چكیده: تاریخ پر فراز و نشیب سینمای ایران با «جنسیت» و «مناسبات جنسیتی» گره خورده است. تغییراتی كه سینمای ایران در عرصه جنسیت تجربه كرده یكی
از پدیدههای مهمی است كه نشان از رشد و تحول اجتماعی دارد. مناسبات
جنسیتی تنیده شده در فضای دراماتیك فیلمهای سینمای ایران صورتهایی را
سامان داده است كه در بستر تحولات اجتماعی بار سنت و مدرنیته را به دوش
میكشند. فرضیه اصلی تحقیق این است كه مناسبات جنسیتی در سینمای ایران از
صورتی پدرسالارانه در سالهای اولیهی پس از انقلاب، به صورتی
برابریطلبانه در سینمای سالهای اخیر تغییر یافته است.
تحلیل جامعهشناسانه مناسبات جنسیتی در سینمای ایران
دكتر محمد مهدی رحمتی و مهدی سلطانی
چكیده: تاریخ پر فراز و نشیب سینمای ایران با «جنسیت» و «مناسبات جنسیتی» گره
خورده است. تغییراتی كه سینمای ایران در عرصه جنسیت تجربه كرده یكی از
پدیدههای مهمی است كه نشان از رشد و تحول اجتماعی دارد. مناسبات جنسیتی
تنیده شده در فضای دراماتیك فیلمهای سینمای ایران صورتهایی را سامان داده
است كه در بستر تحولات اجتماعی بار سنت و مدرنیته را به دوش میكشند. در
این تحقیق با استفاده از نظریهی فمینیسم لیبرال و با بهرهگیری از تكنیك
تحلیل محتوا، قرابت فمینیسم و مدرنیته در سینمای ایران مورد بررسی قرار
گرفته است. افزون براین، وضعیت مدرنیته در جامعهی ایران از طریق كاوش در
بازنمایی مناسبات جنسیتی در فیلمهای سینمایی پس از انقلاب اسلامی دنبال
شده است.
فرضیه
اصلی تحقیق این است كه مناسبات جنسیتی در سینمای ایران از صورتی
پدرسالارانه در سالهای اولیهی پس از انقلاب، به صورتی برابریطلبانه در
سینمای سالهای اخیر تغییر یافته است. یافتههای
تحقیق ضمن تأیید فرضیه در غالب مناسبات جنسیتی، میتواند به معنای غلبهی
نوعی تجربهی مدرنیته در فضای جامعهی ایرانی تفسیر شود.
مقدمه
جامعه
ما دیری است كه در كشاكش امواج متلاطم و سهمگین سنت و مدرنیته غوطه
میخورد. مسایل و تجربههای اجتماعی ویژه و كمنظیری كه نسل كنونی جامعه ما
از سر میگذراند ما را به نقطهای كشانده است كه ناگزیر از طرح پرسش
مدرنیته برای هر مسئلهی اجتماعی هستیم. پرسشی كه جامعهشناسان كلاسیك در
قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم با آن دست به گریبان بودند(زیمل1380،
ولف2000، گیدنز1992). در میان همهی موضوعاتی كه جامعهشناسی با آنها سر و
كار داشته است، موضوعاتی اساسی وجود دارند كه بهتر نمایانگر تحولات
اجتماعی و فرهنگی و نشانگر گذر جامعه از وضعیت سنتی به مدرن هستند. موضوع
روابط زنان و مردان یكی از این موضوعات است كه جامعهشناسان غالباً در
مباحث خود به آن پرداخته و تغییر در الگوهای كنش آن را در بستر تحولات
اجتماعی دنبال كردهاند.
قلمرو
الگوها و اشكال كنش متقابل زنان و مردان چنان گستره وسیعی از زندگی
اجتماعی و حیات روزمره را در بر میگیرد كه هرگونه تغییری در آن میتواند
به عنوان یكی از شاخصهای تغییرات كلان در سطح لایههای زیرین اجتماعی
محسوب شود. لایههای دیرپایی كه تغییر در آنها میتواند نمایانگر تغییرات
مثبت و بنیادی به نفع مدرنیته باشد. با این چشم انداز، نگاه به مدرنیته از
منظر روابط زن و مرد هنگامی معنای ملموستر و دقیقتری مییابد كه از
دریچهی نگاه مدرنترین هنر، یعنی سینما بدان نگریسته شود. این دریچه،
چشماندازی است كه تحقیق ما را به مطالعات فرهنگی پیوند میزند و دستیابی
به جواب پرسش اولیهی تحقیق را فراهم میكند.
