باید دانست که ضرب المثل بالا
به دلیلی که بعدا خواهد آمد شغاد صحیح است نه شغال. گو اینکه شغال در
مقایسه با شیر ژیان به مثابه همان شغاد در مقابل رستم دستان است ولی...
گاهی
دور زمان و مقتضیات محیط ایجاب میکند که آدمی به حکم ضرورت و احتیاج از
فرد مادون و کم مایه ای تبعیت و پیروی کند و دستور و فرمانش را بر خلاف
میل و رغبت اطاعت و اجرا نماید. ولی هستند افرادی که در عین نیاز و احتیاج
زیر بار افراد کم ظرفیت نمیروند و عزت نفس و مناعت طبع خویش را بر تر و
بالاتر از آن میدانند که با وجود پاکدلان وارسته به دنبال روباه صفتان
فرومایه بروند. تمام مال و خواسته را در پیش پای رادمردان میریزند ولی
دیناری عنفا به دون همتان نمیپردازند. جان به جانان میدهند ولی قدمی در
راه فرومایگان بر نمیدارند. خلاصه "تاج به رستم میبخشند و لی باج به شغال نمیدهند."
باید دانست که ضرب المثل بالا به دلیلی که بعدا خواهد آمد شغاد
صحیح است نه شغال. گو اینکه شغال در مقایسه با شیر ژیان به مثابه همان
شغاد در مقابل رستم دستان است ولی صحیحترین روایت در مورد ضرب المثل بالا
همان شق اول است که به داستان تاریخی رستم و شغاد مرتبط میباشد و در شاهنامه فردوسی به تفصیل آمده است. ذیلا اجمالی از آن تفصیل بیان میشود:
در اندرون خانه زال، پدر رستم، کنیزک ماهرویی بود که خوش میخواند و رود مینواخت. زال را از آن کنیزک خوش آمد و او را به همسری برگزید. پس از مدت مقرر:
کنیزک پسر زاد از وی یکی
که از ماه پیدا نبود اندکی
ببالا و دیدار، سام سوار
وزو شاد شد دوده نامدار
ستاره شناسان و گنده آوران
زکشمیر و کابل گزیده سران
بگفتند با زال و سام سوار
که ای از بلند اختران یادگار
چو این خوب چهره بمردی رسد
یگانه دلیری و گردی رسد
کند تخمه سام نیرم تباه
شکست اندر آرد بدین دستگاه
همه سیستان زو شود پر خروش
وز شهر ایران بر آید بجوش
زال
زر از این پیشگویی غمگین شد و به خدا پناه برد که خاندانش را از کید
دشمنان مفاسد بیگانگان محفوظ دارد. به هر تقدیر نام نوزاد را شغاد
نهاد و به ترتیب و پرورش او همت گماشت. چون شغاد به حد رشد رسید او را نزد
شاه کابل فرستاد تا در کشور داری و تمشیت امور مملکت بصیر و خبیر شود. شاه
کابل دخترش را با وی تزویج کرد و در بزرگداشتش از گنج و خواسته دریغ
نورزید. در آن موقع باج و خرابی کشور کابل- افغانستان- به رستم دستان
میرسید و همه ساله معمول چنان بود که یک چرم گاوی باژ و ساو میستاندند و
برای تهمتن به زابلستان میفرستادند.
چنان بد که هر سال یک چرم گاو
ز کابل همی خواستی باژو ساو
وقتی
که شغاد به دامادی شاه کابل در آمد انتظار داشت که برادرش رستم باج و خراج
از شاه کابل نستاند و در واقع کابلیان باج به شغاد بدهند. اهالی کابل چون
این خبر شنیدند از بیم سطوت رستم و یا از جهت آنکه شغاد را در مقام مقایسه
با برادر نامدارش رستم مردی لایق و کافی نمیدانستند همه جا در کوی و برزن
و سروعلن به یکدیگر میگفتند: "تا وقتی که رستم زنده است ما باج به شغاد نمیدهیم."