سوزان از دست شوهرش خیلی شاکی
است و احساس می کند تمام گفتار و کردار رضا بی احساس است اما این درواقع
به خاطر بیماری اوست . آیا این ازدواج ختم به خیر می شود ؟
شوهرم سندرم اوتیسم دارد
اظهارات زن:
سوزان 47 ساله که مادر دو فرزند است می گوید : شوهر من یکی از آن مردهایی است که سخت می توان با او زندگی کرد .
رضا شخصیتی دارد که می تواند خیلی جذاب و بذله گو باشد اما درعین حال دوست
دارد بی احساس ، خودخواه و تنها باشد . زمانیکه بچه هایم کوچک بودند
بیشتر به آنها توجه می کردم و بی توجهی شوهرم زیاد اذیتم نمی کرد . اما
اکنون که بچه ها رفته اند واقعاً دارد مرا دیوانه می کند .
18
ساله بودم که با رضا آشنا شدم . او خیلی خوش تیپ ، باهوش و آدم باصداقتی
بود . طولی نکشید که عاشق هم شدیم . ما تفاوتهای زیادی داشتیم اما فکر می
کردم که قدرت من ضعف او را متعادل می سازد . من فرد منظمی بودم و تا حدودی دوست داشتم حرف ، حرف من باشد . رضا خیلی حواس پرت بود . او برای طراحی گرافیک درس می خواند و هم زمان شب ها کار می کرد بدون اینکه توجهی به خورد و خوراک خودش داشته باشد .
او
تبدیل به سگ فراموش شده ای شده بود که می خواستم از دستش خلاص بشوم . وقتی
فهمیدم باردار هستم ، تا دو سال اینطور نبودیم . بعد از اینکه شهرام و
بهرام به دنیا آمدند ، در خانه ماندم تا به سن مدرسه رسیدند بعد از آن یک
کار پاره وقت در فروشگاه زنجیره ای پیدا کردم . اما بچه ها همیشه برای من
در اولویت بودند و تقریباً بیشتر انرژی خودم را صرف آنها می کردم . من و
رضا از زمانیکه بچه هایمان کوچک بودند با هم مشکل داشتیم . او حتی چیزهای ابتدایی در مورد مراقبت از کودک را نمی دانست . حتی نمی دانست چطوری از دماسنج استفاده کند
. هیچ وقت تحمل سروصدا یا هرگونه ناهنجاری را نداشت . وقتی بچه ها اسباب
بازی هایشان را سرجای خود نمی گذاشتند او آنها را پرت می کرد . اگر یک
برنامه ای ناخواسته به هم می خورد خل می شد .
بدتر از همه اینکه او هیچ وقت به طور جدی تعهدی نسبت به بچه هایمان نداشت
. یکبار زمانیکه شهرام دبیرستانی بود با غرور تمام با یک نقاشی از چهره که
در کلاس هنر آن را کشیده بود به خانه آمد . رضا به جای اینکه به او بگوید
که چقدر کارش عالی بوده بهش گفت که تمام تناسب های آن چهره اشتباه است . "
شهرام تو باید اساس آناتومی را یاد بگیری . سر به پنج قسمت تقسیم شده
" سوزان در حالیکه گریه می کرد گفت : کی با بچه اینطوری حرف می زند ؟ در
برخی موقعیت های خاص احساس می کردم دوباره همین رضای که رفتارهای غیرقابل
قبولی داشت را دوست دارم مثل زمانیکه بهرام دو ماه به خاطر شکستگی پا و
لگن در بیمارستان بود . او 14 سالش بود و رضا هر روز کنارش بود .
او
درواقع به بیرون رفت و دوچرخه کوهنوردی که بهرام می خواست و عکسش را گرفته
بود را برایش خرید . او عکس دوچرخه را به بهرام داد تا در مدتی که در
بیمارستان است به عنوان یک جایزه نگه دارد . اول فکر می کردم کار
احمقانه ای است . آن بچه پایش در گچ بود . اما واقعاً این کارش جواب داد .