سینما
به عنوان یك هنر مدرن و «برتر»(استریناتی،1380: 121) نسبت به دیگر هنرها
«با زمینه اجتماعیاش رابطه تنگاتنگی دارد»(دووینیو،1379: 6) و از این جهت
میتواند بازنمای مسایل و واقعیات زندگی انسانی و شاخصی برای سنجش وضعیت
فرهنگی و اجتماعی باشد؛ چرا كه سینما به قول بنیامین « از یكسو فهم
ضروریات حاكم بر زندگیمان را افزایش میدهد و از سوی دیگر، فضای كنش
گسترده و فارغ از انتظاری را برای ما فراهم میسازد»(بنیامین،1936: 21). از
این نظر، مطالعهی سینما به عنوان یك عنصر فرهنگی و اجتماعی، میتواند ما
را به عمق لایههای حیات اجتماعی كنونیمان برساند. لایههایی كه ما را
ناگزیر از طرح پرسش مدرنیته در مقطع كنونی ساختهاند. پاسخ به پرسش
مدرنیته جز از طریق كنار زدن این لایهها و دستیابی به عمق حیات روزمره
اجتماعی به كمك فرهنگ میسر نیست. چنین هدفی در مطالعه ما، از طریق كاوش
وضعیت بازنمایی روابط متقابل زنان و مردان در فیلمهای سینمایی پس از
انقلاب اسلامی دنبال میشود. فرض بازنمایی»(Representation)در
این مطالعه، بیانگر تحلیلی جامعهشناسانه است كه نشان از ارتباط سینما با
وضعیت اجتماعیاش دارد. این فرضیه بر آن است كه «رسانهها ارزشهای اجتماعی
حاكم در یك جامعه را منعكس میكنند»(استریناتی،1380: 243). به این ترتیب،
با اختیار كردن این فرض، میتوان به شناخت ارزشهای حاكم اجتماعی و فرهنگی
از طریق مطالعه مناسبات زنان و مردان در سینما نائل شد. شناختی كه در پرتو
خود مسایل بسیاری را میتواند روشن كند. از این چشم انداز،
فرض بازنمایی برای این مطالعه فرضیهای مهم و بنیادی است، چرا كه بر
پایهی آن است كه میتوان مشاهدات اشكال سنتی و مدرن مناسبات دو جنس در
سینما را به وضعیتهای اجتماعی سنتی و مدرن پیوند داد.
روابط
زنان و مردان كه این مقاله میكوشد بازنمایی آن را در سینما بررسی كند
جنبه های مختلفی دارد. اما آنچه در این مطالعه دنبال میشود تحلیل
صورتها یا اشكال جامعهشناسانهی این روابط است كه در گسترهی كنش متقابل
آنها بر پرده سینما نمود مییابد. از این نظر، كوشش در راه شناخت صورتهای
روابط متقابل دو جنس، ریشه در جامعهشناسی صوری زیمل دارد با این تفاوت
كه صورتهایی كه این مطالعه در پی آنها است، صورتهای زیملی نیست؛ بلكه
صورتهایی است كه گرایشهای فمینیستی دارد.
با اتخاذ رویكرد فمینیستی در این مطالعه، مفهوم «جنسیت»(Gender) وارد تحلیل ما میشود. مفهومی كه نقشی اساسی در این مطالعه ایفا میكند و در پرتو خود، مفهوم «مناسبات جنسیتی» (Relationship Gender)
را در این تحقیق روشن میكند. تحلیل روابط قدرت و هویت در گسترهی مناسبات
دو جنس آن چیزی است كه مفهوم جنسیت در دسترس فمینیستها مینهد. ابزاری
تحلیلی كه به ما امكان میدهد اشكال مورد نظر خود را برای تحلیل روابط
جنسیتی در فیلمهای سینمایی به كار بگیریم. اشكالی كه به تحلیل ما از سنت و
مدرنیته پیوند مییابد. مطابق تعریف، جنسیت به آن جنبه از تفاوتها و
ویژگیهای زن و مرد مربوط میشود كه منشاء «روانشناختی، فرهنگی و
اجتماعی»(گیدنز،1374: 175) دارند. بدین معنا، جنسیت از مفهوم «جنس»(Sex)
كه به «تفاوتهای زیستشناختی»(فریدمن،1381: 19) و طبیعی اشاره دارد،
متمایز میگردد. از این چشمانداز، دو شكلی كه این مطالعه میكوشد در
بازنمایی مناسبات زنان و مردان در سینما بیابد، دو شكل «پدرسالارانه» و
«فمینیستی» است. دو شكلی كه نمایندهی دو جریان اجتماعی كاملاً متضاد یعنی
سنت و مدرنیته در ایران كنونی هستند: صورت پدرسالارانه روابط جنسیتی
نمایندهی دنیای سنتی و پیشامدرن و صورت فمینیستی نماینده عصر مدرن است.
در صورت غلبه یك صورت بر صورت دیگر در فیلمهای سینمایی، میتوان وضعیت
جامعه را بر اساس نمایندگان اجتماعی آنها یعنی سنت و مدرنیته تحلیل نمود.
