احرام مي پوشی و از مکه بيرون مي آيی بسوی شرق در بازگشتن از عرفات به کعبه ، بايد
در مشعر بايستی و سپس در منی چرا ؟ مي رويم تا ببينيم از کعبه برو تا کجا ؟ تا
آخرين نقطه دور ، انتهای راه در ميانه منزل ها ممان يک نفس تا نهايت بران روز نهم
وقوف در عرفات ، شب دهم وقوف در مشعر ، از صبح تا دهم تا دوازدهم و به دلخواه
سيزدهم نيز وقوف در منی از عرفات تا منی تنگه ای است بطول 25 کيلومتر که بر دره
های مکه مي پيوندد در مکان اين سه منزل هيچ نيست ، هرچه هست در وقوف در اين سه منزل
است.
پس اصل سه مکان نيست ، سه وقوف است از کجا بفهميم که معنی اين سه وقوف چيست ؟ خدا
خود اين سه مرحله را نام داده است ، اينها است نامهايی که از آسمان فرود مي آيد:
عرفات ، سخن از شناخت است ، علم ! مشعر ، سخن از شعور است ، فهم ! و منی سخن از عشق
است ، ايمان ! از کعبه ناگهان در عرفات : انا لله ! و از عرفات بسوی کعبه ، منزل به
منزل در بازگشت : و انا اليه راجعون ! و رود است و توقفی و سپس کوچ ! روز را در
عرفات ، شب را در مشعر ، و با آفتاب عيد در منی ، که منی نيز آخرين منزل نيست ،
مقصد نيست ، کی به بي نهايت مي رسد ؟ سرمنزل اين کاروان کجاست ؟ هيچگاه ! هيچ جا !
پس به کدام سو روان است ؟ به سوی خدا ، تا به کی ؟ تا به کجا ؟ قرارگاه نهايی کجاست
؟
خدا مطلق است ، ابديت است ، حرکت به سوی زيبايی مطلق ، علم مطلق ، قدرت مطلق ، کمال
مطلق ! حرکتی ابدی ، بي قرار ، بي نهايت ، و الی الله المصير ! که در اين سفر ، خدا
منزلگاه نيست ، جهت است ! در ما ، همه چيز در گذر است و تغيير و تحول و مرگ ، و
تنها جهت ثابت است : کل شي ء هالک الا وجهه.
عرفات ، سرزمين شناخت
اکنون به عرفات رسيده ايم جلگه ای خشک ، مواج از ماسه های نرم ساحلی ، در ميانه تپه
ای سنگی ، جبل الرحمه ، که در حج وداع ، پيغمبر آن را برای ابلاغ آخرين پيامش به
مردم ، منبر
گرفته بود در قصه آدم مي گويند: آدم و حوا پس از هبوط (خروج از باغ بهشت ) ، در
اينجا ( سرزمين عرفات ) برای نخستين بار يکديگر را باز شناختند ! پس عرفات آغاز است
، آغاز پيدايش آدم بر روی زمين ، آغاز پيدايش انسان در زمان ! با پيدايش شناخت ! و
در حج نخستين حرکت از عرفات !
و اين است که وقوف عرفات در روز است ، و آغازش از ظهر روز نهم ، بلندترين قله
خورشيد ، آغاز آگاهی ، بينائی ، آزادی از بند طبيعت ، آشنائی ، و پيوند مهر و شناخت
طبيعت و انسان ، در روشنی تابناک آفتاب !
خورشيد که غروب کرد ، عرفات پايان مي گيرد ، در ظلمت ديدار نيست ، آشنائی و شناخت
نيست ، چه ، بينائی نيست ! و انسان نيز به سوی مغرب ، همسفر آفتاب کوچ مي کند حرکت
در شب ، وقوف در مشعر ! سرزمين شعور ! مرحله پس از شناخت ! و چه شگفت انگيز ! اول
شناخت و سپس شعور ! چه ، اول مشعر و سپس عرفات : يک ايده آليسم خيالبافانه است (
متافيزيک ) !
اول مني : دين بي شناخت و شعور ! عرفات بي مشعر و مني : ماترياليسم ، سيانتيسم بي
خدا و بي خودآگاهی ، علم مانده در پديده ها ، تمدن بي روح ، پيشرفت بي آرمان و هدف
! و بالاخره
مشعر و منی ، بي عرفات : دين بي شناخت و تهی از علم ! اما در اين دين ، انسان اين
پديده خاکی ، به نيروی امانتی خدائی ، در حرکتی که با شناخت و علم به واقعيت جهان (
عرفات ) آغاز
شده ، به خودآگاهی انسانی و شعوری زاده علم و زاينده عشق ( مشعر ) مي رسد و از آن
پايگاه ، به برترين قله صعود و آخرين مرحله کمال تا خدا !
