روش
الكساندر ربط يا پيوستگي به نظام پزشكي حاكم ندارد ولي با اصول پذيرفته
شده فيزيولوژي و روانشناسي سازگار است. اين روش با روشهاي گوناگون خود
تلقيني، خود هيپنوتيسم، توليد آرامش، و مراقبه فكري فرارونده يا ديگر
روشهاي تسلط بر ذهن چونN.L.P ( ان.ال.پی روشی ابتکاری از ریچارد بندلر و
جان گریندر در برنامه ریزی عصبی – کلامی برای تغییر نگرش های اکتسابی و
کلیشه های ذهنی است.) و مانند آن هيچ چيز مشترك ندارد. روش الكساندر در
اساس به انسان ميآموزد كه بين حالات و حركات گوناگون بدن خود چنان تمايزي
گذارد كه او را قادر كند بخشهايي از الگوهاي رفتاري ياد گرفته را كه در
عملكرد طبيعي و مطلوب بدن دخالتهاي نابجا و غير ضروري و زيانمند ميكنند
تشخيص دهد و باطل كند. براي درك بهتر اين مسئله بياييد به چند واقعيت
اساسي بدن انساني و حيوان بنگريم.
در حيوانات چهار پا، سر در جلوي بدن است و
عضلات گردن يكسره ميكوشند با نيروي جاذبه كه سر را به سوي زمين ميكشد
مبارزه كنند و سر را بالا نگه دارند. حركت سر حيوانات به سوي جلو ستون
فقرات آنها را به جلو ميكشد و به واقع حركت سر كل بدن را به اعمال
گوناگونش «رهبري» ميكند.
همان ساز و كار اساسي در بدن انسان نيز
ديده ميشود. در آن حال كه حركتي بدني را آغاز ميكنيم سر خود را در جهتي
كه قصد حركت داريم حركت ميدهيم، و اين حركات كوچك با گوناگونيهاي اندك
در طول رشتههاي عضلات گردن ثبت ميشوند. اگر توجه كنيم كه كودكي خردسال
چگونه راه رفتن را ياد ميگيرد، ميبينيم كه نخستين مرحله بالا بردن سرش
برخلاف اثر نيروي جاذبه است. آنگاه كه طفل خردسال ميتواند سرش را بالا
نگه دارد، بدنش در پي جهت حركت سر ميرود و پس از چند ماه كوشش مداوم، او
تسلط كامل بر حركات سر خود مييابد و به زودي شروع به راه رفتن ميكند.
كودكان دو ساله تسلطي طبيعي و آسان بر سر خود دارند كه هنوز با انقباضهاي
اكتسابي و عادتي غير طبيعي كه سالهاي بعد ميآيند سد نشده و تغيير حالت
نداده است. اما كودك خردسال در سالهاي رشد خود تحت تأثير انواع تنشها و
نگرانيها و ترسها و ناراحتيها و بيماريها و خشونتها كه انقباضهاي
غير ضروري عضلات و حالات غير طبيعي اندامهاي بدن را توليد ميكنند قرار
ميگيرد، و نيز شيوههاي نادرست رفتار و سوءاستفاده از بدن را از
بزرگسالان كم توجه و بيتفاوت و ناآگاه محيط زندگي خود تقليد ميكند.
اينها همه، و چندي ديگر، علل پيدايش انقباضهاي غير عادي و غير ضروري
عضلات و اعصاب سر و صورت و شانهها و گردن و ستون فقرات ميشوند. چنين است
كه گردن جلوتر از حالت طبيعي خود ميرود و اندكي فرو ميافتد و كوتاهتر
از طول طبيعي ميشود، ستون فقرات پيچ و خم غير طبيعي مييابد، سراندكي به
جلو ميرود و اندكي پايين ميافتد، دو سر شانهها به جلو ميروند و به سوي
سينه خم ميشوند، پشت شانهها قوز پيدا ميكند، مهرههاي كمر زواياي
نامطلوب ميگيرند، همه عضلات آن اندامها و اطراف آنها به انقباض دايمي
غير ضروري گرفتار ميشوند، و تعادل انرژيابي كل بدن آشفته ميشود.