این تیپولوژی میتواند ما را در تحلیل مناسبات جنسیتی حاكم بر سینمای
امروز ایران یاری رساند. در واقع ظهور برخی فیلمهای دارای گرایش فمینیستی
در اواخر دههی هفتاد این سؤال را در پی میآورد كه آیا واقعاً در تصویر
مناسبات جنسیتی در سینمای پس از انقلاب تغییری به وجود آمده است؟ مشاهدهی
چنین تغییری بنابر استدلال این تحقیق، میتواند شاخصی برای امید ما به
تعمیق آرمانهای مدرنیته در ایران كنونی باشد. مدرنیتهای كه این بار در
شكل تغییر مناسبات زنان و مردان در سینما بازنمایی میشود. بنابراین پرسش
های اصلی این تحقیق چنین است:
1-
چه اشكالی از روابط جنسیتی در فیلمهای سینمایی پس از انقلاب مشاهده
میشود؟ فیلمهای سینمای ایران در مناسبات جنسیتی كنشگران خود اشكال
پدرسالارانه را بازنمایی میكنند یا فمینیستی را؟ در صورت مشاهدهی هر دو
شكل پدرسالارانه و فمینیستی، غلبه با كدام صورت است؟ آیا تفاوت معناداری
میان میزان مشاهده این دو صورت در فیلمها وجود دارد؟
2- صورت غالب روابط جنسیتی در سینمای ایران چه نسبتی با شرایط اجتماعی سنتی و مدرن دارد؟
3-
در صورت مشاهده تغییر در شكل مناسبات جنسیتی در سینمای پس از انقلاب، چنین
تغییری چه معنای جامعهشناسانه از منظر مدرنیته بر آن متصور است؟
ادبیات پژوهش و چهارچوب نظری
تاریخ پر فراز و نشیب سینمای ایران با «جنسیت» و «مناسبات جنسیتی» گره
خورده است. تغییراتی كه سینمای ایران در عرصه جنسیت تجربه كرده، یكی از
پدیدههای مهمی است كه نشان از رشد و تحول اجتماعی دارد. مناسبات جنسیتی
تنیده شده در فضای دراماتیك فیلمهای سینمای ایران، اشكالی را سامان داده
است كه در بستر تحولات اجتماعی، بار سنت و مدرنیته را به دوش میكشند.
صورت «پدرسالارانه»ی روابط جنسیتی، سنت دیرینه سینمای ایران از زمان ظهور
اولین فیلمهای آن بر پرده برده است(صدر1381،مرادی كوچی1380). اما تغییر
شكل این روابط در سینمای پس از انقلاب، موضوعی است كه امروزه توجه بسیاری
از صاحبنظران را به خود جلب كرده است(راود راد1379، صدر1381، مرادی
كوچی1380). به خصوص اینكه چنین تغییر شكلی در پیوند با بالندگی و موفقیت
سینمای ایران در عرصههای بینالمللی بوده است. ظهور برخی «فیلمهای
فمینیستی» در یك دههی اخیر، چگونگی وضعیت مناسبات جنسیتی در سینمای پس از
انقلاب را مناقشه برانگیز كرده است.
این تحلیلگران سینما،
كه معمولاً ارزیابیشان از مناسبات جنسیتی سینمای ایران صبغهای
ژورنالیستی دارد بر دو دستهاند. برخی از آنها بر این باورند كه به رغم
ظهور برخی بارقههای تفكر فمینیستی در سپهر سینمای ایران، سنت دیرینهی
تفكر پدرسالارانه همچنان سیطره دارد(مرادی كوچی1380)، و برخی دیگر معتقدند
كه تداوم حضور این بارقهها، برعكس نشان از پایان سیطرهی پدرسالاری و
آغاز عصری نو در سینمای ایران دارند(راود راد1379، صدر1381). در این میان
عمدهترین نقص در كار همهی آنها نقائص نظری و روشی بوده كه اعتبار آنها
را با تردید مواجه ساخته است. از این گذشته در همهی كارها، تحلیل مناسبات
جنسیتی در سینمای ایران از بستر موضوع زنان میگذرد و نفس موضوع مناسبات
جنسیتیدر
كنش متقابل مردان و زنان در هیچكدام از كارهای انجام شده پیشین صورت
نگرفته است. در این مطالعه، برخلاف مطالعات پیشین خود تعاملها و مناسبات
جنسیتی موضوع قرار گرفته و سعی شده است به شكلی روشمند و فارغ از نقائص
گذشته به اشكال این مناسبات پرداخته و تغییرات در آنها به سنت و مدرنیته پیوند داده شود.
فمینیسم، فرهنگ و رسانههای جمعی
تحلیل
مناسبات جنسیتی در قلمرو فرهنگ یكی از اصلیترین طرحهای پژوهشی در
نظریهی فمینیستی معاصر بوده است. فمینیستها با تحلیل جنبههای فرهنگ
كوشیدهاند مناسباتی را تشخیص دهند كه از طریق آنها ارزشها و هنجارهای
مردسالارانه در جامعه بازتولید شده و تداوم مییابد. در این میان
رسانههای جمعی به عنوان یكی از مهمترین منابع تولید فرهنگ در جوامع مدرن،
همواره مورد نقد و تحلیل فمینیستی قرار گرفته است. پژوهشگران فمینیست با
تكیه بر مفاهیم و ابزار تحلیلی نظری، وضعیت زنان در جامعه را مورد مطالعه
قرار داده و تلاش كردهاند مناسبات جنسیتی پدرسالارانه در این محصولات
فرهنگی را به نقد بكشند. از نظر فمینیستها در فرهنگ عامه و رسانههای
تودهای، معمولاً «زنان به عنوان ابژهها یا موجودی ابزاری و حاشیهای
بازنمایی میشوند. در حالی كه این بازنمایی ربطی به زندگی پیچیدهی زنان
ندارد. همچنین به نظر آنها در فرهنگ تودهای، زنان به عنوان مخاطبین و
شنوندگان و بینندگان فرآورههای فرهنگی نادیده گرفته میشوند. بدینسان
زنان هم در نظریههای فرهنگی و هم در فرهنگ تودهای به عنوان مقولهای
اجتماعی نادیده گرفته و به حاشیه رانده شدهاند. یكی از نقدهای عمدهی
فمینیسم نسبت به فرهنگ رسانهای و تودهای، دربارهی غیاب گفتمانی زنان در
تولید فرهنگی است. استدلال كلی فمینیسم در نقد رسانههای جمعی را میتوان
در اندیشهی «فنای نمادین زنان» خلاصه كرد. به نظر فمینیستها، سازندگان
فرهنگ تودهای، علایق و نقش زنان در تولید فرهنگی را نادیده گرفتهاند و
زن را از عرصهی فرهنگ غایب شمرده یا صرفاً به بازنمایی وی به عنوان
موجودی تابع در نقشهای جنسیپرداختهاند»(بشیریه،1379: 114).