مشعر ، سرزمين شعور
آفتاب عرفات رفت ، از عرفات برو ! که شب را بايد در مشعر بود ای که در انتهای راه
خدا انتظار تو را مي کشد ، اکنون به مشعر رسيده ايم ، مفعل ، اسم مکان ، مکان شعور
! هوشياری را بنگر ، در عرفات ، شناخت ، جمع بود و در مشعر ، شعور ، مفرد ! يعنی که
واقعيتها گونه گون است و بسيار ، اما حقيقت يکی است و راه يکی ! راه مردم ، که به
سوی خدا مي رود !
در يک نظام سرمايه داری شناخت همان است که در يک نظام برابری ،
فيزيکدانهای نازی همان شناخت را از طبيعت دارند که فيزيکدانهای قربانی نازی ، و
روحانی خليفه همان شناخت را از دين که روحانی در بند خليفه آنچه اين را جلاد مي کند
و آن را شهيد ، يکی را آزاديخواه و ديگری را جبار
، اين را پاک و ديگری را پليد ، شناخت نيست ، شعور است ! کدام علم ؟ معنی ندارد که
علم يکی است اما کدام شعور ؟ به اين سؤال است که بايد پاسخ گفت و حج پاسخ مي گويد:
شعور حرام ! آنچه در حريمی از عفت و تقوی و حرمت و طهارت نگهبانی شده است اين است
که مرحله نخست تنها عرفات بود اما اينجا تنها مشعر نيست ، مشعرالحرام است و عجيب
است وقوف مشعر در شب است و وقوف عرفات در روز بود چرا ؟
عرفات مرحله آگاهی است ، چشم مي خواهد و روشنايي : نظر ! اما شعور مرحله خودآگاهی
است ، قدرت فهم است ، فکر مي خواهد و شهود ذهني : بصر ! همچنانکه قرآن ، نظر را در
ديدن پديده های مادی طبيعت بکار مي برد: افلا ينظرون الی الأبل کيف خلقت ! و بصر را
در بينائی
حقايق : ادعوا الی الله علی بصيرة انا و من اتبعنی ! اما نه فکر بي مسئوليت ، شعور
لاابالی ، که شعوری مسئول ، متعهد ، در حريم خلوص و تقوی ، در حرم قداست و ايمان ،
که در آن گناه
و فساد ، جدال ، تجاوز ، حتی آزار جانداری و ريشه کن کردن گياهی حرام است !
شعوری زائيده شناخت و زاينده عشق ! ميانه عرفات و منی !
جمع آوری سلاح در شب مشعر
و چه شورانگيز ! جستجوی سلاح در شب ، سرزمين شعور ،که اگر شب نمي بود جمع آوری سلاح
چرا ؟ انتظار صبح چرا ؟ و جهاد فردا چرا ؟ مشعر ، وقوف برای تأمل ، طرح ، آمادگی
روح ، بسيج در سرزمينی که با صحنه نبرد هم مرز است و در زمانی که با روز نبرد
پيوسته است و اين همه در تقيه شب ، در کمينگاه ناپيدا ، در حکومت ظلم ! سپاه توحيد
است ، ابراهيم فرمان مي دهد: جمره ای که برمي گيری سلاح تو است ، سلاح مبارزه تو با
خصم ، دقت کن ، تاريک است و يافتنش
دشوار دستور داده اند ، گفته اند که بايد چگونه جمراتی را جمع کني : صاف ، صيقلی ،
گرد ، از گردو کوچکتر ، از پسته بزرگتر يعنی چه ؟ يعني : گلوله ! همه چيز حساب شده
است ، دقيق پيش بينی شده ، هر سرباز جبهه ابراهيم در منی هفتاد گلوله بر مقتل دشمن
مي زند: سر و سينه ، مغز و قلب گلوله ای که شليک شود و خطا کند حساب نيست ، بايد
خود پيش بينی کنی ، اگر دست و نشانت خوب نيست بيشتر بردار ، ضعف مهارتت را با تدارک
بيشتر قدرت جبران کن بهر حال
کم نياری ، اگر يک گلوله کمتر زدی ، سرباز نيستی ، در جنگ شرکت نکرده ای ، در حج
شرکت نکرده ای اينجا سخن از يک ديسيپلين نظامی است ، جنگ فردا آغاز مي شود ، پس
امشب
بايد مسلح شد ، در روشنی روز مي جنگند ، اما در تاريکی شب بايد به جمع سلاح پرداخت
!
