پس حر با حضرت امام حسین «ع»
عرض كرد فدای تو شوم یابن رسول الله (ص) منم آن كسی كه تو را به راه خویش
نگذاشتم و طریق بازگشت بر تو مسدود داشتم و ترا از راه و بیراه
بگردانیدم...
حر بن یزید چون تصمیم لشگر را بر امر قتال دید و شنید صیحه امام حسین علیه السلام را كه میفرمود:
اَما مِنْ مُغیثٍ لِوَجْهِ اللهِ، اَما مِنْ ذابّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ صَلّی الله عَلَیهِ وَ الِهِ.
این استغاثه كریمه او را از خواب غفلت بیدار كرد لاجرم به خویش آمد و رو به سوی پسر سعد
آورد و گفت ای عمر آیا با این مرد مقاتلت خواهی كرد؟ گفت بلی والله قتالی
كنم كه آسانتر او آن باشد كه سرها از تن پرد و دستها قلم گردد، گفت آیا
نمیتوانی كه این كار را از در مسالمت به خاتمت برسانی؟ عمر گفت اگر كار
به دست من بود چنین میكردم لكن امیر تو عبیدالله بن زیاد از صلح ابا كرد
و رضا نداد.
حر
آزرده خاطر از وی بازگشت و در موقفی ایستاد، قره بن قیس كه یك تن از قوم
حر بود با او بود، پس حر با او گفت كه ای قره اسب خود را امروز آب دادی؟
گفت آب ندادهام، گفت نمیخواهی او را سقایت كنی؟ قره گفت كه چون حر این
سخن را به من گفت به خدا قسم من گمان كردم كه میخواهد از میان حربگاه
كناری گیرد و قتال ندهد و كراهت دارد از آنكه من بر اندیشه او مطلع شوم و
به خدا سوگند كه اگر مرا از عزیمت خود خبر داده بود من هم به ملازمت او
حاضر خدمت حسین علیه السلام میشدم. بالجمله حر از مكان خود كناره گرفت و
اندك اندك به لشكرگاه حسین علیه السلام راه نزدیك میكرد، مهاجربن اوس با
وی گفت ای حر چه اراده داری مگر میخواهی كه حمله افكنی؟ حر او را پاسخ
نگفت و رعده و لرزش او را بگرفت، مهاجر به آن سعید نیك اختر
گفت همانا امر تو ما را به شك و ریب انداخت زیرا كه سوگند به خدای در هیچ
حربی این حال را از تو ندیده بودم، و اگر از من پرسیدند كه شجاعترین اهل
كوفه كیست از تو تجاوز نمیكردم و غیر ترا نام نمیبردم این لرزه و رعدی
كه در تو میبینم چیست؟ حر گفت بخدا قسم كه من نفس خویش را در میان بهشت و
دوزخ مخیر میبینم و سوگند با خدای كه اختیار نخواهم كرد بر بهشت چیزی را
اگرچه پاره شوم و به آتش سوخته گردم، پس اسب خود را دوانید و به امام حسین
علیه السلام ملحق گردید در حالتی كه دست بر سر نهاده بود و میگفت بارالها
به حضرت تو انابت و رجوع كردم پس بر من ببخشای چه آنكه در بیم افكندم
دلهای اولیای ترا و اولاد پیغمبر ترا.
ابوجعفر طبری
نقل كرده كه چون حر به جانب امام حسین علیه السلام و اصحابش روان شد گمان
كردند كه اراده كارزار دارد، چون نزدیك شد سپر خود را واژگونه كرد دانستند
به طلب امان آمده است و قصد جنگ ندارد، پس نزدیك شد و سلام كرد. مؤلف
گوید: كه شایسته دیدم در این مقام از زبان حر این چند شعر را نقل كنم خطاب
به حضرت امام حسین علیه السلام:
وی رخ تو شاهد و مشهود ما
بندگیت به ز هر آزادئی
چاره كن ای چارة بیچارگان
چارة ما كن كه پناهندهایم
گر تو برانی به كه رو آوریم ای در تو مقصد و مقصود ما
نقد غمت مایة هر شادئی
یار شو ای مونس غمخوارگان
در گذر از جرم كه خواهندهایم
چارة ما ساز كه بییاوریم
***
گرچه دربانی میخانه فراوان كردم
كه من این خانه به سودای تو ویران كردم دارم از لطف ازل منظر فردوس طمع
سایهای بر دل ریشم فكن ای گنج مراد
پس
حر با حضرت امام حسین «ع» عرض كرد فدای تو شوم یابن رسول الله (ص) منم آن
كسی كه تو را به راه خویش نگذاشتم و طریق بازگشت بر تو مسدود داشتم و ترا
از راه و بیراه بگردانیدم تا بدین زمین بلاانگیز رسانیدم و هرگز گمان
نمیكردم كه این قوم با تو چنین كنند و سخن ترا بر تو رد كنند، قسم به خدا
اگر این بدانستم هرگز نمیكردم آنچه كردم. از آنچه كردهام پشیمانم و به
سوی خدا توبه كردهام آیا توبه و انابت مرا در حضرت حق به مرتبه قبول
میبینی؟ آن دریای رحمت الهی در جواب حر ریاحی فرمود بلی خداوند از تو
میپذیرد و تو را عفو میدارد.