رضا اغلب در دنیای خودش زندگی می کرد . من مراقب همه چیز بودم از مسائل
مالی گرفته تا تعمیرات ، چون نمی شد برای انجام هیچ کاری روی او حساب کرد
. او حتی نمی توانست سر یک کار بماند . او همیشه با رئیس و همکارانش
سروکله می زد و دعوا داشت . واقعاً جای تعجب نبود .
رضا هیچوقت نمی توانست با مردم کنار بیاید . اگر
برای شام با بچه ها بیرون می رفتیم او حتی به آنها نگاه نمی کرد . اگر
هرکسی ازش یک سؤال می پرسید شروع می کرد به یاوه گویی های بی پایان . الان
من دو تا شغل دارم اما او اصلاً توجهی به این موضوع ندارد که چقدر رست من
کشیده شده . تا اینکه نکته ای در یک روزنامه توسط دوستم درباره ی
سندرم اوتیسم به دستم رسید که دود از سرم بلند شد . افرادی که این مشکل را
دارند واقعاً نابغه اند . برخی از آنها نخبه هستند اما در برقراری ارتباط
با دیگران مشکل دارند .
چون
به شیوه ای که مغز آنها رشد می کند آنها نمی توانند علائم اجتماعی را
بخوانند و اغلب در ارتباطات هر روز خود دچار سوء برداشت شده و درست رفتار
نمی کنند . توضیحاتی که در مورد این سندرم داده بود درست مثل رضا
بود . گرچه نمی دانم کارمان به کجا می رسد . اگر او به این سندرم دچار
باشد رفتارهای خشمگینانه ی او توجیه می شود . اما آیا این زندگی کردن با
او را آسان تر می کند ؟ چه کسی می داند ؟ من و رضا روزهای زیادی با هم
داشتیم . فقط این را می دانم که همدیگر را دوست داریم اما مگر اینکه چیزی
تغییر کند که من فراموش کنم .
نوبت شوهر
رضا 50 ساله با صدایی آرام و یواش گفت : من هرگز نفهمیدم که سوزان از من چه می خواهد . من عاشق او شدم . او بسیار زیبا بود و خونگرم و با شخصیت به نظر می رسید . اما خیلی زود فهمیدم که او سرزنش ها و خواسته هایی داشت که من طی این سالها زیاد ازش دیدم . من هیچ کاری جلوی چشم او نمی توانم انجام دهم .
سعی خودم را می کنم اما نمی فهمم کجای کارم اشکال دارد
. می دانم که سوزان فکر می کند که من شوهر و پدر بدی هستم . مطمئنم که او
در مورد زمانیکه ازنقاشی پسرم که در کلاس هنر کشیده بود ایراد گرفتم ، با
شما صحبت کرده .
یکی از اشتباهاتی که همسر من دارد این است که نمی گذارد من فراموش کنم .
من متنفرم از اینکه ببینم شهرام گریه می کند اما صادقانه بگویم من نمی
فهمیدم که کجای کارم بد است . من فقط داشتم حقیقت را بازگو می کردم . رک
بگویم من هرگز نتوانسته ام بفهمم که مردم چرا حتی دروغهای مصلحتی می گویند
.
سوزان
از من شاکی است و می گوید من از بچه هایم خیلی فاصله گرفته ام اما او در
ذهن بچه ها از من یک غول ساخته و خودش جوری رفتار می کند که انگار حامی
آنهاست و این باعث شده که بچه ها در مقابل من قرار بگیرند . یکبار
من و بهرام داشتیم مدل هواپیما می ساختیم و من داشتم به او یاد می دادم که
چگونه از چاقوی ایکس – اکتو استفاده کند که صدمه ای نبیند .
سوزان بالای سرم ایستاده بود و به من پرخاش کرد تا خلاقیت او را کور کند .