صبح نزديک مي شود ، نيسم سحر جنب و جوش اسرارآميزی را در اردوگاه برپا کرده است
ناگهان فريادهای هماهنگ اذان از هر گوشه بال مي گشايند ، اکنون نماز صبح ! صدها
هزار قامت در ابهام
سحر به رکوع و سجود مي شکنند و تا مي خورند و سپس اذانها خاموش مي شوند و مشعر
ساعتی به خواب مي رود و آنگاه صبح عيد ، مسلمانان سلاح در دست و دعا بر لب را به
دعوت نور ، به سوی منی بپا مي دارد و به نبرد مي خواند !
منی ، سرزمين ايمان
منی ، طولاني ترين وقوف و آخرين مرحله پس از شناخت و شعور ! اکنون آغاز بزرگی است ،
حج به اوج خود نزديک مي شود امروز دهم ذيحجه است ، روز عيد ، عيد قربان سپاه توحيد
به راه افتاده است ، پارسايان مشعر اکنون شيران منی لبريز از خشم و سرشار از عشق ،
اشداء علی الکفار ،
رحماء بينهم ، آهنگ منی دارد ، سرزمين خدا و ابليس ! مشعر به حرکت آمده است ،
پرشکوه ترين منزل در پيش است لبخند صبح ، صبح عيد ، همه را بي قرار کرده است سپاه
به سرعت حالات چالاکی و هجوم مي گيرد و شور و شتاب به سوی منی.
شت ديوار نامرئی به خط نظام مهاجمان مسلح بي قرار ايستاده اند و در انتظارند تا
آفتاب فرمان دهد در اين جهان کدام سدی قدرت آن را دارد که چنين نهر خروشانی را در
چنين جائی برجای خود خشک کند ؟ چه فرمانی مي تواند ايستی اين چنين قاطع و قوی بدهد
؟ طلوع ! ناگهان سيل نور به تنگه مي ريزد و آفتاب بر بلندی کوه ظاهر مي شود و فرمان
عبور مي دهد اين سپاه تنها سپاهی است در جهان که از آفتاب فرمان مي برد تنها
امتی که حکومت صبح را پذيرفته است و امتی که
تنها حکومت صبح را پذيرفته است غريو شادی ، نهر آفتاب و سيل انسان هر سه به هم در
مي آميزند و به تنگه منی سرازير مي شوند و اعلام عيد مي دارند.
و تو برادر ، ملت توحيد را بنگر ، سنت اين قوم را ببين ، عيد را نه در شکست دشمن ،
نه در پيروزی دوست ، که پيش از آغاز نبرد و پيش از رسيدن به صحنه عيد مي گيرد
يعنی که پيروزی را هنگامی بدست آورده ای که تصميم گرفته ای ! يعنی که به مرز منی که
پا گذاشتی فاتحی و چه مي گويم ؟ يعنی که پيروز مي شوی ، اگر تو به اين جمع
جاری پيوسته باشی ، به خلقی که آهنگ
خدا کرده اند ، به امت ، به مردم ، اين نهر خروشانی که هر صخره ای و هر سدی را در
پيش پای رفتنش خرد مي کند و به دريا مي ريزد !
قربانی ، رهائی از آخرين بند
پس از رمی آخرين بت بي درنگ قربانی کن ، که اين سه بت مجسمه تثليث اند ، مظهر سه
مرحله ابليسی فراموش نکن نيت يعنی اين ، همواره در نيت باش بدان که چه مي کنی و چرا
؟ حج معانی کن نه حج مناسک ! کسی که نفهمد در اين مناسک چه مي کند از مکه فقطسوغات
آورده است ! چمدانش پر است و خودش خالی ! در حج ، تو توحيد را عمل مي کنی ، با طواف
! آوارگی و تلاش هاجر را بيان مي کنی ، با سعی ! از کعبه تا عرفات ، هبوطآدم را ! و
از عرفات تا منی ، فلسفه خلقت انسان و سير انديشه از علم تا عشق را ، از خاک تا خدا
را ! و در منی ، آخرين مرحله کمال را ، آزادی مطلق و بندگی مطلق را ، ابراهيم را !
