زندگی با یک شریک تمام وقت!
قاعدتا این شکل جدید زندگی برخوردهایی را هم در بردارد که جرقه اولین
دعواهای زن و شوهری شما را رقم می زنند.
فرض کنیم شما نوعروس و نودامادی هستید که به تازگی عقد کرده اید و دارید یک تجربه کاملا جدید یا یک سبک زندگی متفاوت را میگذرانید؛
زندگی با یک شریک تمام وقت! قاعدتا این شکل جدید زندگی برخوردهایی را هم
در بردارد که جرقه اولین دعواهای زن و شوهری شما را رقم می زنند.
واقعیت
این است که روزهای اول زندگی، روزهای «منطبق شدن با دیگری» است. حتی تصورش
هم برایتان سخت است؛ عمرا فردیتتان را از دست بدهید؟! ولی واقعیت زندگی
همین است. حتی اگر شما در ویژگیهای کلی شخصیتی نسبتا مشابه
باشید، چیزهای دیگری هستند که در روزهای اول زندگی خیلی منصفانه باید در
موردش توافق کنید؛ چیزهایی مثل غذا خوردن، حد پوشیدگی، ساعت به خواب
رفتن و بیدار شدن، تماشا و انتخاب برنامه تلویزیون و رفتن به جاهایی که هر
دو نفر دوست دارند.
اینها
خیلی چیزهای کوچکی هستند؟ بله! شاید اینها خیلی روزمره و کوچک باشند اما
زندگی از همین چیزهای کوچک درست شده است. معمولا دعواها هم از همین
چیزهای کوچک شروع میشوند.
دعوای
زن و شوهر بالاخره باید یک فرقی با دعوای وسط خیابان داشته باشد. اینکه
آنقدر صدایتان را بلند کنید که همسایه طبقه بالا هم بشنود، اینکه هر وقت
میخواهید بحثی را شروع کنید حالتان جوری است که میخواهید منفجر شوید، اینکه همسرتان را تهدید کنید، فقط مشکل را چند برابر میکند
بر چهار راهی دعوا
وقتی
که ما با همسرمان اختلاف پیدا میکنیم، برای حلش چه راههایی به ذهنمان
میرسد؟ چطور عمل میکنیم؟ معمولا ما 4 راه بیشتر نداریم:
1 ـ
مذاکره میکنیم. مثل دو تا بچه آدم مینشینیم با همسر گرامی در مورد
مشکلمان صحبت کرده و راهحلهایش را بررسی میکنیم. بعد هم به احتمال
بعید به یک توافق منصفانه میرسیم.
2 ـ
خوشبین میشویم. میشویم سعدی شیرازی و با دیدن کسی که پا ندارد، به خاطر
همین کفش کهنه شکر میگوییم. ندیدهاید کسانی را که تا با شوهرشان
دعوایشان میشود، شکر خدا میکنند که شریک زندگیشان مثل مرد همسایه معتاد
نیست؟ بالاخره این هم یک راهش است دیگر!
3 ـ بیخیال میشویم. با خودمان میگوییم مسئله اصلا ارزش دعوا کردن ندارد و همینجوری بیخیالی طی میکنیم.
4 ـ
میریزیم توی خودمان. ناراضی هستیم اما مستقیما به همسرمان نمی گوییم؛ به
جای آن درددلهایمان را میبریم به همکار یا زن همسایه میگوییم.
گفتن
ندارد که هیچ کدام از 3 راه آخر، در طولانی مدت جواب نمیدهند. بهتر است
از همان اول زندگی، «مهارت مذاکره کردن» را توی خودتان پرورش دهید، چطور؟
تا آخر بخوانید دستتان میآید.
نه،
خداییاش خودتان هم این حرفتان را قبول دارید؛ برمیگردید وسط دعوا به
همسرتان میگویید من بهتر از تو میدانم منظورت چیست؛ یعنی شما دیگر از
سلولهای مغز همسرتان هم به او نزدیکترید؟ ماشاءالله صمیمیت!
نرخهای دهگانه وسط دعوا
غیر
از اختلافهای شخصیتی چیزهای دیگری هم موجب داغتر شدن دعوای زن و شوهر
میشوند؛ چیزهایی که بهشان میگویند «سبکهای ارتباطی ناسالم».
1 ـ حرف زدن از موضع قدرت
آقا!
خانم! همسرتان که زیردستتان نیست که هی پند و اندرزش میدهید، برایش
سخنرانی میکنید، شخصیتاش را به جای روانشناس تحلیل میکنید یا با منت
از سرش میگذرید؛ همسرتان، همسرتان است؛ «هم» به علاوه «سر»!
2 ـ ایجاد احساس گناه در طرف مقابل
یعنی
چه که میگویید تلف شدهاید، قربانی شدهاید؟ یعنی چه که تمام ایثارهای
بوده و نبوده گذشته را ردیف میکنید؟ یعنی چه که خودتان را با آدمهای
هزاربار از خودتان بدتر مقایسه میکنید؟ میخواهید همسرتان احساس گناه کند
و از خیر دعوا بگذرد و حق را بدهد به شما؟ فکر میکنید همیشه این کار جواب
میدهد؟
3 ـ اجتناب، اجتناب، اجتناب
برای
این 3 بار نوشتم اجتناب که بدانید بیشتر از یک نوع اجتناب داریم. بعضیها
کلا از دعوا اجتناب میکنند؛ یعنی با یک اخم یا شانه بالا انداختن سر و ته
قضیه را هم میآورند یا با یک میانبر اجتنابی زیرکانه، در حرفهایشان از
ضمیر سوم شخص استفاده میکنند؛ «آدم باید...»، «وقتی یه نفر...» و...