تصویر
فرهنگی زنان در رسانههای جمعی از نظر فمینیستها در جهت حمایت و تداوم
تقسیم كار جنسی و تقویت مفاهیم پذیرفته شده دربارهی «زنانگی»(Feminity) و «مردانگی»(Masculinity) به كار میرود. رسانهها با «فنای نمادین زنان» به
ما میگویند كه زنان باید در نقش همسر، مادر، كدبانو و غیره ظاهر شوند و
در یك جامعهی پدرسالار، سرنوشت زنان به جز این نیست. بازتولید فرهنگی
نحوهی ایفای این نقشها را به زنان می آموزد و سعی میكند آنها را در نظر
زنان طبیعی جلوه دهد(استریناتی،1380: 242). از نظر فمینیستها چنین تصویری
از زنان در رسانههای جمعی، دارای وجههای ایدئولوژیك برای تداوم مناسبات
مردسالارانه بوده است. تاكمن، «فنای نمادین زنان» در رسانههای جمعی را در
ارتباط با «فرضیهی بازتاب» میداند. براساس این فرضیه رسانههای جمعی
«ارزشهای حاكم در یك جامعه را منعكس میكنند. این ارزشها نه به اجتماع
واقعی، بلكه به «بازتولید نمادین» اجتماع، یعنی به نحوی كه میل دارد خود
را ببیند، مربوط هستند. تاكمن معتقد است كه اگر موضوعی به این صورت متجلی
نشود، «فنای نمادین» صورت میگیرد: محكوم شدن و ناچیز به حساب آمدن یا عدم
حضور كه به معنی فنای نمادین است»(استریناتی، 1380: 243). بنابراین در عمل
این فرایند كلی به معنای این است كه مردان و زنان در رسانههای جمعی به
صورتی بازنمایی شدهاند كه با نقشهای كلیشهای فرهنگی كه در جهت بازسازی
نقشهای جنسیتی سنتی به كار میروند، سازگاری دارند. معمولاً مردان به
صورت انسانهایی مسلط، فعال، مهاجم و مقتدر به تصویر كشیده میشوند و
نقشهای متنوع و مهمی را كه موفقیت در آنها مستلزم مهارت حرفهای، كفایت،
منطق و قدرت است، ایفا می كنند. در مقابل زنان معمولاً تابع، منفعل، تسلیم
و كم اهمیت هستند و در مشاغل فرعی و كسلكنندهای كه جنسیتشان، عواطفشان
و عدم پیچیدگیشان به آنها تحمیل كرده است، ظاهر میشوند. رسانهها با
نشان دادن مردان و زنان به این صورت بر ماهیت نقشهای جنسی و عدم برایری
جنسی صحه میگذارند(استریناتی،1380: 246).
بدین
گونه، فمینیستها مدعی میشوند رسانههای جمعی «نقش بازنمایی كلیشهها یا
تصورات قالبی جنسیتی را به عهده میگیرند. یكی از نكات قطعی دربارهی صفات
یا خصیصههای مربوط به كلیشهها یا تصورات قالبی این است كه برای صفاتی كه
به مردان منسوب میشود، بیش از صفاتی به زنان نسبت میدهند اهمیت قایل
میشوند. قدرت، استقلال و تمایل به خطرپذیری در برابر ضعف، زودباوری و
تأثیر پذیری غالباً مثبت تلقی میشوند. این تفاوت در ارزشهایی كه با
صفات مردانه و زنانه تداعی شده است، ممكن است تا حد زیادی به نوعی برچسب
مربوط باشد كه به برخی خصوصیات زده میشود... شیوهی اطلاق معانی
روانشناختی به برخی از رفتارهای خاص تا حدی تعیین میكند كه این رفتارها
تا چه حد مثبت یا منفی پنداشته میشوند»(كولومبورگ،1387: 29-28).
