يکشنبه 23 شهریور 1404
(14 / 9 / 2025)
بازدید امروز :0 مرتبهبازدید دیروز :0 مرتبهبازدید کل :2158786 مرتبهآی پی شما :216.73.216.120سیستم عامل شما :Unknownمرور گر شما :Mozilla
کانون آگهی تبلیغات آدیــــــــــنــــــــــــه مدیر مسئول: رمضانی » شهریار میدان معلم روبروی نمایندگی تامین اجتماعی » تلفن: 49 38 65.25 021 » تلفکس: 53 41 65.25 021 » خانم رمضانی: 570 5600 0912 » آقای حسن پور: 18 03 261 0912
لطفا چند لحظه صبر نمایید.در حال انجام عملیات
امکان ارسال ديدگاه شما در اين باره، در قالب ارسال نظر در انتهاي همين صفحه قرار دارد. صاحبان وب سايت ها و فعالان اينترنتي مي توانند با ايجاد صفحه شخصي از امکان ارسال محتوا: مقالات, لينک, آگهي و...برخوردار شوند. امکانات و خدمات ما را مقايسه کنيد!
چوپانی بود که در نزدیکی ده، گوسفندان را به چرا می برد.مردم ده، همه گوسفندانشان را به او سپرده بودند و او هر روز مشغول مراقبتاز آنان بود.چوپان، هر روز که گرسنه میشد، گوسفندی را میکشت. کباب میکرد و خود وبستگانش با آن سیر میشدند.سپس فریاد میزد: گرگ. گرگ. ای مردم. گرگ...مردم ده سرآسیمه میرسیدند و میدیدند که مانند همیشه، کمی دیر شده و گرگگوسفندی را خورده است.مردم ده تصمیم گرفتند پولهای خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند.از وحشی ترین و خونخوارترینها.چوپان به آنها اطمینان داد که با خرید این سگها، دیگر هیچگاه، گوسفندیخورده نخواهد شد.هنوز چند روزی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد چوپان به گوش رسید. مردمدویدند و خود را به گله رساندند و دیدند گوسفندی خورده شده است.یکی از مردم، به بقیه گفت:ببینید. ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است. هنوز خرده هایی از گوشت سرخشده گوسفندانمان باقی است.بقیه مردم که تازه متوجه شدند چوپان، دروغگوست، فریاد برآوردند: دزد.دزد. دزد را بگیرید...ناگهان چهره مهربان و دلسوخته چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت.چوب چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگها هم او را همراهیمیکردند.برخی مردم زخمی شدند. برخی دیگر گریختند.از آن شب، پدرها و مادرها برای بچه ها، در حکایت های خود شرح میدادند که:عزیزان. دورغگویی همیشه هم بی نتیجه نیست. دروغگوها میتوانند ازراستگویان هم سبقت بگیرند. خصوصاً وقتی پیشاپیش، چوب، گوسفندها و سگهاینگهبانتان را به آنها سپرده باشید