مجرد بودن برای هر کدام از ما
معنا و مفهوم متفاوتی دارد. برای بعضی از آدمها، مجرد بودن شیوه زندگی شان
است. اما برای اکثریت ما، مجرد بودن جنگی مداوم با خوشبینی است.
مجرد
بودن برای هر کدام از ما معنا و مفهوم متفاوتی دارد. برای بعضی از آدمها،
مجرد بودن شیوه زندگی شان است. اما برای اکثریت ما، مجرد بودن جنگی مداوم
با خوشبینی است. میگویند امید از درون انسان سرچشمه میگیرد. ما طوری
ساخته نشده ایم که زندگی خود را به تنهایی سپری کنیم. برای زاهد تارک دنیا
این میتواند نوعی عبادت به حساب آید اما برای ما برابر با مرگ و فناست.
مجرد
بودن چندان ساده نیست. اول از همه به این معناست که وظیفه کل تصمیم گیری
هایمان در زندگی بر عهده خودمان است. نمی توانیم برای تصمیم گیری با کسی
مشورت کنیم چون هیچکس اینقدر به ما نزدیک نیست که از او کمک بگیریم. ممکن
است به دوستانمان اعتماد کنیم اما حتی نزدیک ترین دوستانمان هم قادر
نخواهند بود جای همسرمان را برایمان پرکنند. به همین علت فقط به خودمان
بستگی دارد که هر روز چه کاری انجام دهیم، سر کار برویم یا نه، شام چه
بخوریم، آخر هفته را با دوستانمان به گردش برویم یا نه یا با چه کسانی حشر
و نشر کنیم.
وقتی
عصرها از سر کار به خانه برمی گردیم، کسی نیست که منتظرمان باشد و به ما
خوشامد بگوید. مجبوریم شام را به تنهایی آماده کنیم، دوش بگیریم، و
زندگیمان را در خلوت خود، و گاهی در کنار دوستان یا سر کار بگذرانیم. یکی
از بزرگترین مشکلات مجرد بودن این است که نمی توانیم افکارمان را آن زمان
که نیاز داریم با کسی مطرح کنیم. ممکن است بتوانیم اینکار را در جمع
دوستان و آشنایان تاحدودی انجام دهیم، اما این کمتر از آن درک و دلسوزی
است که همسرمان میتواند به ما داشته باشد.
همه
دوست داریم تا بتوانیم با همسرمان بحث کنیم، با او حرف بزنیم، با او فکر
کنیم و برای آینده نقشه بکشیم. اما وقتی مجرد باشیم از همه اینها محروم
خواهیم ماند. ممکن است قرارملاقات ها و روابط عاشقانه تاحدی این خلاء را
پر کند اما همه اینها موقتی است و ما هنوز تنها خواهیم ماند. یک برنامه
تلویزیونی هست که دوست داریم در موردش با کسی حرف بزنیم اما فقط میتوانیم
فردا صبح آن را در محل کار با همکاران مطرح کنیم. مشکل یا بیماری خاصی
داریم که دوست داریم کسی از آن باخبر شود، اما به چه کسی میتوانیم آن را
بگوییم؟ دوستان و خانواده هرکدام نقشی در زندگی ما خواهند داشت اما
هیچکدام قادر به پر کردن این تنهایی مجرد بودن نیستند.
غذا
پختن برای یک نفر هم مشکلات خاص خود را دارد و تجربه وحشتناکی است. پختن
یک غذای خوشمزه و درست حسابی چه لذتی دارد وقتی کسی نیست که آنرا با او
صرف کنید؟ آپارتمانتان نیاز به وسایل جدید دارد اما کسی نیست که با او در
این زمینه مشورت کرده و تصمیم بگیرید. و البته مسئله نیاز جنسی که از همه
اینها جدی تر و مهمتر به نظر میرسد.
روابط
نزدیک مستلزم همراهی، درک متقابل، همدلی، دوستی، و البته عشق است. اما ما
باید این خلاء درونی را به تنهایی پر کنیم. وقتی جوانتر هستیم با مسائل
مختلفی سروکار داریم که از اهمیت این مشکل میکاهد اما هرچه سنمان بالاتر
میرود، میفهمیم که دیدن عجایب جهان به تنهایی واقعاً خالی از لذت است.