بعضیها میآیند از موضوع دعوا اجتناب میکنند؛ آنها حاشیه میروند، سکوت
میکنند یا جوری رفتار میکنند که انگار حرف دعوا زای همسرشان را
نشنیدهاند. کلا به این آدمهای اجتنابی باید گفت که «لطفا دعوا کنید!».
4 ـ ذهنخوانی
نه،
خداییاش خودتان هم این حرفتان را قبول دارید؛ برمیگردید وسط دعوا به
همسرتان میگویید من بهتر از تو میدانم منظورت چیست؛ یعنی شما دیگر از
سلولهای مغز همسرتان هم به او نزدیکترید؟ ماشاءالله صمیمیت!
5 ـ استفاده از «بله، اما...»
بله،
از این تناقضآمیزتر وجود ندارد. بعضیها تکیهکلامشان همین با پا پیش
کشیدن و با دست پس زدن «بله، اما...» است. بابا، اگر مشکلی وجود دارد، اگر
حرف همسرتان را قبول ندارید، راست و محترمانه بگویید که قبول ندارید.
مجبورید این کار را انجام دهید که روانشناسان ناچار شوند یک اسم قلمبه
سلمبه را بگذارند روی این کارتان؛ «شکایت کردن معارض و مغایر»؟!
یکی
از بدترین راهها این است که وسط حرفهای همسرتان بزنید زیر گریه (خانم
عزیز!) تا او مجبور شود حرفش را قطع کند یا برعکس بزنید زیر خنده (آقای
عزیز!). کلا زیاد توی حرف همسرتان نپرید؛ چه با گریه، چه با خنده و چه با
حرف
6 ـ تعمیم دادن جزئیات
تو
«همیشه» این کار را میکنی، من «هیچوقت» از زندگی روی خوش ندیدهام، تو
«باید» قدر من را بدانی، من «نباید» تو را آزاد میگذاشتم و... باید و
نباید چون حس بد اجبار را در طرف مقابل به وجود میآورد، مسلما باعث
موضعگیری طرف مقابل میشود. اما در مورد هرگز و همیشه و هیچوقت و دیگر
کلمات مطلق مثل اینها، ویرجینیا ستیر ـ روانشناس خانواده ـ حرف قشنگی
دارد؛ «این کلمهها از دنیای اساطیر آمدهاند و در زندگی روزمره واقعیت
ندارند». آقا! خانم! با همسرتان در مورد همین «دفعه» دعوا کنید و فوری
نچسبانیدش به «هرگز» و «همیشه».
7 ـ عقلگرایی بیش از حد
این
هم برای خودش مسئلهای است. مثلا همسرتان شریک عاطفی زندگیتان است. گاهی
منطقی بودن بیش از حد و تجزیه و تحلیل کردن ماوقع جواب نمیدهد؛ یک نگاه
مهربان یا یک لبخند یا یک جمله عشقولانه بهتر دعوا را خاتمه میدهد.
8 ـ قطع کردن حرف طرف مقابل
مورد
7 را که خواندید، فکر کردید دیگر هر راه عاطفیای ـ به هر شدتی ـ خوب است،
نه؟ نه عزیز من! یکی از بدترین راهها این است که وسط حرفهای همسرتان
بزنید زیر گریه (خانم عزیز!) تا او مجبور شود حرفش را قطع کند یا برعکس
بزنید زیر خنده (آقای عزیز!). کلا زیاد توی حرف همسرتان نپرید؛ چه با
گریه، چه با خنده و چه با حرف.
9 ـ پرخاشگری کلامی
دعوای
زن و شوهر بالاخره باید یک فرقی با دعوای وسط خیابان داشته باشد. اینکه
آنقدر صدایتان را بلند کنید که همسایه طبقه بالا هم بشنود، اینکه هر وقت
میخواهید بحثی را شروع کنید حالتان جوری است که میخواهید منفجر شوید،
اینکه همسرتان را تهدید کنید، فقط مشکل را چند برابر میکند؛ یا زبانم
لال، زبانم لال، زبانم لال، کتککاری... نه؛ الان دیگر فکر کنم قرن بیست و
یکم باشد، من اصلا نباید به آن فکر کنم!
10 ـ تحقیر کلامی
«تو
هم با این فکرهای لوس و احمقانهات!»، «خیلی سادهلوحی!»، «اصلا بلد
نیستی زندگی کنی!»، «بدبخت! تو تا حالا توی عمرت تونستی دو تا لباس با هم
ست کنی؟» و... باز هم نمونه بیاوریم از تحقیر کلامی؟ تحقیر که هیچ، حتی
انتقاد بجا هم وقتی زیاده از حد تکرار شد آزارنده میشود و زندگی را تلخ
میکند. غیر از اینها، بعضیها عادت دارند توی مهمانیها به جای زنشان
حرف بزنند؛ این هم نوعی تحقیر غیرمستقیم است، نه؟