برای مثال، «بررسیهای ده سال اخیر
نشان داده است تصویر زن و مرد در تلویزیون به شدت كلیشهای است: مردان
بیشتر با اعتماد به نفس، خشن و ستیزهجویاند، حال آن كه زنان ضعیف و
وابستهاند و ظاهری جذاب دارند. دوركین و اختر پی بردند زنان فقط در 14
درصد از برنامههای سرشب نقش اول را بازی میكنند ـ در آن صورت هم اغلب
كمتر از سی سال دارند و نقششان محدود است: مادر، زن خانه دار، پرستار و
منشی. زنان را به ندرت در تلاش برای تلفیق ازدواج و شغل و حرفهی خود
میبینیم»(گرت،1380: 48). به این ترتیب فمینیستها همچنان كه نابرابری
جنسیتی و فرودستی زنان در سطح جامعه را مورد نقد و سؤال قرار میدهند، در
سطح فرهنگ عامه نیز مناسبات ناعادلانه، غیر منصفانه و استثمارگرانه میان
زنان و مردان را رد میكنند و خواهان تصویری برابریطلبانه و مثبت از زنان
و روابطشان با مردان در رسانههای جمعی میشوند. چنین تحلیلهایی كه بر
رویكرد فمینیسم لیبرال متكی است خواهان كنار گذاشتن مناسبات سنتی
پدرسالارانه و برآمدن مناسبات برابریطلبانه میان زنان و مردان در قلمرو
فرهنگ و تولیدات فرهنگی هستند. بر این اساس اولین چیزی كه در نقد فمینیستی
از فرهنگ به چشم میخورد، انتقاد از ارزشها و الگوهای فرهنگی خاصی است كه
به عنوان زنانگی و مردانگی به مخاطبان ارایه میشوند. ارزشهایی كه در قالب
«زنجیرهی بزرگی از تمایلات دو قطبی همچون طبیعت/فرهنگ، بدن/ذهن،
احساس/عقل، هیجان/منفعت، خاص/عام، واقعی/انتزاعی و دنیای خانه/ دنیای كار
و سیاست»(مكلالین،1999: 327) ارایه میشود. از نظر فمینیستها زنان و
مردان با در افتادن در این قطببندی فرهنگی، عملاً در برابر یكدیگر موقعیت
فرودست و فرادست مییابند.
با
چنین پیش زمینهای فمینیستها به نقد و تحلیل مناسبات جنسیتی در سینما می
پردازند. آنها در تحلیل وضعیت جنسیت در سینما به تحلیلهای مشابهی نظیر
آنچه در تحلیل سایر رسانههای جمعی مشاهده شد، رسیدهاند. با چنین رویكردی
در این تحقیق، به تحلیل محتوای مناسبات جنسیتی در سینمای پس از انقلاب در
ایران پرداخته خواهد شد تا از نظر جامعهشناسانه، اشكال حاكم بر این
مناسبات به وضعیت مدرنیته در ایران پیوند زده شود.
مفاهیم پژوهش
پرسش
آغازین این تحقیق این بوده است كه مناسبات جنسیتی در سینمای پس از انقلاب
به چه شكل بوده است و آیا تغییری در صورت این مناسبات دیده میشود؟ فرضیه
اصلی تحقیق این است كه مناسبات جنسیتی در سینمای ایران از صورتی
پدرسالارانه در سالهای اولیهی پس از انقلاب، به صورتی فمینیستی در سینمای
سالهای اخیر تغییر یافته است. بر این اساس بخش حاضر اختصاص به تعریف
مفاهیم به كار رفته برای انجام تحقیق دارد.
جنسیت:
جنسیت به آن جنبههایی از تفاوت میان زن و مرد باز میگردد كه به لحاظ
اجتماعی برساخته میشود(مارشال،1998، 250). در حقیقت، جنسیت به تفاوتهای
روانشناختی، اجتماعی و فرهنگی مردان و زنان مربوط میشود(گیدنز،1374:
175). جنسیت بر نوعی تقسیم سلسله مراتبی میان زنان و مردان اشاره دارد كه
هم در نهادهای اجتماعی و هم در اعمال اجتماعی جای میگیرد. بنابراین
جنسیت، پدیدهای ساختاری اجتماعی است، اما همچنین در سطح كنش متقابل هر
روزه تولید، تعامل و نگاه داشته میشود. در جهانی كه ما در آن ساكن
هستیم، هنوز هم جنسیت توسط زنان و مردان به عنوان كانون هویت فردی تجربه
میگردد(جكسون و اسكات،2002: 2-1). جنسیت در سطح خرد به هویت و شخصیت
فردی، در سطح نمادین، به ایدههای فرهنگی و تصورات قالبی مردانگی و
زنانگی، و در سطح كلان و ساختاری به تقسیم كار جنسی در نهادها و سازمانها
و روابط قدرت باز میگردد(مارشال،1998، 250).
مناسبات
جنسیتی: منظور روابطی است كه در ساختار روایی فیلم بر محور جنسیت و
تفاوتهای جنسیتی كنشگران شكل میگیرد. این روابط به نوعی، شكلی از كنش
متقابل میان دو جنس را نیز با خود دارد. این مناسبات در همهی ابعاد خود
در پرتو كنش متقابل دو جنس معنا مییابد.
مناسبات
جنسیتی پدرسالارانه: منظور مناسباتی است كه بر مبنای نابرابری جنسیتی و
سلطهی مردان بر زنان شكل گرفته باشد و این شامل همهی سطوح، ابعاد و
شاخصههای مناسبات جنسیتی میشود.
