر جایگاه ویژه ای در مطالعات کسب
نموده است. مکتب«مطالعات فرهنگی» انگلستان، در اوضاع و احوال ویژه پس از
جنگ جهانی دوم، به دنبال نخستین تجربه حزب کارگر در تشکیل حکومت رادیکال
مخالف نظام سرمایه داری بدون نظارت و محدودیت و مقابله با سلطه موسسات
انحصاری بزرگ مطبوعاتی و آثار منفی محتویات جنجالی و هیجان آور روزنامه ها
و مجله های عامه پسند آنها، که به منظور افزایش تیتراژ و جذب آگهی بیشتر و
کسب در آمد بالا تر، منتشر می شوند، با همکاری چند تن از متفکران و محققان
وابسته به گروه های فکری نئومارکسیست این کشور پایه گذاری شد.(معتمد نژاد،
2،1384)
3 متفکر این مکتب از بین بنیانگذاران آن در نظریات خود به نقش بنیادی ارتباطات توجه بیشتری داشتند.
ریچارد هوگارت:
وی در سال 1957 کتاب « کاربردهای سواد آموزی: جنبه های زندگی طبقه کارگر
با توجه خاص به نشریات و تفریحات» را تألیف نمود. وی در این کتاب با
استفاده از تجربیات زندگی شخصی و تجربیات آموزشی چند ساله خود، پیوند های
بین شکل های سرگرمی عمومی، کارکرد های اجتماعی همسایگی و روابط خانوادگی
را به طور دقیق مورد بررسی و تحلیل قرار داد و تأثیر محتویات فرهنگی
مطبوعات و سایر رسانه ها و به ویژه گفتمان ها، گزارش ها، داستان ها و
همچنین آواز ها و ترانه ها، بر شرایط اجتماعی و.. سیاسی و اقتصادی طبقه
کارگر و عکس العمل های آن در برابر آنها را مشخص ساخته است و به این
ترتیب، یک کار تحقیقی اصیل در این زمینه پدید آورده است. او در این تحقیق،
مخصوصاً چگونگی نفوذ «فرهنگ تولیدی- مصرفی» آمریکایی (فرهنگ مبتنی بر
تولید انبوه و محتوای ابتذال آمیز) در زندگی کرده های کارگری انگلستان را
تشریح کرده و ضرورت مقاومت در برابر این فرهنگ سلطه آمیز و تقویت و تحکیم
یک «فرهنگ مردمی» واقعی را مورد تأکید قرار داده است.(همان،5) هوگارت در
پایان این کتاب بر اهمیت و نقش فرهنگ تاکید می نماید. هوگارت کتاب های
متعددی از جمله «آموزش ادبیات»،«لحظه حساس»،«دنیا در 1984»، «تکنولوژی و
جامعه» و «نوعی دلقک بازی» و ... را نیز تألیف می نماید.
ریموند ویلیامز:
ریموند ویلیامز قبل از سال 1962 با نشر کتاب هایی به بررسی زمینه های
مختلف فرهنگ، ارتباطات و وسایل ارتباطی پرداخته بود. اما با انتشار کتاب
«ارتباطات» در سال 1962 مطالعات درباره تکنولوژی های مهم ارتباطی را به
عنوان امری اساسی در ایجاد نهادهای دموکراتیک و تحقق دگرگونی های فرهنگی و
دستیابی به فرهنگ مشترک را نشان داد. وی در کتاب خود تأکید می کند «انقلاب
فرهنگی» مورد تأکید او جزیی از یک فرایند بزرگ رهایی انسان است که در
مقایسه با انقلاب صنعتی و مبارزه در راه دموکراسی، از اهمیتی مشابه آنها
برخوردار است. به عقیده او، این انقلاب جدید، باید از طریق نماد های
ارتباطی و تکنولوژی های نوین آنها صورت گیرد به همین جهت، اصلاحات در بخش ارتباطات، که بالقوه توانایی دموکراتیک سازی جامعه را دارا است، ضرورت خاص دارد. (همان، 14)
ویلیامز
به تأثیر گذاری وسیله ارتباطی به خودی خود و بدون در نظر گرفتن محتوای
پیام ها بر رفتار مخاطبان، عقیده ندارد و از روی نظریات وی در برابر مک
لوهان قرار می گیرد. او در برابر اینگونه دیدگاه ها، تاریخ را نیروی تعیین
کننده شرایط زندگی انسانی معرفی می نماید و فرد مخاطب و همین رسانه
تلویزیون را محصول تاریخ می شناسد. به عقیده او بین اختراع یک تکنولوژی و
ترویج آن در یک فرهنگ باید تفاوت قائل شد. زیرا هیچ اختراعی به خودی خود
باعث دگرگونی اجتماعی نمی شود. به این لحاظ، برای شناخت هر نوع تکنولوژی
ارتباطی، باید آن را «تاریخ سازی» کرد و پیوند آن با مجموعه ای از منافع
خاص و در درون یک نظم اجتماعی را مورد توجه قرار داد. بنابراین، از نظر
ویلیامز دیدگاه مارشال مک لوهان درباره نقش تعیین کننده تکنولوژی ارتباطی
و برتری جویی و موقعیت شناسی یک گروه اجتماعی برای سلطه بر گروه های
اجتماعی دیگر به شمار می رود.