و اکنون در مني يی ، ابراهيمی ، و اسماعيلت را به قربانگاه آورده ای اسماعيل تو
کيست ؟ چيست ؟ مقامت ؟ آبرويت ؟ شغلت ؟ پولت ؟ خانه ات ؟ باغت ؟ اتومبيلت ؟ خانواده
ات ؟ علمت ؟ درجه ات ؟ هنرت ؟ روحانيتت ؟ لباست ؟ نامت ؟ نشانت ؟ جانت ؟ جوانيت ؟
زيبائي ات ؟ من چه مي دانم ؟ اين را بايد خود بدانی و خدايت من فقط مي توانم
نشانيهايش را به تو بدهم : آنچه تو را در راه ايمان ضعيف مي کند ، آنچه تو را در
راه مسئوليت به ترديد مي افکند ، آنچه دلبستگي اش نمي گذارد تا پيام حق را بشنوی و
حقيقت را اعتراف کنی ، آنچه تو را به توجيه و تأويل های صلحت جويانه و به فرار مي
کشاند و عشق به او کور و کرت مي کند ، و بالاخره آنچه برای از دست ندادنش ، همه
دستاوردهای ابراهيم وارت را از دست مي دهی ، او اسماعيل تو است !
اسماعيل تو ممکن است يک شخص باشد يا يک شيئی ، يا يک حالت ، يا يک وضع ، و يا
حتی يک نقطه ضعف ! تو خود آن را هر که هست و هرچه هست بايد به منی آوری و برای
قربانی انتخاب کنی چه : ذبح گوسفند بجای اسماعيل قربانی است ، و ذبح گوسفند
بجای گوسفند قصابی !!
اسماعيل ، قربانی ابراهيم
و اما قربانی ابراهيم پسرش بود ، اسماعيل ! اسماعيل براي ابراهيم تنها يک پسر نبود
، پايان يک عمر انتظار بود ، پسری که پدرش ، آمدنش را صد سال انتظار کشيده است و
هنگامی آمده است که پدر انتظارش را نداشته است حال ، اسماعيل نهالی برومند شده است
، جوانی جان ابراهيم ، تمامی عشق و اميد و لذت پيوند ابراهيم و اکنون ، پس از يک
قرن رنج و شکنجه مسئوليت روشنگری خلق ، پيام خدا: ای ابراهيم ، به دو دست خويش کارد
بر حلقوم اسماعيل بنه و بکش !!!
ابراهيم بنده خاضع خدا و بت شکن عظيم تاريخ برای نخستين بار در عمر طولاني اش از
وحشت مي لرزد و درهم مي شکند.
اما فرمان ، فرمان خداوند است جنگ ميان خدا و اسماعيل در انتخاب ابراهيم آغاز مي
شود ، جهاد اکبر ! و اين جنگ تا بدانجا مي رسد که توجيهات ابليسی به کار مي افتد و
بالاخره يکی از آنها گريبانگير عقل نيرومند و صداقت زلال و استوار ابراهيم هم مي
شود: اين پيام را من در خواب شنيده ام ، از کجا معلوم که اين بار اول ( جمره اولی )
، از انجام فرمان خودداری مي کند و اسماعيلش را نگاه مي دارد روز دوم : ابراهيم ،
اسماعيلت را ذبح کن ! اين بار پيام صريح تر و قاطع تر جنگ در درون ابراهيم غوغا مي
کند ابليس هوشياری و منطق و مهارت بيشتری در فريب ابراهيم به کار مي زند ( از آن
ميوه ممنوع که به خورد آدم داد ) و پيروز مي شود و ابراهيم برای دومين بار( جمره
وسطی ) از انجام فرمان خودداری مي کند و اسماعيلش را نگاه مي دارد روز سوم :
ابراهيم ، اسماعيلت را ذبح کن ! صريح تر و قاطع تر کار توجيه سخت دشوار مي شود
ابراهيم احساس مي کند در انکار اين پيام ، ابليس را اعتراف کرده است تصميم مي گيرد
و انتخاب مي کند ، پيداست که ابراهيم کدام را انتخاب کرده است ؟ کدام را ؟
آزادی مطلق بندگی خداوند را ! اسماعيل را !
