يکشنبه 30 اردیبهشت 1403
(19 / 5 / 2024)
بازدید امروز :149 مرتبهبازدید دیروز :467 مرتبهبازدید کل :2006720 مرتبهآی پی شما :18.222.83.185سیستم عامل شما :Unknownمرور گر شما :Mozilla
مجتمع فرهنگی ورزشی. سونا و استخر مشهدی فاز سه اندیشه » 08 08 65.55 021
لطفا چند لحظه صبر نمایید.در حال انجام عملیات
امکان ارسال ديدگاه شما در اين باره، در قالب ارسال نظر در انتهاي همين صفحه قرار دارد. صاحبان وب سايت ها و فعالان اينترنتي مي توانند با ايجاد صفحه شخصي از امکان ارسال محتوا: مقالات, لينک, آگهي و...برخوردار شوند. امکانات و خدمات ما را مقايسه کنيد!
چوپانی بود که در نزدیکی ده، گوسفندان را به چرا می برد.مردم ده، همه گوسفندانشان را به او سپرده بودند و او هر روز مشغول مراقبتاز آنان بود.چوپان، هر روز که گرسنه میشد، گوسفندی را میکشت. کباب میکرد و خود وبستگانش با آن سیر میشدند.سپس فریاد میزد: گرگ. گرگ. ای مردم. گرگ...مردم ده سرآسیمه میرسیدند و میدیدند که مانند همیشه، کمی دیر شده و گرگگوسفندی را خورده است.مردم ده تصمیم گرفتند پولهای خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند.از وحشی ترین و خونخوارترینها.چوپان به آنها اطمینان داد که با خرید این سگها، دیگر هیچگاه، گوسفندیخورده نخواهد شد.هنوز چند روزی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد چوپان به گوش رسید. مردمدویدند و خود را به گله رساندند و دیدند گوسفندی خورده شده است.یکی از مردم، به بقیه گفت:ببینید. ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است. هنوز خرده هایی از گوشت سرخشده گوسفندانمان باقی است.بقیه مردم که تازه متوجه شدند چوپان، دروغگوست، فریاد برآوردند: دزد.دزد. دزد را بگیرید...ناگهان چهره مهربان و دلسوخته چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت.چوب چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگها هم او را همراهیمیکردند.برخی مردم زخمی شدند. برخی دیگر گریختند.از آن شب، پدرها و مادرها برای بچه ها، در حکایت های خود شرح میدادند که:عزیزان. دورغگویی همیشه هم بی نتیجه نیست. دروغگوها میتوانند ازراستگویان هم سبقت بگیرند. خصوصاً وقتی پیشاپیش، چوب، گوسفندها و سگهاینگهبانتان را به آنها سپرده باشید