افزون بر شرايط تنشزا و نگران كننده و
فشارهاي گوناگون زندگي نوين شهري، نابودي و ناپديدي خانواده گسترده سنتي،
اقتصاد رقابتي بيرحم، نداشتن امنيت اقتصادي پايدار، افزايش نامعقول جمعيت
و آلودگيهاي محيط زيست همه باعث ميشوند كه ما به راههاي غيرطبيعي
كشانده شويم. تقريباً همه مردم به علت كمبود توجه به جزئيات اساسي
رفتارهاي خود، و به علت عادات اكتسابي خود، و به علت آسان طلبي و
راحتطلبي ذاتي خود به بدترين شيوهها راه ميروند، ميخوابند، مينشينند،
ميايستند، ميخوانند و مينويسند. بدن انسان در طول سالهاي بسيار مجبور
ميشود خود را با همه اين الگوهاي رفتاري نادرست غيرطبيعي سازگار كند و به
هر طريق ممكن بكوشد به شانههاي منقبض و گود افتاده، به كمر گود افتاده و
شكم جلو آمده، به گردن منقبض و جلو آمده و كوتاه شده، به پشت شانههاي قوز
كرده، به ستون فقرات كج و غير طبيعي شده و عضلات همواره منقبض اطراف آن، و
به سر فرو افتاده عادت كند. مجموعه اين حالات غيرطبيعي باعث ناقص و
غيرطبيعي شدن فرايند تنفس نيز ميشود و بدن انسان بايد با اين پديده
نامناسب نيز خود را سازگار كند. چنين است كه در جوامع شهري تقريباً هيچ كس
را نميبينيد كه روش صحيح و طبيعي استفاده از بدن خود را در انواع حركات
رفتاري بشناسد و اجرا كند. و اگر اين واقعيت را به آنان بگوييد با خشم و
هيجان انكار ميكنند و آن را نوعي توهين به خود ميپندارند.
پروفسور فرنك پيرس جونز از ايالت ماساچوست
آمريكا چون باور داشت كه امكانات بالقوه روش الكساندر خيلي بيش از آن است
كه تاكنون بالفعل و استفاده شده و فكر ميكرد آثار مفيد اين روش را
ميتوان خيلي گستردهتر كرد؛ ديدگاه اين روش را به طور كامل به زباني علمي
كه قابل پذيرش دانشمندان و پزشكان شكاك معاصر باشد بازنويسي كرد و توضيح
داد، بيشتر متن كتاب متياس الكساندر به زبان علمي نيست بلكه به زبان
فلسفي نوشته شده و اين شيوه نگارش آن را پسند جوامع علمي و فني نكرده است.
يك علت محبوبتر نشدن روش الكساندر، به ويژه در محافل پزشكي، همين شيوه
نگارش و عرضه اصول آن بوده است.
روش الكساندر را خيلي آسان ميتوان تحت
آزمايشهاي تجربي قرار داد و بررسي دقيق كرد زيرا مدرسي ماهر ميتواند
حالات بدني شاگرد يا بيمار خود را خيلي سريع تغيير دهد. از دانشجوياني كه
براي آزمايشهاي پرفسور پيرس جونز برگزيده شده بودند خواسته شد كوششي را
كه براي حفظ سه حالت بدني لازم بود از نظر دشواري درجهبندي كنند. نخستين
آنها حالت معمولي و عادتي بدن هر فرد بود (حالت قوز كرده و منقبض و اندكي
فرو افتاده و متمايل به جلو كه تقريباً همه مردم ناخودآگاه دارند، دومين
حالت نوعي شق و راست ايستاده آگاهانه هر فرد بود (بهترين حالت او)، سومين
حالت نوعي حالت آزمايشي بود (براساس اصول الكساندر). همه افراد گروه گزارش
دادند كه حفظ حالت «بهترين» بيشتر از حالت الكساندر كوشش ميطلبيد، و نيز
حالت الكساندر حتي از حالت عادي «قوز كرده» آنان آسانتر و راحت تر بود.
اين دستاوردها را توانستند با دستگاه اندازهگيري ماهيچهها كه توان
الكتريك بالقوه عضلههاي گردن را ميسنجيد تأييد كنند. افراد گروه گزارش
دادند كه حركات متكي به اصول الكساندر را، در قياس با حركات عادتي خود،
آسانتر و راحتتر و سبكتر حس كردهاند، و پرفسور پيرس جونز يافتههاي
آنان را با فيلمبرداري آهسته از حركات آنان تأييد كرد. او مشاهده كرد كه
حركات روش الكساندر تندتر از ديگر حركات عادتي كه همان كارها را انجام
ميدادند بودند و نتيجه گرفت كه در حركات روش الكساندر بدن بدون كوششي
اضافي نيرويي بيشتر توليد ميكند.