و اکنون ، سپاه توحيد ، مسلح و مصمم ، به دره منی سرازير مي شود ، دره منی ، صحنه
جنگ ! سه پايگاه پشت سر هم ، هر يک به فاصله چند صد متری ، در طول يک خطمستقيم ، يک
مسير و هر کدام يک ستون يادبود ، يک مجسمه ، يک بنای سمبليک ، يک بت ! هر سال
رويشان را سفيد مي کنند ! الله اکبر ! چه پر معنی ! سپاه مهاجم به تنگه مي رسد ،
جمرات در دست و آماده ! به بت اول مي رسي ( جمره اولی ) ، مزن ، بگذر ! به بت دوم
مي رسي ( جمره وسطی ) ، مزن ، بگذر ! به بت سوم مي رسی ( جمره عقبی ) ، مگذر ، بزن
! چرا ؟ مگر نصيحت گران عاقل و باتجربه ، معلم ها ، آدم های منطقی که آدم را
راهنمائی مي کنند ، نمي گويند: آهسته ، يواش ، به تدريج ، به ترتيب ، منظم ؟ اما
اينجا ابراهيم فرمان مي راند: در نخستين حمله آخری را بزن ! زدی ؟ آری ! چند ضربه ؟
هفت ضربه ؟ حتما خورد ؟ حتما ! به پا و شکمش زدی ؟ نه ! درست بر سرش ؟ بر
صورتش ؟ روياروی ؟ آری ! تمام است !
نبرد پايان يافته است ، آخری که افتاد ، اولی و دومی ديگر قادر نيستند بر روی
پای خود بايستند ، اين آخری است که اولی و دومی را بر پا مي دارد (راستی اين سه بت
کدامند که بايد آخری را اول زد ، را روشنتر خواهيم ديد ) از جبهه آنها بعد
ازقربانی چهره آخری بازمي گردی و اعلام فتح مي کنی ! آخرين پايگاه که سقوط کرد ،
جشن پيروزی بگير ، فاتح ابليسی ، چه مي گويم ؟ ابراهيمی ! اکنون تا آنجا رسيده
ای که مي توانی در راه او اسماعيلت را قربانی کنی !
بت های سه گانه
اکنون اين سه بت را در منی شناختی ؟ سه مظهر ابليس دروسوسه ابراهيم ! جمره اولی ،
جمره وسطی ، جمره عقبی ! اين سه بت سه عامل اصلی و نيرومند ابليسي اند ، که بر سر
راه ابراهيم شدن در کمين انسان نشسته اند اين سه بت دقيقا چه مي کنند ؟ از آدم دو
پسر بازمانده ، دو آدميزاد ، هابيل دامدار را قابيل ملاک کشت ، مرگ قابيل را
کسی خبر نداده است ، قابيل نمرده است ، او که وارث آدم شد ، يک غاصب بود ، يک قاتل
، برادرکش ، خلف ناخلف آدم جامعه رشد کرد و نهادها و نظامها پيچيده تر شد و قابيل
نيز در سه چهره اش نمودار شد ، چه ، در جامعه پيشرفته ، سياست ، اقتصاد و مذهب (
مذهب نسخ شده ) در سه بعد مشخص گرديد و قابيل بر هر يک از
سه پايگاه جداگانه تکيه زد و سه قدرت زور ، زر و زهد را پديد آورد و استبداد و
استثمار و استحمار پا گرفت که توحيد سه مظهر آن را فرعون ، قارون و بلعم باعورا مي
نامد اين سه تو را از بندگی خدا به بندگی خويش مي خوانند ، تا سرت را بند آرند ،
جيبت را خالی کنند و عقلت را فلج سازند و به سياهی کشانند.
و اکنون ای که به منی آمده ای ، همچون ابراهيم و موسی در هيأت انسان ، ابليس را در
هر سه چهره اش رمی کن هر سه بت را بشکن و در نخستين حمله آخری را بزن ! راستی اين
آخری کيست ؟ که اول بايد او را شناخت ؟ فرعون ؟ قارون ؟ بلعم باعورا ؟ هر روشنفکر
ابراهيمی با بينش فکری و روش مبارزه اجتماعي ئی که دارد تکيه اساسی را بر روی
يکی مي نهد يک مبارز سياسی آخری را فرعون مي شمارد ، بيشتر در نظام استبدادی و
فاشيسم ! يک متفکر اقتصادی ، آخری را قارون مي داند بيشتر در نظام سرمايه داری ! و
بالاخره يک مجاهد روشنفکر که جهل و جمود فکری و عامل خفه کننده شعور و خودآگاهی و
رشد را در مذهب شرک يا توحيد مسخ شده مي بيند و معتقد است که تا مغزها تکان نخورد
هيچ چيز تکان نخواهد خورد آخری را بلعم باعورا
يعنی روحانی نمای دين فروش ، دانشمند علم فروش و روشنفکر خائن مي گيرد !
