کهن ترین و شگفت انگیز ترین
باورهای توتمی:برای رفع اختلافات خانوادگی، زن را به عقد درخت خرما در می
آورند و عقیده دارند با این کار ...
احترام به طبیعت
افزون
بر پرستش مظاهر طبیعت و آنیمیزم یا جان پنداری همه موجودات و از جمله
گیاهان احترام به درختانی مانند بلوط، سرو، کاج، زیتون، نخل، گز، درختان
کهنسال و ... در میان مردم دارای باورهای مختلف ومعتقدات دینی متفاوت را
فراوان شنیده و دیده ایم و در شمال ایران با وجود جنگلهای انبوه و درختان
متنوع و کهنسال احترام به آنها کمتر از مکانهای دیگر نبوده و نیت تا جایی
که این ضرب المثل در گیلان سایع است که می گویند:" هر جا درخت کهنسالی
بوده باشد برای مردم گیلان زیارتگاه(مزار) ی خواهد بود". ابی العباس مولف
المصابیح در شرح حال ناصر کبیر یا حسن الاطوش فرمانروای علوی (دوره
فرمانروایی 301 تا 304) هجری) می نویسد که او چهارده سال در میان مردم گیل
و دیلم که بیشترشان به پرستش درختان و سنگها می پرداختند(= و اکثر هم
کفار، عبده الاشجار و الاحجار...) به تبلیغ آیین زیدیه پرداخت (نک. اخبار
تئمه الزید، ص74، ویلفرد مادلونگ) شاید منظور از سنگها تپه های مصنوعی
سنگی نیز باشد که توجه رهگذران رابسوی قله ها و ارتفاعات مورد احترام می
کشانید که هنوز هم در آرارات و سیستان (نک. مجله آینده، سال هفتم، شماره 9
و 10،ص 673 به بعد) و در دامنه های البرز برای توجه دادن آیندگان و
روندگان به قله های زیارتی که غالبا بیشتر آنها با نام امامزاده محمد
حنیفه شناخته می شود، بوده باشد که درگذشته فراوان تر از امروز بوده است و
بسیاری از رهگذران پیش از رسیدن به این تپه های سنگی که ارتفاعشان از سطح
زمین کمتر از یکمتر بود به یافتن سنگی و نهادن ان در میان سنگهای دیگر
ارادت و احترام خود را به زیارتگاه مورد نظر نشان می دادند و همین احترام
را با بیان داستانهای دیگر برای ارتفاعات درفک ر حمت آباد رودبار از زبان
گیلانیان و قله سبلان آذربایجان از زبان شاهسونهای مشکین شهر و در
بلندیهای مانده بر سر راه امامراده محمد حنیفه از مردم طالقان و لوشان
شنیده ام. اما درختان کهنسال در سالهای گشترش شهر نشینی دچار بی ت.جهی
بیشتری گردیدند که نشانه های آن را نیز می توان در مورد چهاردرخت میدان
روستای گازرخان الموت که آنرا کاشته حسن صباح می دانستند و در فاصله کمتر
از نیم کیلومتری دژ الموت قرار داشت و تا بیست و پنج سال پیش زنده و شاداب
در چهارسوی میدان دهکده برسرپا بود مقایسه نمود که اینک همه آنها برای
توسعه جایگاه اتومبیلها از بین رفته است و همین موضوع درباره درختان جنگلی
روستاها و مکانهایی مانند زیده و ماکلوان فومنات که پایگاه و کمینگاه
یاران کوچک جنگلی در حمله به قزاقان روس بود و در تائیدنامه و یا دونوشت
باقیماندهاز سال 1293 هجری(یعنی چهل سال پیش از قیام جنگلی ها وشکست ارتش
روسیه تزاری در آن که به جنگ ماکلوان شهرت یافته است) به موقعیت جنگلی آن
اشاره می گردد(سند ضمیمه مربوط به اراضی محدوده دوکیلومتری از زیده تا
ماکلوان است که به یادآوری چهارده درخت در برابر دو نهر تعیین حدود می
گردد و بر اساس عرف محل این درختان عموما کهنسال و روستایی جای آنها را
گرفته است) و سمگر و کهدمات(سیمبر دهکده امشه) و ارتفاعات درفک از راه
روستاهای چیچال و یا شهیدان تا جنگلهای اربناو و... دیده می شود.