تحقيقات پيرس جونز و ديگر پژوهشگران روش الكساندر يافتههاي زير را درباره اين روش تأييد ميكنند:
1ـ حركات و واكنشهاي اساسي بدن كه حالت عمومي بدن را شكل ميدهند با ديگر نظامهاي حركتي ـ واكنشي بدن مربوط هستند.
2ـ تحت شرايط زندگي نوين شهري، اين حركات
را ديگر حركات ياد گرفته شده و عادتي شده غلط يا غير ضروري، از عملكرد
طبيعي و صحيح باز ميدارند كه نتيجهاش روابط آشفته و زيانمند بين سر و
گردن و شانهها و پشت و تنه بدن است.
3ـ آن گاه كه اين دخالت و بازدارندگي
زيانمند به شخصي نشان داده و توضيح داده ميشود، ميتوان به او ياد داد كه
با تغيير و تصحيح اعمال و حالات بدني خود آن را باطل كند و بدن را به حالت
طبيعي برگرداند.
بهترين بررسي تجربي روي روش الكساندر را
پزشكي انگليسي به نام دكتر بارلو انجام داده است. او متياس الكساندر را در
لندن ملاقات كرده و اطلاعات دست اول درباره اصول آموزه او را كسب كرده
بود، و پس از آن در طول 25 سال انواع تحقيقات را روي روش الكساندر انجام
داد. دكتر بارلو در يك بيمارستان بزرگ شهر لندن طبابت ميكرد و امكان داشت
همه گونه بيماراني را كه تحت انواع دارو درمانهاي معمول پزشكي حاكم قرار
ميگرفتند مطالعه و با اصول روش الكساندر قياس كند. او مينويسد كه
مشاهدات و آزمايشهاي تجربي او ثابت كردهاند روش الكساندر در بسياري
موارد كمكي بيشتر و بهتر از دارو درمانهاي معمولي پزشكي متعارف حاكم
عرضه ميكند. تحقيقات او نشان ميدهند كه هيچ موردي از درد پشت گردن (يكي
از گرفتاريهاي اصلي انسان شهرنشين معاصر) نيست كه روش الكساندر آن را
بهبود نبخشيده باشد. او روش الكساندر را در درمان سردرد ميگرن، افسردگي و
انواع اختلالات عصبي نيز مفيد يافته بود.
تحقيق اصلي دكتر بارلو در روش الكساندر
آزمايشي بود كه او با پنجاه شاگرد كالج سلطنتي موسيقي لندن كرد. او در اين
تحقيق شيوه اندازهگيري ظريف اندامهاي بدن را به كار گرفت. او همه افراد
آن گروه را در روش الكساندر تعليم داد و پس از شش ماه بار ديگر اندازه
اندامهاي آنان را به دقت سنجيد، تنها يك نفر از آنان هيچ تغيير برجستهاي
نشان نداد ولي 49 نفر بقيه همگي حدود 45 ميليمتر قد بلندتر شده بودند، و
حيرتآور اين كه بنا به گفته استادان كالج، كيفيت كار موسيقي آنان نيز
بهتر از پيش شده بود.
دكتر بارلو در تحقيقي ديگر آثار روش
الكساندر را روي شاگردان كالج مركزي بيان و تئاتر لندن بررسي كرد. استادان
كالج پيشتر همه كوشش خود را كرده بودند كه حالات بدني و تنفسي و غيره
شاگردان را با روشهاي معمول كالج اصلاح كنند و توفيقي قابل توجه نيافته
بودند. روش الكساندر به تصديق استادان كالج توانست همه كمبودهاي شاگردان
را رفع كند و وضع و كار آنان را بهبود بخشد.