پس از رمی آخرين بت بي درنگ قربانی کن ، که اين سه بت مجسمه تثليث اند ، مظهر سه
مرحله ابليسی فراموش نکن نيت يعنی اين ، همواره در نيت باش بدان که چه مي کنی و چرا
؟ حج معانی کن نه حج مناسک ! کسی که نفهمد در اين مناسک چه مي کند از مکه فقط سوغات
آورده است ! چمدانش پر است و خودش خالی ! در حج ، تو توحيد را عمل مي کنی ، با طواف
! آوارگی و تلاش هاجر را بيان مي کنی ، با سعی ! از کعبه تا عرفات ، هبوطآدم را ! و
از عرفات تا منی ، فلسفه خلقت انسان و سير انديشه از علم تا عشق را ، از خاک تا خدا
را ! و در منی ، آخرين مرحله کمال را ، آزادی مطلق و بندگی مطلق را ، ابراهيم را !
و اکنون در مني يی ، ابراهيمی ، و اسماعيلت را به قربانگاه آورده ای اسماعيل تو
کيست ؟ چيست ؟ مقامت ؟ آبرويت ؟ شغلت ؟ پولت ؟ خانه ات ؟ باغت ؟ اتومبيلت ؟ خانواده
ات ؟ علمت ؟ درجه ات ؟ هنرت ؟ روحانيتت ؟ لباست ؟ نامت ؟ نشانت ؟ جانت ؟ جوانيت ؟
زيبائي ات ؟ من چه مي دانم ؟ اين را بايد خود بدانی و خدايت من فقط مي توانم
نشانيهايش را به تو بدهم : آنچه تو را در راه ايمان ضعيف مي کند ، آنچه تو را در
راه مسئوليت به ترديد مي افکند ، آنچه دلبستگي اش نمي گذارد تا پيام حق را بشنوی و
حقيقت را اعتراف کنی ، آنچه تو را به توجيه و تأويل های مصلحت جويانه و به فرار مي
کشاند و عشق به او کور و کرت مي کند ، و بالاخره آنچه برای از دست ندادنش ، همه
دستاوردهای ابراهيم وارت را از دست مي دهی ، او اسماعيل تو است ! اسماعيل تو ممکن
است يک شخص باشد يا يک شيئی ، يا يک حالت ، يا يک وضع ، و يا حتی يک نقطه ضعف ! تو
خود آن را هر که هست و هرچه هست بايد به منی آوری و برای قربانی انتخاب کنی چه :
ذبح گوسفند بجای اسماعيل قربانی است ، و ذبح گوسفند بجای گوسفند قصابی !!
وقوف پس از عيد
نشستی برای ايدئولوژی و نشستی برای عمل ! امروز دهم ذيحجه ، عيد قربان ، و حج پايان
يافته است ، اما فردا يازدهم و پس فردا دوازدهم را نيز ناچاری در منی بمانی ،
سيزدهم را نيز مي توانی به اختيار در منی باشی ، چرا ؟ تا بنشينی و با همفکران و
همدردان و همراهان خويش که از سراسر دنيا در اينجا جمع اند ، به حج بينديشی تا آنچه
کرده ای طرح کنی و بفهمی ، دردها ، نيازها ، دشواريها و آرمانهای خويش را بازگو
کنی !
و نيز تا دانشمندان کشورهای مسلمان ، روشنفکران مسئول آمده از همه قاره های جهان ،
مجاهدان مسلمانی که در سرزمين های خود با استعمار ، استثمار ، ستم ، فقر ، جهل ،
نفاق و فساد درگيرند ، همديگر را بشناسند ، با هم به گفتگو بنشينند و از هم
ياری بخواهند ، و خطرات و توطئه ها و دشمني های قطب های بزرگ جهان و عمال داخلي شان
را بر عليه مسلمانان جهان و خود اسلام را بررسی کنند ، راه حل بجويند ، و طرح يک
مبارزه مشترک جهانی را در راه تحقق
هدفهای اسلامی و آرمانهای انسانی و آزادی ملتهای دربند را بريزند و پيش از آنکه
پراکنده شوند ، دو رسالت بزرگ ابراهيمی خويش را ، در اين دو روز برگزار کنند:
1- يک سمينار فکری و علمی آزاد و همگانی
2- يک کنگره بزرگ اجتماعی و جهانی !
