شروع یک موضوع در زندگی سمانه و کاوه به واسطه ی فیس بوک
سمانه
دیده بود که کاوه با یک دختر در فیس بوک ارتباط دارد و کاوه از این بی
وفایی کاملا متاسف بود.آیا ازدواج و زندگی آنها پابرجا خواهد ماند؟
از زبان سمانه
(سمانه
40 سال دارد و مادر دو دختر دوقلوی 17 ساله است.او می گوید:باورم نمی شود
که کاوه ( شوهرم ) نسبت به من بی وفا شده باشد و او با یکی از دخترهای
همکلاسی اش در دانشگاه به نام جمیله در ارتباط باشد.)
با
اینکه کاوه تمامی تلاش خود را میکرد اما من هیچ وقت موفقیتی را در زندگی
امان از طرف او ندیدم.وقتی از او می پرسیدم که کجای کار اشتباه است او
جوابی نمی داد.تا اینکه بنا به دلایلی به سراغ کامپیوتر رفتم و
وقتی آن را روشن کردم مانیتور روشن نشد دوباره که سعی کردم روشن شد و دیدم
که یک ایمیل در فیس بوک برای کاوه از طرف جمیله آمده است." کاوه به زودی ما با یکدیگر خواهیم بود .ما باید مراقب ازدواجمان باشیم " با
اینکه من کاملا شوک زده شدم اما به محل کار کاوه تماس گرفتم و وقتی متن
ایمیل را برایش خواندم او همه چیز را انکار کرد.ذهن من پر شده بود از این
سوالات : از کی این موضوع شروع شده ؟ ایا آنها یکدیگر را ملاقات می کنند؟
میدانستم که جمیله قبلها با کاوه در فیس بوک دوست بود اما او به شیراز رفت
که از اینجا دور است.اما مادرش هنوز اینجا در تهران زندگی می کند.در یک
روز هم کاوه به من گفته بود که جمیله را دیده اما من اهمیتی ندادم و می
دانستم خیلی از مردم یکدیگر را در فیس بوک میبینند.من چقدر بی تفاوت بودم.
سمانه
میگوید: زمانیکه من 20 سالم بود کاوه را دیدم .او خیلی زود خبر داد که از
من خوشش آمده و میخواهد با من دوست باشد.من هم او را دوست داشتم اما همیشه
با احتیاط و ملاحظه کار بودم.ما دو سال بعد از آن با یکدیگر ازدواج کردیم
و یکسال بعد هم صاحب دو فرزند دوقلو شدیم.اما 3 ماه بعد از زایمان من تمام
مدت سرکار میرفتم و 15 نفر را در یک فروشگاه بزرگ مدیریت می کردم و به
موفقیت های خود افتخار میکردم.وقتی 13 سالم بود پدرم را ازدست دادم و
مادرم همیشه به من و خواهر کوچکم می گفت که هرگز به مردها متکی نباشید .
من
در کارم کاملا غوطه ور شدم . طوریکه کاوه مانند یک زن خانه دار شده بود که
تمام کارهای خانه و پخت و پز بر دوش اوست.ما درباره مسائل کوچک و بزرگ نمی
توانستیم با یکدیگر حرف بزنیم یعنی من اصلا گوش نمی کردم و همیشه با هم
بحث داشتیم. من 18 سال با این مرد زندگی کردم و هیچ وقت نفهمیدم
خواسته های او چیست.حتی نمی دانم او در شنا به چه عمقی رسیده
و..........حتی آخرین باری را که با او روابط زناشویی داشته ام یادم نمی
آید.وقتی بیرون میرویم مردم باور نمی کنند که ما زن و شوهر باشیم.
من درباره این مسائل هیچ وقت فکر نکردم و فقط می دانم که هنوز کاوه را دوست دارم و میخواهم با او زندگی کنم.
از زبان کاوه :
کاوه 40 ساله می گوید : من انتظار شاد بودن را ندارم و شاد بودن را نمی خواهم و اصلا نمی دانم شادی به چه معناست .
یک شب به سراغ فیس بوک رفتم و دیدم که جمیله یکی از همکلاسی های دوران دانشگاه برایم پیغامی گذاشته.من
از روی هوس و به طور موقتی با او دوست شدم. اگرچه که سمانه فکر میکرد
جمیله به ما خیلی دور است و جمیله هم خودش اینرا تایید کرد اما برایم یک
پیام سراسر شاد فرستاده بود.صدای او نسبت به20 سال پیش کاملا عوض شده بود.
کاوه
می گوید : جمیله سالها پیش برای من بیشتر از یک دوست بود.او اولین عشق من
بود .او در دوران دانشگاه مرا شیفته خود کرد.اما بعد از آن به دلیل اینکه
من در خانواده ی سطح پایینی بودم نتوانستم به درسم ادامه دهم. اما جمیله
گفت که دارد از اینجا میرود.او قلب مرا شکست.6 بعد از آن بود که من سمانه
را دیدم و با یکدیگر آشنا شدیم.