كاربرد اين روش
هدف اصلي روش الكساندر تصحيح حالات و حركات
عادتي غلط و غير ضروري يا غير طبيعي و زيانمند بدن است و به اين دليل روشي
ارزشمند براي بازيگران تئاتر و سينما، براي رقاصان و آوازخوانان و
نوازندگان است. اما چون اين روش احساس تندرستي آدمي را ميافزايد، انرژي و
تمركز حواس او را بيشتر ميكند، و در مواردي (آنگونه كه دكتر بارلو وديگر
پزشكان گزارش كردهاند) دردها و بيماريهايي خاص را تسكين يا بهبود
ميدهد، پسند روزافزون عامه مردم شده و به تدريج به صورت نوعي روش درماني
مجموعه پزشكي مكمل درآمده است. اينجا بايد تأكيد كرد كه روش الكساندر در
اصل روشي درماني براي گروهي از بيماريها نيست؛ گرچه بسياري مردم كه
گرفتار دردهاي سر و گردن و پشت و كمر بودهاند آن را مفيد يافتهاند، و
شماري پزشكان استخوان و اعصاب نيز آن را به صورت نوعي مكمل درماني به كار
ميگيرند. روش الكساندر به ويژه براي كساني كه مشكلات حالات خاص بدني، و
ناراحتيهاي تنفسي، و دشواريهاي گفتاري داشتهاند مفيد بوده است. متياس
الكساندر خود هيچگاه نكوشيد روشش را نوعي درمان پزشكي معرفي كند بلكه آن
را يك روش خودياري ميدانست.
مردم اغلب ميپرسند آيا روش الكساندر
رابطهاي با روشهاي مراقبه فكر و يوگا و ديگر روشهاي مانند آنها دارد.
پاسخ اين پرسش بستگي بسيار به شخصي دارد كه آن را به كار ميگيرد. برخي
مردم ترجيح ميدهند كه روش را «نوعي فيزيوتراپي برتر با فوايد اضافي»
بنامد. اين روش در دستان مدرسي ماهر ميتواند خيلي مفيدتر از
فيزيوتراپيهاي معمول باشد.
آيا اين روش مؤثر است؟
پاسخ به سادي «بله» است. روش الكساندر نيز
چون هر نوع درماني كه نيازمند توجه فردي درمانگري ماهر و دلسوز به مدتي
طولاني است بيشك چون نوعي روان درماني حمايت كننده براي بسياري بيماران
عمل ميكند.درمانگري مشهور ميگويد بيماران او معمولاً به آهستگي از پيچ و
خمهاي تنشي كه در طول سالهاي پيشين در ذهن و تن آنان پديد آمدهاند آزاد
ميشوند و به تدريج علت يا علل اصلي مشكلات آنان (روابط دشوار يا آزار
دهنده خانوادگي يا شغلي يا اجتماعي يا آشفتگيها و نگرانيهاي ديگر) هويدا
ميشود. اما روش الكساندر بيش از اينها در چنته دارد و نمونهاي از آنها
را در كساني ميتوان ديد كه نزد مدرس روش الكساندر ميروند و با حداقلي
قابل تصور از رابطه كلامي تعليم ميگيرند يا بهبود مييابند. ارتباط و
تعليم بيكلام روشي كهن است كه عرفاي فرهنگهاي گوناگون هزاران سال با
شاگردان خود كردهاند و به واقع روش اصلي در ذن بودايسم چيني و ژاپني بوده
و هست. ولي فقط از نيمه دو قرن بيستم توجه گسترده بين جوانان هوشمند
كشورهاي غربي جلب كرده و تحقيقات متعدد برانگيخته است، و احتمالاً در
سالهاي آينده توجه و تحقيق بيشتر به چگونگي عملكرد خود جلب خواهد كرد.
بيشتر ما پزشكان پرورده درنظام پزشكي حاكم اهميت حالات طبيعي و صحيح
شانهها و سر وگردن و پشت تنه را و طرقي را كه اطلاعات اساسي از عضلات
آنها به بخشهاي متفاوت مغز ميرسد كاملاً ناديده گرفتهايم. اين مسئله
ممكن است ابتدا قدري عجيب به نظر آيد اما آن را بهتر ميتوان درك كرد اگر
بدانيم كه عضلات چگونه دادههاي عصبي را دريافت ميكنند.
كشيدگي (يا كوتاهي) عضله تنها به فرمانهاي
انقباض كه رشتههاي اصلي شبكه عصبي به عضله ميدهند ربط ندارد. امروزه ما
از وجود دو نظام عصبي درون عضله آگاهيم ولي تا همين چندي پيش تنها از وجود
نخستين آن دوآگاه بوديم. نخستين نظام عصبي با انقباض و كوتاه كردن
رشتههاي (فيبرهاي) عضله كار ميكند. آنگاه كه اين نظام فرماني ندهد عضله
آرام و شل ميشود. دومين نظام مجموعهاي از ارتباطات عصبي است كه به واقع
به عضله، آن گونه كه ما عضله را در بدن خود حس ميكنيم، نميرود بلكه به
تودههاي خيلي ظريف ذرهبيني ميرود كه دوكهاي عضله نام دارند. اينها
عميقاً درون عضله، در مسير طولي عضله، و بين رشتههاي عضله دفن هستند. نقش
اينها نه در انقباض بلكه در انبساط و كشيدگي طولي عضله است.