4.نظريه اقتصادسیاسی رسانه ها:
نظريه اقتصاد سياسي رسانه ها بیش از آنکه بر محتواي ايدئولوژيک رسانه ها تاکید کند بر ساختارهاي
اقتصادي تکيه مي کند. این نظریه رسانه ها را به عنوان بخشی از نظام
اقتصادی و در رابطه با نظام سیاسی بررسی می کند. ايدئولوژي را به عوامل
زير بنايي وابسته می داند، که این اندیشه باعث نیاز به تحلیل ساختار
مالکیت و طبقات اجتماعی می گردد.
نظریه پردازان این نظریه معتقدند که رسانه ها ابزاری جهت
گسترش بازار و منافع طبقه حاکم هستند. رسانه ها در واقع به گونه ای به
تولید دانش می پردازند که منافع و سودهای کلان این طبقه را تضمین می
نمایند. تضمین منافع طبقاتی باعث از بین رفتن استقلال رسانه ها و به زیر
سلطه منافع اقتصادی سیاسی طبقه حاکم رفتن، نادیده گرفتن جنبه های انسانی
فقر و تنگدستی اقشار وسیعی از مردم متعلق به طبقات پایین جامعه، توجه به
بازارهای کلان اقتصادی و ترس از سرمایه گذاری های رده میانی می گردد.
رويکرد
اقتصاد سياسي از سویی توانایی آزمايش تجربي فرضيات درباره عوامل تعيين
کننده بازار را دارد، اما چنانکه می دانیم پیچیدگی ها و چندجانبه بودن این
گونه تحلیل ها مانع از اطمینان به اثبات تجربی این فرضیات می گردد. از سوی دیگر این دستگاه نظری تمامی رسانه ها را در یک قالب فکری بررسی می نمایند. حال آنکه جایگاهی برای تحلیل رسانه های عمومی خارج از منافع طبقه حاکم در نظر نمی گیرد.
فهرست منابع:
آذری غلامرضا، مقدمه ای بر: اصول و مبانی ارتباطات، تهران:صدا و سیمای ج.ا.ا،1384.
دادگران سید محمد، افکار عمومی و معیارهای سنجش آن، تهران:مروارید، 1382.
ساروخانی باقر، جامعه شناسی ارتباطات،تهران: اطلاعات، 1376.
ساروخانی باقر،درامدی بر دایره المعارف علوم اجتماعی،تهران:1377.
سودین ورنر/ تانکارد جیمز، نظریه های ارتباطات، تهران: دانشگاه تهران، 1381.
شرام ویلبر، زندگی و اندیشه پیشتازان علم ارتباطات، غلامرضا آذری/ زهرا آذری، تهران: خدمات فرهنگی رسا، 1381.
کانرتون پل، جامعه شناسی انتقادی، حسن چاوشیان، تهران: اختران، 1385.
لیتل استیفن جان ، نظریه های ارتباطات، ویراسته: علی قاسم نژاد جامعی، سید مرتضی نور بخش/ سید اکبر میر حسینی، تهران: جنگل، 1384.
معتمد
نژاد کاظم، جایگاه بنیادی ارتباطات جمعی در «مطالعات فرهنگی» بررسی زمینه
های نقد اندیشی و شیوه های ارتباط پژوهشی بنیانگذاران مکتب بیرمنگام،
دانشگاه علامه طباطبایی، مرکز پژوهشی ارتباطات، تهران، 1384.
مهرداد هرمز ، مقدمه ای بر: نظریات و مفاهیم ارتباط جمعی، تهران: موسسه فرهنگی – پژوهشی فازان،1380.
# دانشجوی دکتری دانشگاه علامه طباطبای