در
این میان تنها باید به درخت سرو کهنسال هرزویل منجیل اشاره نمایم که هر
چند به اشتباه روزگار کهنسالی آن را به زمان ناصرخسرو که گویا او در
سفرنامه اش از درخت یادکرده است(نک. به سالنامه فرهنگ شهرستام رشت و حومه،
36/1337، ص27، ناصرخسرو به هرزویل آمده بود اما در سفرنامه اش اشاره ای به
درخت سرو مورد نظر نداشته است.) همچنان بر سر پای مانده است که البته
کهنسال بودن آن را نمی توان انکار نمود، اما این درخت تنها معدود یادگار
باقیمانده کهنسالی پس از زلزله ویرانگر خرداد 1369 رودبار و منجیل با بی
مهریهای عامیانه ای هم روبرو است که نیازمندان و زایران علاوه بر بستن نخ
و پارچه های الوان بر شاخه های آن با اصرار می کوشند سکه های نذری را در
درون پیکره درخت جای دهند و برای انجام آن از ضربات سنگ و چکش هم استفاده
می کنند.
یکبار
هم چاره اندیشی دانشجویان برای بیرون آوردن سکه های خمیده نتوانست به یک
نتیجه موثر برسد و درخت را از این رفتار عامیانه دیدارکنندگان نجات دهد.
گاه اهمیت دادن به این گونه باورهای غیر اصولی و ویرانگر مانع چاره اندیشی
نیز می گردد تا آنجا که اگر اعتقاد داشته باشیم باید از رای و نظر آگاهان
استفاده شود. گاه می بینم آن آگاهان مصلحت اندیش در برابر هیجان بی پایه
عوام در برابر ضرورتهای نوین زندگی سکوت می کنند و فرهنگ خرافی را مقدم بر
کارهای سازنده قرار می دهند که چنین روشی دیگر احترام به طبیعت دلپذیرساز
زندگی انسان نخواهد بود. وقتی در دهستان سنگر و کهدمات دوازده کیلومتری
شهر رشت در روستای دلچه سیلاب رودخانه ای موجب از بین رفتن پل نزدیک قهوه
خانه های محل داروغه نشین گردید و چون در فکرایجاد پل بر روی رودخانه می
شوند، جرات استفاده از درختان اطراف مسجد را که در کمتر از صدقدمی رودخانه
بود پسدا نمی کنند و کسی از اهالی دهکده حاضر به انداختن درختها نمی گردد.
سرانجام ملای دهکده به اتفاق کدخدا از رهگذر چوب بری که در جستجوی کار بود
و از روستا عبور می کرد خواستند که درخت را انداخته و برای نصب پل اماده
سازد و او نیز انجام داد و بر جایگاه پل قبلی پل تازه ای نصب می گردد.
روزی تنی چند از زنان دهکده چون راهی برای عبور نیافته بودند به پل نزدیک
می شوند و یکی از آنان با صدای بلند و به زبان گیلکی جملاتی را میگوید که
مفهومش آن بود: ای امامزاده من تقصیر ندارم و ناگزیرم از روی تو بگذرم و
گناه را برای آنان بنویس که ترا پل ساختند. و آنگاه دسته جمعی و با احتیاط
از روی پل گذشتند.
به
هر حال هر یک از مظاهر طبیعت از کوهها گرفته تا گودالها و غارها و تخته
سنگها و برجهاو... در فرهنگ عمومی دارای سرگذشتی شنیدنی است. از میان
درختان جنگلی و میوه دار و کهنسال درخت گردو دارای سرگذشت شگفت انگیز یا
روایات بیشتر برخاسته از اندیشه های توتمی است. این درخت که دارای عمر
طولانی است برای مقاصد خاصی نیز وقف می گردد و وقفنامه هایی نوشته شده در
این خصوص کم نیست و باز به عنوان مهریه در قباله های ازدواج و در صورت
جهیزنامه از درخت گردو نام برده می شود و گاه چند نفر در مالکیت بر درخت
دارای سهم مشترک می گردند و غالبا درختان گردو دارای نامهای مناسبی هستند
که برای روستاییان شناخته شده است. در برابر اندیشه مانائی نسبت به درخت
گردو ممنوعیتها (تابو) هایی نیز در ذهن داشتند. مثلا شبها عبور از زیر
درختان گردو مطلوب و پسندیده نبود و هیچگاه زنان را حتی برای آوردن آب از
چشمه هایی که در کنار درخت گردو بود تنها نمی فرستادند. برای پایین کدن
گردو به دلیل اعتقاد به سرکشی درخت از افراد ماهر و کاردان استفاده می
نمودند و بسا کوچکترین غفلت موجب افتادن از درخت و نقص عضو و یا مرگ
گردیده است و معتقد بودند که تمام وقایع وحوادثش را که پیرامون آن اتفاق
افتد در اندام درخت ثبت و ضبط می گردد و جالب ترین اندیشه عمومی درباره
دخت گردو مدیوم یا واسطه قرار دادن اوست که نگارنده موردی از آن را در
اینجا می آورد که برای آخرین بار در روستای گلیرد طالقان اتفاق افتاد و آن
را از زبان بانو لقمان گلیردی هشتارساله که بر کل ماجرا آگاه بود بازگو می
نمایم.