مناسبات
جنسیتی فمینیستی: این مناسبات بنابر رویكرد لیبرال، شامل روابطی میشود كه
بر مبنای برابری و رفع تبعیض جنسیتی استوار باشد. منظور از برابری، برابری
در فرصتها و موقعیتهای اجتماعی و اقتصادی و ... است.
مناسبات
جنسیتی معمولاً در سه سطح فردی، ساختاری و نمادین شكل میگیرند كه در
اینجا نیز به بررسی همین سه سطح در فیلمهای سینمایی پرداخته خواهد شد.
سطح فردی
سطح
فردی شامل مناسباتی میشود كه بر مبنای تفاوتهای فردی غیر بیولوژیك میان
دو جنس صورت میگیرد. در این سطح، تفاوتهای جنسیتی شامل ابعاد مختلف شخصیت
فردی كنشگران مرد و زن میشود. از آنجا كه این ابعاد براساس كنشها و
تأثیرات متقابل زنان و مردان به وجود میآید، مورد بررسی جامعه شناسانه قرار میگیرد و در این تحقیق برای تحلیل مناسبات جنسیتی در سینما به كار گرفته میشود.
«شخصیت»:
منظور از شخصیت، مجموعهی ویژگیهای كم و بیش ثابت فرد بنابر تشخیص و قضاوت
دیگران است كه فرد را از آنها جدا میكند. در این مورد فرض گرفته میشود
كه این ویژگیها در سراسر زمانها و مكان ها حفظ میشود و مبنای رفتار قرار
میگیرد(مارشال،1998: 488). در این تحقیق از روش «تفریدی»(Ideographic)
برای مفهوم سازی و سنجش شخصیت استفاده خواهد شد. این روش بر تحلیل و توصیف
فرد به عنوان موجودی یگانه با شخصیتی مشخص كه باید به عنوان یك كل توصیف
شود، تمركز دارد(مارشال،1998: 489). بر این اساس،
برخی ویژگیهای شخصیتی متعارف بر مبنای تقابلهای دو تایی نظیر فعال/
منفعل، نیرومند/ ضعیف، مستقل/ وابسته، عقلانی/ عاطفی، تأثیر پذیر/ تأثیر
گذار و ... به صورت تیپهای شخصیتی در این تحقیق ارایه و شخصیت كنشگران زن
و مرد فیلمهای سینمایی براساس آنها تحلیل خواهد شد. این تیپولوژی شخصیتی
میتواند برای ما نوع مناسبات جنسیتی(پدرسالار/ فمینیستی) در فیلم را
بازنمایی كند.
سطح ساختاری
مناسبات
جنسیتی در این سطح شامل روابطی میشود كه در سطح ساختاری و نهادی میان
كنشگران زن و مرد شكل میگیرد. این سطح شامل ابعاد زیر میشود.
1)
بعد تقسیم كار جنسیتی: این اصطلاح به نقشهای جنسیتی ویژه برای مردان نان
آور و زنان خانهدار باز میگردد. تقسیم تخصصی كار برحسب جنسیت، معمولاً
با جدایی محل كار از خانه پیوستگی دارد(مارشال،1998: 597). این امر عملاً
دو حوزه یا قلمرو اجتماعی را از هم جدا میكند كه شامل قلمرو عمومی كار و
سیاست و قلمرو خصوصی خانه میشود. جدایی خانه از كار، معمولاً به عنوان
بنیادی برای تقسیم جنسیتی سنتی كار دیده شده است. بدین معنا كه زنان
اختصاصاً به جهان خصوصی خانه و مردان اختصاصاً به جهان عمومی كار و سیاست
پیوند داده شدهاند و این مسئله پیامد استیلای مناسبات پدرسالارانه بر
روابط جنسیتی بوده است. شاخص چنین امری در گسترهی مناسبات دو جنس، تفاوت
در نوع كارهایی و وظایفی است كه معمولاً توسط زنان و مردان انجام میشود.
بدین صورت كه به طور سنتی زنان به خانهداری و تربیت فرزند میپردازند و
مردان به عنوان سرپرست و نان آور خانواده كارهایی را انجام میدهند كه
مرتبط با شغل آنها در بیرون از خانه تصور میشود. بنابراین موقعیت شغلی
زنان و مردان نیز در دایرهی تقسیم كار جنسیتی قرار میگیرد. تقسیم كار
جنسیتی در مناسبات پدرسالارانه اساساً مبتنی بر كار خانگی برای زنان و كار
بیرون از خانه برای مردان است.
2)
بعد قدرت: میزان قدرت به توانایی هر كدام از دو جنس برای رسیدن به
خواستهها و اهداف خود مربوط میشود. شاخصهای این توانایی در روابط دو
جنس شامل قدرت تصمیمگیری و قدرت ستیزه كردن با دیگری میشود. قدرت
تصمیمگیری شامل توانایی تصمیمگیری در امور مهم زندگی مثل امورشغلی،
خانوادگی، تحصیلی، ازدواج و... است: به طور كلی هر هدف و خواستهای كه فرد
در زندگی دارد. قدرت ستیزهگری عبارت از توانایی فرد برای اعمال خشونت و
یا مقابله با آن در جریان ستیزه با دیگری. این شاخص شامل طیفی از رفتارهای
فردی همچون سكوت و اطاعت، مقاومت و اعمال خشونت و
سرپیچی در جریان ستیزه با دیگری میشود. در این میان، روابط مبتنی بر سلطه
میان دو جنس به عنوان یكی از ابعاد روابط قدرت برای پژوهش مهم بوده است.