آن آخرین باری بود که من با بهرام ماکت ساختم . البته می دانم که همه ی
تقصیرها فقط با سوزان نبود من طی این سالها با افرادی که با آنها کار می
کردم نیز مشکل داشتم .
یکبار
به خاطر بردن یک ماشین تایپ قدیمی از انباراخراج شدم . آن همانجا
بلااستفاده افتاده بود و خاک روی آن نشسته بود بنابراین من فکر کردم که می
توانم آن را برای خودم بردارم . چرا آن را خانه نبرم ؟ به نظرم کار
عاقلانه ای آمد . من فکر می کردم بقیه چنین چیزی به فکرشان
نرسیده . سوزان همیشه من را به خاطر مشکلاتی که در محل کارم داشتم سرزنشم
کرده و من نمی توانم به او بگویم که کاملاََََََ اشتباه مي كند .
ارتباط با افراد حتی با دوستانم همیشه برای من سخت بوده . سعی می کنم کمتر حرف بزنم اما چون مضطرب می شوم ترجیح می دهم تنها باشم و ملامت های سوزان هم کمکی نمی کند
. او فردی اجتماعی است . طی این سالها بارها با هم دعوا کردیم چون او مرا
به میهمانی یا مناسبت های مدرسه که من در آن بدبخت بودم می کشاند . وقتی
با زن و شوهرهای دیگر از آنجا بیرون می آمدیم ، سیم جینم می کرد که چرا
این را گفتی ؟ چرا فلان کار را نکردی ؟ واقعیتش من همیشه احساس می کردم با
افراد دیگر فرق می کنم .
بقیه به نظر می رسید که روشی مرموز در برقراری ارتباط دارند
. یک نوع تلپاتی روحی روانی که آنها را با هم ارتباط می دهد . من فقط این
نوع ارتباط را نداشتم . آن قسمت از روزنامه که در مورد اوتیسم بود باعث شد
بفهمم که این مطلب حقیقت دارد . شاید همین موضوع پشت دعواهای ما خوابیده
بود و دوست دارم بیشتر در مورد آن بدانم . دوست دارم بیشتر به سوزان و بچه
هایمان نزدیک شوم . او نمی داند که من دوستش دارم اما واقعا دارم . می
خواهم برای یک بار هم شده آن را نشان بدهم .
نوبت مشاور
بار
اول که سوزان پیش من آمد به فکر طلاق بود . اما تردیدی که در مورد سندرم
اوتیسم داشت نگرش دیگری نسبت به روابطش در او ایجاد کرده بود .
رضا با یک متخصص مشورت کرد و تشخیص او برای هیچکدام تعجب آور نبود . چون
این سندرم تا چندی اخیر کشف نشده بود . متخصصین فکر می کردند بسیاری از
بزرگسالان هستند که چنین بیماری ای دارند و تشخیص داده نشده مانند رضا ( و
خیلی های دیگر که در ازدواجشان با مشکل روبرو شده اند ) که پدر و
مادرهایشان هیچ نشانی از چگونگی نهادینه شدن آنها ندارند . درست
است که هیچ درمانی برای آن وجود ندارد و مشاورین قدیمی هیچ کاری نتوانسته
اند برای افرادی که در روابط اجتماعی اشان مشکل داشته اند بکنند
. اما به محض اینکه یک زوج می فهمند که یکی از آنها چنین مشکلی دارد باید
به دنبال پیدا کردن روشهایی برای بهتر شدن روابط باشند به خصوص زمانیکه
مانند رضا و سوزان هستند .
