ای همیشه خوبماهی همیشه تشنه امدر زلال لطف بیكران تومی برد مرا به هر كجا كه میل اوستموج دیدگان مهربان توزیر بال مرغكان خنده ها تزیرآفتاب داغ بوسه هاتای زلال پاكجرعه جرعه جرعه می كشم ترا به كام خویشتا كه پر شود تمام جان من ز جان توای همیشه خوبای همیشه آشناهر طرف كه می كنم نگاهتا همه كرانه ه ای دورعطر و خنده و ترانه می كند شنادر میان بازوان توماهی همیشه تشنه امای زلالتابناكیك نفس اگر مرا به حال خود رها كنیماهی تو جان سپرده روی خاكبازگشت ز آن نامه ای كه دادی و زان شكوه های تلختا نیمه شب بیاد تو چشمم نخفته استای مایه امید من ای تكیه گاه دورهرگز مرنج از آنچه به شعرم نهفته استشاید نبوده قدرتآنم كه در سكوتاحساس قلب كوچك خود را نهان كنمبگذار تا ترانه من رازگو شودبگذار آنچه را كه نهفتم عیان كنمتا بر گذشته می نگرمعشق خویش راچون آفتاب گمشده می آورم به یادمی نالم از دلی كه به خون غرقه گشته استاین شعر غیر رنجش یارم به من چه داداین درد را چگونه توانم نهان كنمآن دم كه قلبم از تو بسختی رمیده استاین شعرها كه روح ترا رنج داده استفریادهای یك دل محنت كشیده استگفتم قفس ولی چه بگویم كه پیش از اینآگاهی از دو رویی مردم مرا نبوددردا كه این جهان فریبای نقشبازبا جلوه و جلای خود آخر مرا ربوداكنون منم كه خسته ز دام فریب و مكربار دگر به كنج قفس رو نموده امبگشای در كه در همه دوران عمر خویشجز پشت میله های قفس خوش نبوده امپای مرا دوباره به زنجیرها ببندتا فتنه و فریب ز جایم نیفكندتا دست آهنین هوسهای رنگ رنگبندی دگر دوباره به پایم نیفكندفروغ فرخزادمی خواهم بمانم اما...جاده ها سبز است برای رفتنو اندیشه ها سبزتر برای ماندندلتنگی ام آنقدر گلوگیر استكه نفس هایم را به سختی فرو می برمهرچه دارم دراین لحظه بین رفتن و ماندن جامی گیردمی خواهم بمانمصد حنجره ی آشنا صدایم می كندولی نمی خواهم بشنومحس رفتن مرا به جلو می خواند ...انتظار خــــــــــوب!!!امروز هم،کنار فاصله هامان،نشسته ام.امروز هم،دلم،لبالب از اشتیاق توست.باتو،تمام شده این نا تمام من.باتو،لبریز از ستاره شده آسمان من.باتو،قرار گرفته دل بی قرار من.با من بگو،بگو،بگو ای انتظار خوب،آیا تو هم شده ای بیقرارِ من ؟؟فـــــــــــــــریـــــــاد!!!بارها و بارهاروزها و شب هاپشت پنجره تنهائی خودپشت شب بوهای عاشق و مستپشت آن بوته ای از مهرو وفادر بیابانی که هیچ نمی روید از آندر پس آن کوچهکوچه تنهائی تومنتظر ،گریان ،نالانبا شوق با امید با جانبا دلی لرزانبا دلی پر ز هیاهوپرطپش پر خواهشبا صدائی لرزاناز همه عمق وجوداز ته دلبا تمام هستی و جانبانگ دوستت دارم راهر روز، هر صبح،هر بامدادزمزمه خواهم کرد بی پروافریاد میزنم تا که همههمه در کوچه و پس کوچه این شهر غریببشنوندگوش ها پر شود از آوای دلمکم کنم این حزن عظیمشاید همه گویند که دیوانه ای از درد برآورده فریادو میگوید که چنینهمه خواهند دانستهمه خواهند فهمیدکه منم آن فرهادکه کنم کوهکه من آن مجنونمهمه خواهند دانستکه هنوز فرهاد ،هست در این دنیاکه برای شیرینش همه جا جار زنددوستت دارمدوستت دارم را همه شب با خود گویمهمه جا زین پس خوانمبه همه در کوی و خیابان گویمکه تو را دوست می دارمدوست میدارم تورابا همه عشقبا همه شورنخواهم دگر پنهان ماندکه برایم شود هق هق و درددوست می دارم تو رامیگویممیخوانم تو رادوستت دارمدرحصار سكوت گرفتار آمده ام ...!!!