مجرد
ماندن در جامعه ما که همه را به ازدواج تشویق و ترغیب میکند و تمرکز
افراد روی آن است، جلب توجه میکند. چرا باید مجبور شویم در هتل پول اتاق
دوتخته را بدهیم وقتی یکی از تخت ها بلااستفاده میماند؟ وقتی با دوستان
متاهل خود بیرون میرویم هم این احساس تنهایی را بیشتر حس خواهیم کرد.
معمولاً به مهمانی های شبانه دعوت نمی شویم چون کسی را نداریم که در آنجا
همراهیمان کند و گاهی هم مجبور میشویم با کسی که دوستانمان سعی کرده اند
با ما جفت کنند و هیچ علاقه ای به او نداریم همراهی کنیم.
جامعه
بزرگسال ایران تقریباً %33 مجرد است و این میزانی قابل توجه است. بعلاوه
در بسیاری از مناطق صنعتی، افراد مجرد یک بازار کار تازه به حساب میآیند.
وقتی ما آخر هفته به گردش میرویم، زوج های بسیاری را میبینیم و متعجب
میشویم که چه چیز آنها ر ا به سمت هم کشیده است درحالیکه ما سراپا
جواهرهایی هستیم که کسی تابه حال موفق به کشف آن نشده است.
از
اینرو، مجرد بودن به معنای خوشبین بودن است. یعنی در مواجهه با مشکلات و
بدبختی های زندگی باز هم مثبت بیندیشیم. این مشکلات و بدبختی ها خود را در
افکاری نشان میدهند که در پس ذهن شما زمزمه میکند، "چی میشد اگر...." چی
میشد اگر فردا با یکنفر روبه رو میشدم، چی میشد اگر که زندگیمان را به
تنهایی سپری میکردیم و دیگر به هیچکس روبه رو نمی شدیم، چی میشد اگر
هیچوقت عاشق نمی شدیم، چی میشد اگر هیچکس به ماعلاقه مند نشود، چی میشد
اگر قرار باشد تا آخر عمر مجرد بمانیم و ....و این آن زمزمه هایی است که
سعی میکنیم هر روز آنها را خاموش کنیم و خوشبین باقی بمانیم.
خوش
بینی از این دانش کلی نشات میگیرد که اکثر ما بالاخره با کسی مواجه
میشویم، و مرد یا زن ایدآل زندگیمان را پیدا میکنیم. اما هرچه سنمان
بالاتر میرود، نگرانیمان هم بیشتر میشود و کم کم میترسیم. اگر قرار است
که با همسر ایدآلمان روبه رو شویم، اینکار باید قبل از اینکه خیلی از
سنمان بگذرد اتفاق بیفتد. دوست داریم این اتفاق وقتی بیفتد که ما در
عنفوان جوانی هستیم. و هرچه چین و چروک های دور چشممان بیشتر میشود،
میفهمیم که داریم پیر میشویم. اما هنوز مجرد مانده ایم.
مجرد
ماندن تاحدی مثل یک پیروزی میماند، به این معنی است که ما از مشکلاتی که
از قرار گذاشتن با این و آن ناشی میشود، انتخاب های نادرست، و تنهایی در
یک رابطه بد خودمان را دور نگه داشته ایم. این یعنی ما هنوز میتوانیم
خودمان انتخاب کنیم و سمت و سوی خودمان را حفظ کنیم. اختیار سرنوشتمان دست
خودمان است. اما با همه این حرفها ما را از پا درمی آورد. پذیرفتن آن سخت
است اما اکثریت ما دوست نداریم که مجرد بمانیم. یعنی درواقع از مجرد ماندن
تنفر داریم.
ما
از مجرد ماندن متنفریم چون نمی توانیم چیزی را با کسی شریک شویم.