تمام خانواده ی من از جریان خبر داشتند و من در بهت از دست دادن جمیله بودم و حتی دوباره با او تماس گرفتم ولی فایده نداشت.تا
اینکه سمانه را دیدم .او زیبا و جذاب بود و باعث شد که من جمیله را به طور
کامل فراموش کنم.من در این سالها هم اصلا به او فکر نکردم . تا زمانیکه
عکس های او را در فیس بوک دیدم و حس کنجکاوی ام برانگیخته شد و شروع کردیم
به ایمیل زدن.او ازدواج کرده بود و در شیراز زندگی میکرد و الان برای دیدن
مادرش به اینجا آمده بود. به اصرار او بعد از سالها از ناپدید شدنش من
او را دیدمو او دوباره برگشته بود و احساسات مرا برای امید به زندگی زنده
کرد.این اتفاق 9 ماه پیش افتاد.حدود 6 بار یکدیگر را دیدیم و هربار حدود
نیم ساعت و در نزدیکی های محل کار من.اما ما زیاد تلفنی و با ایمیل با هم
حرف می زدیم.او از ازدواجش راضی نبود و یک پسر دارد و شوهرش مدام
در سفرهای طولانی مدت کاری است.ما هر دو فهمیدیم که آن زمان چه اشتباهی
کرده بودیم. و از زمانی که جمیله دوباره به زندگی ام آمد دیگر نمی دانستم
چه باید بکنم.
سمانه
با من خیلی کم حرف میزد و ادعا میکرد که من به حرف های او گوش نمی کنم.اما
واقعیت این بود که او درباره همه چیز : بچه ها وخانه و کارش دلواپس و
نگران بود . به همه چیز توجه داشت به جز من.ما دچار بحران شده
بودیم .در هیچ چیز با یکدیگر تفاهم نداشتیم. زمانکه من به خانه می آمدم او
باید می رفت
و وقتی من برنامه های ورزشی نگاه می کردم او به من می خندید.ما حتی روابط زناشویی هم با یکدیگر نداشتیم.
من در نهایت به فیس بوک که یک سایت کاملا اجتماعی بود روی آوردم و جمیله را دیدم و نمیدانستم که چه باید بکنم.
اززبان مشاور :
یک
مشاور می گوید روابط و ارتباطات در جوانی و سن بلوغ می تواند آثار سنگینی
را برجای گذارد.این سن دوره ی رشد و بلوغ فیزیکی و هیجانات زودگذر و...می
باشد. ما غالبا می بینیم که جوانان عاشق شده اند و به دنبال
دادن پیغام به یکدیگر در فیس بوک هستند.در متن پیغام های انها نکات و
کلمات انحرافی زیاد به کار برده می شود و احساسات و هیجانات آنها آتشین می
باشد.
روابط
میان سمانه و کاوه در پائینترین سطح می باشد.به جای اینکه آنها با یکدیگر
به بحث و صحبت بنشینند آنها غالبا با یکدیگر ناسازگارند و ترجیح می دهند
که هر کدام فقط با تنهایی خود زندگی کنند .این درست نمی باشد اما تمایلات
آنها این است.
سمانه
که همیشه آرزو دارد تنهایی تمام کارهای خود را انجام دهد و معتقد است که
خودش از پس همه کارهایش برمی آید و از این بابت هیچ دلواپسی و نگرانی
ندارد و کاوه هم همیشه از او ایراد می گرفت و دلخور بود.
کاوه
به این نتیجه رسیده بود که به یک زن اجازه داده اداره و مدیریت خانه را
برعهده گیرد و از این بابت خیلی عصبانی و ناراحت بود و فهمیده بود که 40
سال سن دارد ولی هنوز نه بلد است که چگونه باید با همسرش ارتباط برقرار
کند و نه از زندگی اش راضی است. نمی دانست چه باید بکند در صورتی که همسرش
را هم مقصر می دانست.سمانه قبول کرده بود که او در زند گی با کاوه
اشتباهات زیادی کرده است
مشاور
میگوید : من با کاوه صحبت کردم و او قول داد که دیگر فکر جمیله را نمی کند
و سمانه هم باید باور کند که رابطه ی جدی میان کاوه و جمیله نبوده و فقط 6
بار یکدیگر را دیده اند.مشاور از هر دوی کاوه و جمیله خواست که
خواسته هایشان را روی کاغذ بیاورند: سمانه گفت که من از کاوه می خواهم که
خواندن روزنامه و مجله را کنار بگذارد و به من توجه کند.کاوه گفت : سمانه
شرایط مرا درک کند و زمانیکه برای صحبت کردن مناسب نمی باشد اصرار نکند که
با هم صحبت کنیم.
به
آنها پیشنهاد شد که برای شام بیرون بروند وبه سینما بروند و رودرروی
یکدیگر بنشینند و مشکلات را بازگو کنند و از با هم بودن لذت ببرند و بعد
از آن هم به سراغ روابط زناشویی خود بروند و این کار را باید سمانه شروع
کند.
بعد
از چند هفته دوباره آنها عاشق یکدیگر شدند و هنگامی که از سمانه راجع به
زندگی اشان پرسیدم گفت : روابط ما کاملا شگفت انگیز و عاشقانه است و همیشه
از اینکه روزی اورا از دست بدهم در هراسم.
بعد
از 6 ماه که به سراغ کاوه رفتیم گفت : جمیله را ندیده و در آخرین ایمیل
خود همراه با سمانه به او پیغام داده اند که ما هر دو از زندگی امان راضی
هستیم و با یکدیگر خوشبختیم.