روزی آرزو داشتم بر بلندترین ارتفاع دنیا با همه وجودم صدایت كنمتا شاید طنین صدایم در تمامی كوچه پس كوچه ها بگرددو گوش های تو را تسخیر كند و یادت بیاید كه كسی در خلوت خود تو را می خواند.كسی كه همه حجم تنهایی اش با حضورت پر می شد.كسی كه قصه هایش را برایت می سراید و شاید نطقش با تو باز شدو اكنون در حصار سكوت گرفتار آمده است.اما امروز می خواهم فقط نامت را در خاطره ام بسپارمو بعنوان یك حادثه زیبا در كنج ذهنم قاب كنم.می خواهم در كنار همه خاطرات زیبایم بمانی...!!!شایــــــــــــــــد!!!شاید دوباره روزی رسد که غم از میان رودشاید آن روز دگر شب از میان رودشاید یک دم آرامش باز گردد میان ماشاید آواز قناریها دوباره جای گیرد درفضاشاید آن روز بر سر مزارمگل میخک و شقایق با عشق رویدشاید آن روز من رفته باشمچون گفته ای برکن از دل عشق رانابود کن شور و هیاهوی درون دل راجای دل جای این مامن دوستی و مهر و وفاگفته ای سنگی بکارشاید آن روز.....بخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویمبخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویمو با هر جمله ای صد ژاله می ریزمکه آن تک لاله ی گلزار اُلفت رادگر هرگز نمی بویمچو می دانم تورا زین پس نخواهم دیدو دیگر من گلی از باغ گل هایت نخواهم چیدقلم گویی که با اکراه می لغزدو از وحشت چه می لرزدتو گویی این قلم از واژه ی بدرود می ترسدبخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویمدو چشمم خیره بر یک تقطه از دیوارنگاهم مات و بی روح استو دل سرشار اندوه استکه از این پس رخ زیبای توتصویر قاب چشم مشتاقم تخواهد بوددو صد لعنت بر این بدرودبدان شاید که در شعرم نگنجی بازو با مرغی دگر شاید کنی پروازولی من آشیان عشق پاکت رابه رسم یادگاری پاس خواهم داشتو در هر گوشه اش تک بوته های یاس خواهم کاشتمنم شاید زمانی با دلی دیگر در آمیزمو شاید تا ابد از عشق بگریزمولی نام تورا از هر درخت مهرکه در باغ دلم روید درآویزمبه یادت باز می گریمبه یادت باز می خندمولی من روزن آن خاطرات با تو بودن رابدان هرگز نمی بندمبخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویماگر در این زمان دنیا غم انگیز استاگر گلزار عشق و مهر هم در خواب پاییز استبه جان من آرزو دارمکه فردا در دل پاک و پر از مهرتنسیمی خوش،معطر از بهار آیددوباره لاله ی عشقی ببار آیدخداحافظ تورا زین پس درون سینه می جویمبخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویمپس تو کی می آیی؟پس تو کی می آیی؟روز از پی روزفصل از پی فصلعمر دارد می گذرد بیهودهپس تو کی می آیی؟لحظه هارا قاب نتوان کردلحظه ها می میرندلحظه ها بوی فراموشیلحظه ها بوی فرسودگی خاطره را می گیرندپس تو کی می آیی؟خواندن نام توتکرار همه خاطره هاستروزهارا گرد نتوان آوردلحظه ها را هیچ نتوان اندوخت پس تو کی می آیی... ؟ کی می آیی... ؟