هین بگیر از عفو ما خط جواز
روی نومیدی در این درگه ندید
غم مخور روبر كریم آوردهای گفت باز آ كه در توبه است باز
ای در آكه كس ز احرار و عبید
گر دو صد جرم عظیم آوردهای
اكنون
فرود آی و بیاسای، عرض كرد اگر من در راه تو سواره جنگ كنم بهتر است از
آنكه پیاده باشم و آخر امر من به پیاده شدن خواهد كشید. حضرت فرمود خدا
ترا رحمت كند بكن آنچه دانی، این وقت حر از پیش روی امام علیه السلام
بیرون شد و سپاه كوفه را خطاب كرد و گفت : ای مردم كوفه مادر به عزای شما
بنشیند و بر شما بگرید این مرد صالح را دعوت كردید و به سوی خویش او را
طلبیدید چون ملتمس شما را به اجابت مقرون داشت دست از یاری او برداشتید و
با دشمنانش گذاشتید و حال آنكه بر آن بودید كه در راه او جهاد كنید و بذل
جان نمائید، پس از در عذر و مكر بیرون آمدید و به جهت كشتن او گرد آمدید و
او را گریبان گیر شدید و از هر جانب او را احاطه نمودید تا مانع شوید او
را از توجه به سوی بلاد و شهرهای وسیع الهی لاجرم مانند اسیر در دست شما
گرفتار آمد كه جلب نفع و دفع ضرر را نتواند، منع كردید او را و زنان و
اطفال و اهل بیتش را از آب جاری فرات كه میآشامد از آن یهود و نصاری و
میغلطد در آن كلاب و خنازیر و اینك آل پیغمبر از آسیب عطش از پای
درافتادند.
بر مردمان و یاغی حلال شد
از پا فتاده قامت هر نونهال شد لب تشنگان فاطمه ممنوع از فرات
از باد ناگهان اجل گلشن نبی (ص)
چون حر كلام بدینجا رسانید گروهی تیر به جان او افكندند و او برگشت و در پیش روی امام علیه السلام ایستاد. این هنگام عمر سعد
(ملعون) بانگ در آورد كه ای درید رایت خویش را پیش دار، چون علم را نزدیك
آورد عمر تیری در چله كمان نهاد و به سوی سپاه سیدالشهداء علیه السلام
گشاد و گفت ای مردم گواه باشید اول كسی كه تیر به لشكر حسین افكند من بودم.
سید بن طاوس
روایت كرده: پس از آنكه ابن سعد به جانب آن حضرت تیر افكند لشكر او نیز
عسكر امام حسین علیه السلام را تیرباران كردند و تیر مثل باران بر لشكر آن
امام مؤمنان بارید، پس حضرت رو به اصحاب خویش كرده فرمود برخیزید و مهیا
شوید از برای مرگ كه چارهای از آن نیست خدا شما را رحمت كند، همانا این
تیرها رسولان قومند به سوی شماها. پس آن سعادتمندان مشغول قتال شدند و به
مقدار یك ساعت با آن لشكر نبرد كردند و حمله بعد از حمله افكندند تا آنكه
جماعتی از لشكر آن حضرت به روایت محمد بن ابیطالب موسوی پنجاه نفر از پا
در آمدند و شهد شهادت نوشیدند. مولف گوید كه چون اصحاب سیدالشهداء علیه
السلام حقوق بسیار بر ما دارند، فانهم علیهم السلام.