کنگره ای نه در يک تالار بسته ، که در يک تنگه کوهستانی باز ! نه در زير يک سقف
کوتاه که در زير آسمان بلند بي در بي ديوار ، بي قيد و بي بند ، بي تشريفات کنگره
ای نه از رؤسای رسمی ، که از خود مردم ! آری خود مردم ، که به گفته شاندل : آنجا که
مردم خود حضور ندارند ، سخن گفتن از مردم دروغ است ، زيرا که تنها خدا حق دارد
بجای خلق تصميم بگيرد چه ، تنها خلق حق دارد بر روی زمين جانشين خدا باشد اينست که
در
کنگره منی که خدا برگزار مي کند ، مردم بي واسطه شرکت دارند
رمی ، در وقوف پس از عيد
روز اول در نخستين حمله به آخرين بت يورش بردی و سپس راه را به سوی قربانگاه
اسماعيل خويش گشودی ، و آنگاه با حلق از احرام بيرون آمدی ، فاتح ، و جشن گرفتی ،
شاد و اکنون روز دوم است ، بايد رمی کنی ، اما اينبار به ترتيب : اول بت نخستين ،
دوم بت ميانين ، و سوم بت آخرين و روز سوم نيز به ترتيب رمی هر سه بت ، و روز چهارم
مي توانی در منی بمانی يا بروی ، اگر ماندی بايد مثل دو روز پيش هر سه را رمی کنی.
پس از عيد بايد برای رمی جمرات در منی وقوف کنی يعنی چه ؟ پس از سقوط آخرين پايگاه
دشمن باز هم رمی چرا ؟ درس اين است ، يعنی که از دوباره جان گرفتن ابليس بي جان شده
غافل مباش ، که انقلاب پس از پيروزی نيز همواره در خطر انهدام و ضد انقلاب است.
پيروزی تو را به آسودگی نکشاند زمام منی را که به دست گرفتی سلاح را از دست مگذار
که ابليس را اگر از در برانی از پنجره باز مي گردد ، در بيرون بکوبی از درون سربرمي
دارد ، و چه مي گويم وسواس هزار نقاب دارد و تو ، ای مجاهد ابراهيمی فراموش مکن که
دهم ذيحجه عيد قربان است نه عيد فتح ، با برنامه ای تدوين شده ، منظم ، طی يک دوره
تعيين شده پايگاههای ابليس را مرتب و منظم بکوبيد ، در زير گلوله باران خود گيريد و
ريشه کن کنيد که انقلاب هنوز در خطر است ، که ابليس دشمن هفت رنگ است و هفتاد دام !
يعنی که برای پيروزی بر خصم تنها يک رمی ، و برای نابودی خصم هفت رمی يعنی يک هفتم
سلاح را بايد برای کسب پيروزی بکار بری و شش هفتم آن را برای ادامه مبارزه پس از
پيروزی تا سرنوشت همه نهضت ها و سرانجام شوم همه انقلاب ها تکرار نشود تا پس از فتح
مکه ، تسليم ابوسفيان را اسلام ابوسفيان نپنداری بدان که ابليس در هر سه پايگاهش در
کمين است ، تا تو هستی او نيز هست ، هر روز هر سه طاغوت را پياپی رمی کن ، هربار
هفت گلوله که هر روزی تشريق است و هر ماهی ذيحجه و هر زمينی منی و زندگی حج است
آخرين پيام وحي
وقوف در منی پايان يافته است ، دو طواف و يک سعی ديگر داری مي گويند آن را مي
توانی تا آخر ذيحجه هرگاه بخواهی انجام دهی ، و حتی اگر ضرورتی باشد پيش از عرفات !
پس حج ، بپايان رسيده است سفارش کرده اند که در طول حج ، قرآن را نيز تمام کنيد و
اکنون بايد به پايان قرآن نيز رسيده باشيم ، پس بگذار ، در پايان حج ، درسی از
پايان اين کتاب نيز بياموزيم قل : اعوذ برب الفلق ، بگو ای محمد: پناه مي برم به
خداوند سپيده و شکافنده صبح ، من شر ما خلق ، از شر آنچه آفريده است ، و من شر غاسق
اذا وقب ، و از شر ظلمت ، آنگاه که همه چيز را فرا مي گيرد ( جمره اولي : غاسق ،
سلطه شب و ظلمت و ظلم ) ، و من شر النفاثات فی العقد ، و از شر آنها که در عقده ها
مي دمند و رشته پيمانها و پيوندها و عزيمتها را مي گسلند ( جمره وسطي : نافث ،
کارگزاران غاسق ، افسونگران تفرقه افکن و تباه کنندگان انديشه و اخلاق و آگاهی ) ،
و من شر حاسد اذا حسد ، و از شر حسود ، آنگاه که حسد ورزد ( جمره عقبي : حاسد ،
ستون پنجم غاسق و بازيچه ناخودآگاه نافث ، دوستی در خدمت دشمن ) !