منظور از سلطه در اینجا توانایی اعمال قدرت بر دیگری و وادار كردن او به
انجام برخی كارها است. این حكمرانی و سلطه ممكن است از طریق پذیرش اجباری
یا غیراجباری طرف مقابل اعمال شود. در روابط دو جنس، شیوههای اعمال
اقتدار میتواند به شكل خواهش كردن، دستور دادن و تحمیل باشد.
خواهش،
دستور و تحمیل در اینجا به عنوان شیوههای فردی رسیدن به اهداف و
خواستهها از طریق امتیازگیری از دیگران تعریف میشود. در بررسی مناسبات
جنسیتی، این اشكال به عنوان شیوههایی درك میگردد كه توسط یك جنس برای
امتیازگیری از جنس دیگر در جهت رسیدن به خواستهها و اهداف شخصی به كار
میرود.
خواهش،
به خواستن یك چیز(خدمات وكمك و...) با حالت تمناگرانه از فرد دیگر گفته
میشود. این خواهش در فیلم میتواند در قالب هرگونه درخواست اعم از
درخواست پول، خدمات و كمك به گونهای آرام و تمناگرانه نشان داده شود. از
نظر ما در نفس خواهش، نوعی حالت عجز پنهان است كه نشان از وابستگی یك نفر
به دیگری دارد. در بررسی فیلم، این حالت از طریق درخواستهایی كه یكی از
دو جنس برای رسیدن به خواستهای از جنس دیگر خواهش و التماس میكند.
از
سوی دیگر، نوع خشونت به كار رفته توسط زنان و مردان، نیز شاخصی برای وضعیت
مناسبات جنسیتی است. خشونت را میتوان از نظر مفهومی به عنوان كنشی در نظر
گرفت كه از جانب فرد یا افرادی و از روی اراده و آگاهی، به منظور آسیب
رساندن فیزیكی یا روحی ـ روانی به دیگری/دیگران انجام
میپذیرد(رحمتی،1381: 129). خشونت جنسیتی از این نظر به كنش یا رفتارهایی
گفته میشود كه از سوی یك جنس به منظور آسیب روانی یا فیزیكی به جنس مخالف
به كار گرفته میشود. بنابراین خشونت منجر به آسیب میتواند در سه سطح
زبانی، فیزیكی و نمادین اتفاق افتد كه هر كدام از آنها از جهت شدت خشونت و
زمینهی آن با هم متفاوت باشند. شدت خشونت بر حسب آسیب فیزیكی یا روانی
به طرف مقابل میتواند برحسب گونههای ملایم، نسبی و شدید طبقهبندی شود.
بررسی
خشونت جنسیتی در فیلم، به بررسی زمینهای كه آن خشونت در اتفاق میافتد
نیز نیاز دارد. منظور از بررسی زمینه درك معنا و قضاوتی است كه آن زمینه
به ذهن متبادر میشود. زمینه جهتگیری مثبت و منفی متن را مشخص میكند.
برای مثال در یك صحنه از فیلم ممكن است زن دست به كنش خشونتآمیز بزند اما
زمینهی كنش طنز و كمدی باشد و عملاً این رفتار زن را نه به معنای قدرت
زن، بلكه تمسخر او بكار برده شود.
سطح نمادین
مناسبات
جنسیتی نمادین به كنشها و موضوعاتی گفته میشود كه به شكل نمادین تصورات
قالبی مربوط به زنانگی و مردانگی را بازنمایی میكند. دو اصطلاح متضاد
مردانگی و زنانگی به شیوههای متمایز عمل و احساس نزد مردان و زنان مربوط
میشوند. به طور دقیق، ویژگیهایی كه تفاوتها را از طریق تداعی انفعال،
وابستگی و ضعف برای زنان و فعالیت، استقلال و قدرت برای مردان صورتبندی
میكنند(مارشال ،1998: 489). دو شاخص عمدهی مناسبات جنسیتی نمادین، موضوع
دیالوگهای كنشگران زن و مرد و فضاهای كنش آنها در فیلم است.
موضوع
دیالوگ: دیالوگ افراد در یك متن میتواند نمادی برای مناسبات حاكم در آن
متن باشد. لذا در این تحقیق كلیه محتوای كنشگران زن و مرد در فیلم براساس
تقسیم بندی پنجگانهی موضوعات شخصی و خانوادگی، موضوعات اجتماعی، موضوعات
اقتصادی، موضوعات علمی و آموزشی تقسیمبندی و محاسبه میشوند.
فضای كنش: به مكانهایی گفته میشود كه كنش افراد در آنها صورت میگیرد.فضا دارای سه بعد مكان، اشیاء
و كنش است. فضاها در فیلم میتوانند نماد مناسبات جنسیتی حاكم بر فیلم
باشند. در مناسبات پدرسالاری، فضاها جنسیتی شده هستند. بدین معنا كه به
طور سنتی و عرفی برخی فضاها مختص به زنان یا مردان است. فضاهای عرفآ سنتی
برای زنان شامل خانه، آشپزخانه و برای مردان محل كار، محیطهای شهری و
عمومی(خیابان، پارك و...)، محیطهای ورزشی، میدان جنگ و... است. این فضاها
در چارچوب كنش متقابل زن و مرد تحلیل میشوند.