دوكهاي عضله رشتههاي خيلي ظريف خاص خود
را دارند كه اطلاعاتي از وضعيت انقباض يا انبساط آنها را به مغز
ميفرستند. اين دوكها نظام تنظيم كوك عضلات بدن ما هستند و از انقباض
افراطي و كشيدگي افراطي عضلات جلوگيري ميكنند. بنابراين آنها مانند
ضربهگيرهاي مكانيكي يا الكتريكي ولي به طريق بسيار ظريفتر و پيچيدهتر
عمل ميكند. امروزه ميدانيم كه انقباضهاي افراطي يا دايم عضلات (كه
بازتاب آنها را در عادات و حالات و تحركات غير ضروري يا غير طبيعي بدن
خود و ديگران ميتوانيم ببينيم) ميتوانند باعث «مردگي» دوكهاي عضلات
شوند چنان كه ارسال اطلاعات از آنها به مغز متوقف شود. اين ممكن است مهم
به نظر نيايد ولي مهم است زير اين دوكها ارتباطات اطلاعاتي با آن مراكز
عالي مغز دارند كه نقشي حياتي در شعور و ادراك ما از آنچه در محيط ما
ميگذرد اجرا ميكند. همين كافي است اشاره كنيم كه عمل مسكنهاي قوي چون
مورفين و هروئين كند كردن يا از كار انداختن موقت همان مراكز مغزي است كه
مردگي دوكهاي عضلات آنها را راكد يا «خاموش» ميكنند.
آنگاه كه همه آثار زيانمند انقباض دايمي
عضلات را فهميديم تازه خواهيم فهميد آن گزارشهايي كه ميگويند مردمي كه
ياد گرفتهاند تنفس صحيحتر (و عميقتر) از پيش كنند و ياد گرفتهاند
عضلات خود را در حالت طبيعي آرامش و انبساط نگه دارند احساس تندرستي بهتر
و تعادل ذهني ـ جسمي بهتر از پيش ميكنند چه معاني دارند. آنان با چنان
تمرينها دوكهاي عضلات بدن خود را كه سالها در حالت ركود بودهاند فعال
ميكنند. درك اين مسئله همچنين روشن ميكند چرا مردمي كه حالت آرام طبيعي
و عضلات منبسط و توجه دقيق دايمي به وضعيت و حركات بدن خود دارند واقعيات
همه چيز محيط را بهتر از همنوعان خود ميفهمند، تيزهوشترند، حافظه قويتر
دارند، زود خشمگين نميشوند، پرخاشگري عاطفي نميكنند، و به طور كلي
همواره دقيقتر و دوستداشتنيتر از همنوعان منقبض و در خود فرو افتاده و
كم توجه خود هستند.
با وجود همة اين آگاهيهاي جديد هنوز
نميدانيم چرا روش الكساندر بسياري از بيماريها و آشفتگيها چون درد پشت،
آرتروز، ناراحتيهاي تنفسي، تنشهاي آزار دهنده، فشار خون زياد، و
افسردگيهاي رواني را بهبود چشمگيري ميدهد. اين روش نيز چون بسياري ديگر
روشهاي درماني پزشكي مكمل به حق شايسته تحقيقاتي خيلي بيشتر از آن است
كه تاكنون دربارهاش صورت گرفتهاند. متقاعد كردن پزشكان نظام پزشكي حاكم
به اين كه نكاتي و اصولي ارزشمند در روش الكساندر هست نبايد دشوار باشد
زيرا شاگردان و بيماراني كه از اين رشو تعليم يا درمان گرفتهاند خود
گواهاني محكم هستند، و بررسيهاي معتبر دكتر پيرس جونز و دكتر بارلو و
ديگر پژوهشگران را نميتوان به آساني رد يا انكار كرد يا كم اهميت پنداشت.
روش الكساندر نوعي روش خودياري قابل تعليم است كه امن و كم هزينه است و
ميتواند هزينه خدمات پزشكي براي خانواده و كل جامعه را خيلي كاهش دهد و
اعتبار نظام پزشكي موجود را بيشتر كند بنابراين شايسته توجه و پسند
بيشتر همگان است.