در اين سوره سخن از سه شر است و بر يک صفت خداوند تکيه شده است ، خداوند فلق ، چه ،
سخن از نيروهايی است ( دشمن فلق ) که در تاريکی زندگی مي کنند و کافی است که پرده
سياه شب ، به تيغ نور شکافته شود و نهر سپيد نور را بر تنگه منی بريزد ، آنگاه هر
سه شر خواهند مرد ! و در آخرين سوره ، بر سه صفت خداوند تکيه شده است چه ، يک قابيل
است و در سه چهره نمودار مي شود ! يک شيطان است و در سه پايگاه ( جمره اولی ، جمره
وسطی ، جمره عقبی ) ، قل : اعوذ برب الناس ، ملک الناس ، اله الناس ، بگو پناه مي
برم به مالک مردم ، ملک مردم و معبود مردم ، از شر قابيل که خلق را يا: به زنجيرش
مي کشد ، به زور: استبداد ، فرعون ! و يا خونش را مي مکد ، به زر: استثمار ، قارون
! و يا فريبش مي دهد ، به تزوير: استحمار ، بلعم باعورا
بازگشت
ای حاج ، اکنون به کجا مي روی ؟ به خانه ؟ به زندگی ؟ دنيا ؟رفتن از حج ، آنچنان که
آمده بودی ؟ هرگز ای که نقش ابراهيم را در اين صحنه ايفا کردی ! هنرمند خوب در
شخصيتی که نقش او را بازی مي کند حل مي شود و اگر خوب بازی کرده باشد ، کار صحنه
پايان مي گيرد و کار او پايان
نمي گيرد هنرمندانی بوده اند که از نقشی که ايفا کرده اند ديگر بيرون نيامده اند و
بر آن مرده اند و تو ای که نقش ابراهيم را بر عهده داشتی ، نه به بازی که به عبادت
، به عشق ، از نقش ابراهيم به نقش خويش رجعت مکن ، خانه مردم را ترک مکن و دوباره
پا در گليم خويش مکش ای که در مقام
ابراهيم ايستاده ای و بر پای ابراهيم بپا خواسته ای و به دست خدای ابراهيم دست بيعت
داده ای ، و به سرزمين ايمان و بر فرش خدا به مهمانی پا نهادی و در گرداب عشق فرو
رفتی و خود را در خلق طائف نفی کردی و در کوهستانهای حيرت و عطش ، به جستجوی آب
تلاش کردی و آنگاه از مکه ، يکسره در عرفات هبوطکردی و از آنجا ، منزل به منزل به
سوی خدا رجعت کردی و با آگاهی ( در پرتو روشنی آفتاب عرفات ) ، و خودآگاهی ( به
روشنی پاک شعور حرام ) ، به جمع سلاح پرداختی ، و هماهنگ زمان و همگام با جمع از
مرز منی گذشتی و سرزمين عشق و ايمان را از حکومت ابليس ها رها کردی ، و در پايان
کار گوسفندی را ذبح کردی ! ابراهيم وار زندگی کن و در عصر خويش معمار کعبه ايمان
باش ، قوم خويش را به حرکت آر ، جهت بخش ، به حج خوان ، به طواف آر.
و تو ! ای هم پيمان به خدا ، ای همگام با ابراهيم ، ای که از طواف مي آيی و کار حج
را با طواف نساء بپايان آورده ای و در جای معمار کعبه ، بانی مدينه حرم و
مسجدالحرام ايستاده ای و روی در
روی همپيمان خويش ( خدا ) داری ، سرزمين خويش را منطقه حرم کن ، که در
مسجدالحرامی ، عصر خويش را زمان حرام کن ، که در زمان حرامی ، و زمين را مسجدالحرام
کن ، که در مسجدالحرامی ، که : زمين مسجد خداوند است و مي بينی که : نيست !