باغ منآسمانش را گرفته تنگ در آغوشابر ، با آن پوستین سرد نمناكشباغ بی برگیروز و شب تنهاستبا سكوت پاك غمناكشساز او باران ، سرودش بادجامه اش شولای عریانی ستور جز اینش جامه ای بایدبافته بس شعله ی زر تا پودش بادگو برید ، یا نروید ، هر چه در هر كجاكه خواهدیا نمی خواهدباغبانو رهگذاری نیستباغ نومیدانچشم در راه بهاری نیستگر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابدور به رویش برگ لبخندینمی رویدباغ بی برگی كه می گوید كه زیبا نیست ؟داستان از میوه های سر به گردونسای اینك خفته در تابوتپست خاك می گویدباغ بی برگیخنده اش خونی ست اشك آمیزجاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آنپادشاه فصلها ، پاییزبهترین بهترین منزرد و نیلی و بنفشسبز و آبی و كبودبا بنفشه ها نشسته امسالهای سالصیحهای زوددر كنار چشمه سحرسر نهاده روی شانه هاییكدگرگیسوان خیس شان به دست بادچهره ها نهفته در پناه سایه های شرمرنگ ها شكفته در زلال عطرهای گرممی ترواد از سكوت دلپذیرشانبهترین ترانهبهترین سرودمخمل نگاه این بنفشه هامی برد مرا سبك تر از نسیماز بنفشه زار باغچهتا بنفشه زار چشم توكه رسته در كنار همزرد و نیلی و بنفشسبز و آبی و كبودبا همان سكوت شرمگینبا همان ترانه ها و عطرهابهترین هر چه بود و هستبهترین هر چه هست و بوددر بنفشه زار چشم تومن ز بهترین بهشت ها گذشته اممن به بهترین بهار ها رسیده امای غم تو همزبان بهتریندقایق حیات منلحظه های هستی من از تو پر شده ستآهدر تمام روزدر تمام شبدر تمام هفتهدر تمام ماهدر فضای خانه كوچه راهدر هوا زمین درخت سبزه آبدر خطوط درهم كتابدر دیار نیلگون خوابای جدایی تو بهترین بهانه گریستنبی تو من به اوج حسرتینگفتنی رسیده امای نوازش تو بهترین امید زیستندر كنار تومن ز اوج لذتی نگفتنی گذشته امدر بنفشه زار چشم توبرگهای زرد و نیلی و بنفشعطرهای سبز و آبی و كبودنغمه های ناشنیده ساز می كنندبهتر از تمام نغمه ها و سازهاروی مخمل لطیف گونه هاتغنچه های رنگ رنگ نازبرگهای تازه تازه باز می كنندبهتر از تمام رنگ ها و رازهاخوب خوب نازنین مننام تو مرا همیشه مست می كندبهتر از شراببهتر از تمام شعرهای نابنام تو اگر چه بهترین سرود زندگی استمن ترا به خلوت خدایی خیال خودبهترین بهترین من خطابمیكنمبهترین بهترین منمی نویسممی نویسم تا بدونی, تو رو میخوام عزیزممی نویسم تا بفهمی, تو رو دوست دارم عزیزمدلمو خالی گذاشتمکه عشق تو بیاد تو قلبمکه بگم, تو رو میخوامتو همیشه باش تو قلبمتو همیشه باش تو قلبمعشق من هنوز تو هستیسر نوشته من تو هستیپس نذار تنها بمونمتا توی تنهایی نمیرمدق میکنمنیستی دارم دق میکنم زره زره می پوسمهر شب دارم عکساتو یکی یکی می بوسمهر شب دارم فکر میکنم یه روز میایی تو پیشمهر شب دعا میکنم که بر گردی تو پیشمکه باز تورو ببینمای عشق نازنینمهمیشه توی خوابمیتو فکر و تو خیالمی-----چرا تنهای تنهایم ؟کسی دیگر نمی کوبددر این خانه ی متروک راکسی دیگر نمی پرسدچرا تنهای تنهایم ؟و من چون شمع می سوزمدرون کلبه تاریک خویشاماکسی حال من غمگین نمی پرسد ...و من چون تک درخت زرد پائیزمکه هر دم با نسیمیمی شود برگی جدا از اوو دیگر هیچ چیز از من نمی ماند ....