حتی پس از تشخیص ، مسیر طولانی ای در پیش دارند . سوزان
مسؤولیت های زیادی دارد . عدم داشتن حمایت عاطفی و رفتاری از طرف رضا
باعث شده که او نخواهد رفتارهای عجیب و غریب او را تحمل کند . زندگی کردن
با فردی که در برخی موارد نابغه است اما در مهارت های اصلی خود می لنگد ،
گیج کننده است . اگر برای شما قابل فهم نیست کاری ندارد که
خودتان آن را تجربه کنید. من انتظار داشتم ، افرادی که چنین سندرمی را
تجربه کرده اند، به سختی احساسات و عواطف را درک کنند . هم اطرافیان و هم
خود آنها . این موضوع باعث می شود هرآن چیزی که به آنها گفته می شود آن را
با معنی ظاهری درک کنند .
اغلب پیامهای زیرکانه ای که با حالت چهره و زبان اشاره به آنها گفته می شود را نمی گیرند
. در نتیجه به نظر زمخت و بی احساس می آیند . اما رضا اینطور نیست . او با
چیزهایی که سوزان و دیگران به او می گفتند یا رفتار می کردند گیج شده بود
. و هنگامیکه سوزان احساس خطر می کرد و او را مورد سرزنش قرار می داد ، او بیشتر عقب نشینی می کرد و منزوی تر می شد .
من با گفتن اینکه سوزان باید به رضا یاد بدهد که چگونه حالت چهره را بخواند و علائم اجتماعی را بفهمد ، شروع کردم . این به او کمک می کند تا مهارت های خودش را تقویت کند و باعث می شود این زوج به جای دشمنی با هم متحد و دوست بشوند .
ضمنا
رضا را به یک روانکاو ارجاع دادم تا تجویزی برای او بکند که با وجود این
سندرم در رفتار با افراد بتواند تأثیرگذار باشد. در چند ماه آینده کار
خودم را گسترده تر می کنم و از یک نفر می خواهم که به آنها آموزش بدهد که
چگونه به هم نزدیک تر بشوند . زمانیکه سوزان بفهمد که مدتی طول می کشد تا
رضا احساسات خود را پردازش کرده و آنها را بیان کند دیگر او را به چشم
فردی بی احساس نمی بیند . به جای آن با کلامی آرام به همسرش می گوید که چه
چیزی نیاز دارد و منتظر عکس العمل او می شود .
به او توصیه کردم : از او انتظار نداشته باشید که بفهمد شما ناراحتید و دوست دارید در آغوش گرفته شوید . مستقیم به او بگویید .
او برای اینکه به رضا بگوید که چه کاری را دوست دارد او انجام دهد از
نوشتن یادداشت استفاده می کند چون نوشتن به او کمک می کند که دقیقتر باشد
. ضمن اینکه از طریق اینترنت اطلاعاتی را کسب کند که به او یاد می دهند چه
استراتژی هایی را به کار ببرد . هرچه رضا بیشتر در مورد بیماری می دانست کمتر احساس می کرد که دنیا در مقابل او ایستاده . برای قدردانی از تمام کمک های سوزان ، سخت تلاش کرده تا رفتارش را عوض کند . ا
و
الان کاملاً می فهمد که چه کار کند و چرا . از زمانیکه فهمیده سوزان به
حمایت عاطفی نیاز دارد ، به عنوان مثال سعی کرده به طور فیزیکی هم شده
مهربان تر باشد و بیشتر اوقات به او بگوید " دوستت دارم " . آنها
سعی می کنند کارهای روزمره ی خود را حفظ کنند تا رضا با چند دقیقه تغییر
گیج نشود . قبل از وقوع یک مراسم برای حضور در اجتماع ، سوزان به او
یادآوری می کند که به چشمان دیگران نگاه کن و از آنها سؤال بپرس نه اینکه
خودت فقط صحبت کنی . و توافق کرده اند که اگر رضا راحت نبود عذرخواهی کند
و به بیرون برود . سوزان اخیراً گفت که من باید از رضا تشکر کنم چون می دانم که چقدر شجاعت به خرج داده تا با شرایط اجتماعی کنار بیاید . و کار کردن با او برای غلبه بر مشکلاتش ما را نسبت به آن سالها به هم نزدیکتر کرده .