دختر
جوانی به نام گلبخت در روستای کوچک گلیرد با جوانی به نام غلامجسین ازدواج
می کند اما دوران زناشویی آن دو خیلی کوتاه بود و غلامحسین پس از مدتی فوت
می کند و گلبخت مورد حمایت مرد محترم و سرشناس روستا به نام سید اسحق قرار
می گیرد که از ساکنان دائمی روستا نیز بوده است. تا اینکه گلبخت برای بار
دوم به ازدواج جوان دیگری در همان روستا به نام سید صفت در می آید اما
دوران ازدواج دوم نیز از سه سال تجاوز نکرد و از همسر دوم صاحب فرزندی به
نام سید عباس می گردد و پس از فوت سید صفت، گلبخت بار دیگر به پناهگاه
پیشین یعنی به خانه مرحوم سید اسحق برمیگرد تا اینکه برای بار سوم بنا به
پیشنهاد مرحوم سید شرف الدین که برای دیدار اقوام و خویشوندان خود همه
ساله از رشت به گلیرد می رفت، پس از مشورت با مرحوم سید اسحق و آگاهی از
تمایل سید قدرت به ازدواج با گلبخت مقدمات عقد را فراهم می کنند که
خویشاوندان سید قدرت به آن رضایت ندادند. آنان ناکامی همسران پیشین گلبخت
را یادآور می شدند که هر دو به فاصله کوتاهی مردند و عموما به این نتیجه
رسیده بودند که هر مردی که با او ازدواج کند عمر کوتاهی خواهد داشت و در
این باره به فرضیات و شایعاتی تکیه می نمودند که دهان به دهان می گشت. اما
مرحوم سید شرف الدین آن را خرافه می پنداشت و معتقد بود نباید زن جوانی در
روستا تنها زندگی کند و مرحوم سید اسحق نیز که سرپرستی او را به عهده داشت
با این نظر موافق بود و سرانجام وابستگان سید قدرت که به رای و نظر
کهنسالان دهکده احترام می گذاشتند پیشنهاد کردند که برای چاره کار و انجام
این ازدواج اجازه دهند پند روزی گلبخت را برای یک درخت گردو عقد کند. این
رسم که در مورد زنان بیوه( نه مطلقه) سابقه ای هم داشت و ساکنان دهکده آن
را در موارد مشابهی شنیده بودند اختلاف را حل کرد و گلبخت را طی تشریفاتی
ساده برای درخت گردویی که در فتاصله چند متری میان خانه مرحوم سید شرف
الدین و خانه مرحوم سید اسحق و مسجد دهکده و در کنار نهر آبی بود عقد شده
اعلام کردند و بدین ترتیب تا فراهم شدن مقدمات ازدواج با سید قدرت گلبخت
همسر درخت گردو شناخته شد و پس از چند روز به عقد ازدواج سید قدرت درآمد و
هر چند این ازدواج دوام بیشتری یافت، اما سالهای زندگی سید قدرت کمتر از
گلبخت بود و گلبخت خود این سرنوشت را باور کرده بود که پس از مرگ همسر
سومش و بعد از خشک شدن درخت گردو می گفت مرا گلبخت نگویید، نام من بدبخت
است او در روزهای آخر زندگیش با تنها دخترش افتخار که از سید قدرت داشت
زندگی می کرد و سرانجام در سن 65 سالگی درکذشت.
یادداشت
واسطه قرار دادن درخت در امر زناشویی در دیگر نقاط هم نمونه هایی وجود دارد از جمله:
1-
در سرچشمه شهرستان محلات دو اصله درخت چنار تنومند چند هزار ساله وجود
دارد که مورد احترام مردم است. از جکله در گذشته رسم بوده که هر کس همسرش
را در جوانی از دست می داده و مجددا می خواسته همسری اختیار کند، ابتدا
خطبه عقد را به نام یکی از آن درختهای چنار می خوانده و درخت را قسم می
داده که عمر همسرش درازباد. راوی یادآور می شود که پدربزرگش پس از آنکه دو
همسر جوانش را از دست می دهد، همسر سوم را به عقد چنار در می آورد و هم
اکنون آن زن در سن 110 سالگی در حیات است.
2-
بنا به نوشته ای دیگر در شهرستان کازرون فارس برای رفع اختلافات خانوادگی،
زن را به عقد درخت خرما در می آورند و عقیده دارند با این کار اختلاف ها و
ناراحتی های زن و شوهر از بین می رود.
راویان: مرتضی وفایی، دانشجوی دانشکده صدا و سیما، محلات،1383
حسن حاتمی ، پژوهشگر فرهنگ مردم، کازرون، 1382.