مراببوسمراببوسبرای آخرین بار تو را خدا نگهدارکه می روم به سوی سرنوشتبهار من گذشته گذشته ها گذشتهمن ام به جستجوی سرنوشتدر میان طوفان هم پیمان با قایق ران هاگذشته از جان باید بگذشت از طوفان هابه نیمهء شبها دارم بایارم پیمانهاکه برفروزم آتشها در کوهستانهاآه آهشب سیه سفر کنم ز تیره ابر گذر کنمنگه کن ای گل من سرشته غم به دامن برای من میفکندختر زیبا امشب بر تو مهمانم در پیش تو میمانمتا لب بگذاری بر لب مندختر آن برق نگاه تو اشک بی گناه توروشن سازد یک امشب منمراببوسمراببوسبرای آخرین بار تو را خدا نگهدارکه می روم به سوی سرنوشتبهار من گذشته گذشته ها گذشتهمن ام به جستجوی سرنوشت__________________گل پونه گل پونه ، دلم از زندگی خونهتوی این دنیای وارونه ، برام هر گوشه زندونهبرای هستی و ساقی ، نمونده حرمتی باقیتو هر کوچه برای عشق ، مهیا مونده شلاقیافسوس ، افسوس ، افسوسآتش عشقش...از چشمهایش خواندماشکم سرازیر شداز لب هایش گفتمآتش بر جانم نشستاز خودش گفتم و .......خاکسترم را باد بردای کاش بداند و دامن از من نتکاندبیــــــــــــــــــزارم!!!در سکوت رازی استکه در فریاد نا پیداست!سکوت می کنمنجوای شبانه رادر دلم فریاد میزنممی جوشد عشق تو در درونموای که چقدر بیزارمبیزارم از پنهان کردن عشقت در مقابلمچقدر عاشقمسکوت را میبوسمسکوت گشته همدم شبانه امهنوز برای تو مــــــــــی نویسم!!!هنوز هم برای تو می نویسمچه عاشقانه رفته ایمی نویسم برای تو که از همه عاشقتریدر نهانخانه دل جائی استهمیشه برای توبا من بمانبا من که جاودانه دفتر شعرم را برای تو سروده امبا من که نوشتمنگاشتمغمگین و تنها در شب بیداری هابا من کهسحر شد ولی به یادت نشستمنشستم شاید بیائیبیائی و بمانیو عاشقانه بمانیدر زلال مهتابدر سو سوی ستاره های شبچشم به در دوختمو غمگینانه به نجوای جیر جیرک هاکه گوئی آنها نیز همچون من منتظرندو نگاری را به سوی خود می خوانندگوش سپردمزمزمه باد را که عطر تو را همراه دارد بوئیدمنههرگز نگویم که تو نیز چنان من تا سحر بخواب نروتو بخوابزیرا من عاشقانه به انتظار طلوع چشمانتطلوع برق نگاهتمنتظر می مانمچرا که خواب از چشم من ربوده ایمی نرسممی ترسم که چشم بر هم گذارمو غافل از بیداری تواز کنار م یادو خاطراتت عبور کندمن دگر نخواهم خفتبه انتظار دوباره دیدنت می نشینممی نشینم به انتظاردر خلوت می نویسم برای توو هر بار می نویسمدوستت دارمدیــــــــــوار!!!شعر هایمپر از حادثه دیدن تونقش رویت همه شبرنگ رویای من استدر دلم یاد تو جاری استبر لبم نام تو جارینقش رویتحک شده بر دیوار دلمو چه خسته،از فاصله دیدارمو چه دیواری است،میان من و تومن به دیدار تو دل خوش کردم!!! من به دیدار تو دل خوش کردمبه همان لحظه آغاز نگاهبه همان دیده که شاید باز همچشم در چشمشانه به شانهدست در دستتا سحر گام نهیم تا ستاره تا ماهتا کرانه تا ساحلتا که شاید باز همهمسفری گردیمشاید سفر طولانیسفری تا پهنه آن آبی آبتا به خورشیدآفتاباز شب تا به سحرمن به امید سفر دل خوش کردم!!!!!وعدۀ دیدار ماای نگهت خاستگه آفتابدر من ظلمت زده یک شب بتابپرده بر انداز زچشم ترمتا بتوانم به رخت بنگرمای نفست یار و مددکار ماکی و کجا وعدۀ دیدار ما...خیال منتو گاهی در خیال منبه شکل موج دریاییکویری،کوه و صحراییگلی خوشرنگ و زیباییکنار چشمه ها گاهیتو را در آب میبینماگر در خواب هم باشمتو را در خواب میبینمتو پنهان می شوی گاهیمیان چشم آهوهاتورا احساس باید کردمیان رنگ ها, بوهابگو آخر کجا هستی ؟همین نزدیک یا دوری ؟دل غمگین من دیگرندارد طاقت دوری
|