فرضیه های پژوهش
ـ از نظر كمی حضور زنان در فیلمهای سینمایی سالهای اخیر نسبت به اوایل انقلاب افزایش یافته است.
ـ
موقعیت شغلی زنان در مقایسه با مردان در فیلمهای سینمایی پس از انقلاب،
از نوع موقعیت سنتی خانهداری به سوی تصدی موقعیتهای شغلی غیرسنتی در
بیرون از خانه و منزلتهای شغلی فرادست گرایش داشته است.
ـ وضعیت تحصیلی زنان در مقایسه با مردان در فیلمهای سینمایی، برحسب زمان ارتقاء یافته است.
ـ
فضاهای كنش مردان و زنان در فیلمهای سینمایی پس از انقلاب از نوع فضاهای
سنتی، جنسیتی و پدرسالارانه به نوع فضاهای غیرجنسیتی و مدرن تغییر یافته
است.
ـ
فعالیتهای جنسیتی در سینمای پس از انقلاب از نوع فعالیتهای سنتی
پدرسالارانه به سوی فعالیتهای غیرسنتی و غیرجنسیتی تغییر كرده است.
ـ
شكل مطالبات جنسیتی و مناسبات قدرت در میان زنان و مردان در فیلمهای
سینمایی پس از انقلاب از شكل مردسالارانه به جانب برابری جنسیتی تغییر
كرده است.
ـ
نوع شخصیتپردازی زن نقش اول در فیلمهای سینمایی پس از انقلاب از نوع
شخصیتپردازی زن سنتی به جانب نوعی شخصیتپردازی فمینیستی تغییر یافته است.
ـ
نوع شخصیتپردازی مرد نقش اول در فیلمهای سینمایی پس از انقلاب از نوع
شخصیتپردازی عرفاً مردانه به جانب نوعی شخصیتپردازی عرفا ً غیرمردانه
تغییر یافته است.
روش تحقیق
فرایند
پژوهش حاضر بر تقسیمبندی دو گرایش یا تیپ ایدآل در عرصهی مناسبات جنسیتی
استوار بوده است: پدرسالار و فمینیستی. هدف از برگرفتن این تیپولوژی،
تعیین گرایش مسلط مناسبات جنسیتی در سینمای پس از انقلاب براساس صورتهای
آن بوده است. یعنی، همسانیهای ساختاری قابل اطلاق به محتوای كنش متقابل
اجتماعی. بنابر این تعریف و با در نظر گرفتن رویكرد نظری تحقیق، میتوان
محتوای مناسبات جنسیتی در هر عرصهای را به دو صورت پدرسالار و فمینیستی
تقسیم كرد. برای سنجش این دو صورت مناسبات جنسیتی در فیلمهای سینمایی،
چندین شاخص عمده در نظر گرفته شده است كه هر كدام از آنها از جمع چندین
مقوله و متغیر در فرایند تحقیق به دست آمده است كه بعداً بدان اشاره خواهد
شد. پشتوانهی منطقی شاخصها و متغیرهای تحقیق، از یك سو مناسبت آنها با
وضعیت مدرنیته و تقابل دنیای مدرن/ دنیای سنتی و از دیگر سو، بار نظری
مفهوم جنسیت و تقابل مفهومی دنیای مردانه/ دنیای زنانه است. از آنجا كه
بنابر رویكرد نظری، شرایط مدرنیته با فمینیسم و حضور زنان در قلمرو عمومی
پیوند میخورد، و مردسالاری ویژگی عمدهی شرایط سنتی پیشامدرن تلقی
میشود، بنابراین متغیرهای اصلی تحقیق، براساس این الگوی نظری ساخته و
پرداخته میگردد. این مسئله به خصوص در مورد فعالیتهای كنشگران زن و مرد
و فضاهای حضور آنها در فیلم جنبهی تحلیلیتری مییابد.
جامعه آماری
از
آنجا كه هدف اصلی این پژوهش پیگیری تغییرات در صورت مناسبات جنسیتی سینمای
ایران بوده، سینمای پس از انقلاب به دو دورهی زمانی 6 ساله یعنی «1360 تا
1365» و «1377 تا 1382» تقسیم شده و از هر دوره تعدادی فیلم به عنوان
نمونه انتخاب شدهاند. جامعهی آماری در این تحقیق، تمام فیلمهای سینمایی
ایرانی ساخته شده در دو دوره مذكور بوده، كه در ضمن، در ساختار روایی آنها
هم زنان و هم مردان حضور داشتهاند. حجم نمونه با توجه به كاربری تحلیل
محتوا و محدودیت زمانی تحقیق، 14 حلقه فیلم بوده، كه از این میان 6 فیلم
از دوره اول و 8 فیلم از دوره دوم برگرفته شده است.
اسامی فیلمهای نمونهی برحسب دورهی زمانی
نوشته شده توسط محمدمهدی رحمتی