نمیتوانیم تصویر زیبایی را از یک زندگی خوشبخت با همسر ایدآل را از ذهنمان
پاک کنیم. دوست داریم که برای کسی وقت بگذاریم و کسی را خوشحال کنیم. دوست
داریم دوست بداریم، و میخواهیم این فرصت را به ما بدهند که عاشق شویم. ما
آماده ایم اما این اجازه را به ما نمی دهند. مجرد ماندن حس نیاز درونی ما
را به بخشیدن و فدا کردن بیشتر کرده و ناکامی ما را نیز بیشتر جلوه
میدهد.
مجرد
بودن همیشه به معنای هر شب مهمانی رفتن، رابطه های نامحدود، نداشتن
مسئولیت، و زندگی بی خیال 25 سالگی نیست. در مجرد بودن مسئله انتخاب نیست،
مسئله محیط است. همیشه فکر میکنیم که اگر اینجا نبودیم و چنین زندگی
نداشتیم، مطمئناً مجرد نمانده بودیم.
با
قرار گذاشتن با افراد جدید سعی میکنیم این امید را در درونمان زنده نگه
داریم. میفهمیم که نوری در انتهای این تونل به چشم میخورد. و چون آخرین
خواستگارمان آنی نیست که ما میخواهیم، پس این یعنی راهمان را درست انتخاب
کرده ایم. این راهی است که خیلی از ما با تجرد خود کنار میآیند. ما هر
کاری میکنیم تا امیدها و آرزوهایمان را زنده نگه داریم. خودمان را متقاعد
میکنیم که مجرد ماندن انتخاب ما بوده است و منتظر هستیم تا با فرد ایدآل
خود روبه رو شویم. این واقعیت دارد، این دقیقاً همان کاری است که انجام
میدهیم. اما این زمزمه ها ادامه مییابد، ساعت جسممان بلندتر تیک و تاک
میکند، موهایمان کم پشت تر میشود، اما میدانیم که آخر به هدفمان
میرسیم. هنوز امیدواریم که برسیم.
مجرد
بودن یعنی زندگی کردن با حس ناکامی و ناامیدی که افراد کمی میتوانند جفت
خوبی برای ما باشند. ما پاسخ سؤالاتی مثل اینکه چرا تنها هستیم را نمی
دانیم. حتی گاهی اوقات از خودمان میپرسیم که چرا من؟ پرا من باید تنها
بمانم؟ این آن چیزی نبوده که ما برای آینده مان درنظر گرفته بودیم. اما
چرا این اتفاق افتاده است؟ کجای کار اشتباه بوده است؟ آن دخترها یا پسرهای
خوب و خوشگل کجا رفته اند؟ شاید چنین کسانی اصلاً وجود نداشته اند و همه
این مدت ما خودمان را گول میزدیم. اما بعد بعضی از دوستانمان به ذهنمان
میآیند که روابطی بسیار عالی دارند. و به این ترتیب بیشتر خودمان را زیر
سؤال میبریم. حتی قضاوت و انتخابمان را هم زیر سؤال میبریم و با خود
میگوییم که شاید فرصت های خوب را برای داشتن یک رابطه ایدآل از دست داده
ایم. شاید خیلی وسواسی عمل کرده ایم؟ شاید همه تقصیرها گردن خودمان بوده
است. اما مطمئناً اینطور نیست.
وقتی
تعطیلات و مناسبت های سالانه، عید، ولنتاین، کریسمس و ... پیش میآید تازه
میفهمیم که مجرد بودن چه طعم تلخی دارد. اما هر سال هنوز این امید را
داریم که تا آخر آن سال از تجرد خارج شده و نامزد کنیم.
افراد
متاهل همیشه تصور میکنند که مرغ همسایه غاز است. افرادی که روابط زناشویی
خوبی ندارند همیشه در حسرت آزادی دوران تجرد هستند. آنها از مشکلات و
نابسامانی های مجردی بودن آگاهی ندارند و فکر میکنند اگر مجرد بودند
وضعیت بهتری داشتند. شاید هم حق با آنها باشد. اما آنچه که اهمیت دارد این
است که در انتخاب خود نه باید تعجیل کنیم و نه تعلل. اگر بدانیم که از
زندگی چه میخواهیم و برای ازدواج با فکر باز و منطق خوب تصمیم بگیریم
هیچوقت از کار خود پشیمان نخواهیم شد.