اين منم زن
كيست گويد ناتوانم مي توانم
مي توانم
مركب تند هوس را بر ستيغ كوه بي قيدي كشانم
مي توانم
كيست گويد ناتوانم
مي تواند
خون رگهاي غرورم
در رگ مردان نامي جوش آرد
يا كه بر لبهاي عياشان عالم نوش آرد
مي توانم
مي توانم گوشه اي از دامنم را دانه هاي مهر پاشم
يا كه در يك گوشه اش هم نفرتي جون سحر سازم
اين منم زن
كيست گويد ناتوانم
دستهاي قدرت من
چرخهاي هر زمان را مي دواند
مي توانم چون عروسكهاي ديرين
طرح يك بازيچه باشم
يا كه در كنكاش حل مشكلاتي
پاسخي
نه
بلكه خود انديشه باشم
اين منم زن
مي توانم دستهاي عاطفت را
پل بسازم
تا كه مردان جهاني
در عبوري جاوداني
دستهاي دوستي را
سخت بفشارند
اما
مي توانم خود پلي باشم
كه بر آن
چكمه پوشان ستمگر
از وراي تيرگي ها
در عبوري پرتردد
خانه هاي ظلم را بر دوش آرند
كيست گويد ناتوانم
مي توانم
مي توانم
شبنم شيرواني