صد سال تنهايي و گارسيا ماركز
صد سال تنهايي رماني است از نويسنده كلمبيايي، گابريل گارسيا ماركز.وي
در سال 1982 برنده جايزه نوبل ادبيات شد.اين اثر در عرصه ادبيات آمريكاي
لاتين و جهان يك شاهكار است. طي برگزاري پانزدهمين همايش بين المللي زبان
اسپانيايي در ماه مارس سال 2007 در شهر كارتاخنا در كلمبيا، صد سال تنهايي پس از دون كيخوته (دون كيشوت) به عنوان دومين اثر زبان اسپانيايي معرفي شد كه به بيشترين زبان هاي دنيا ترجمه و خوانده شده است.
اين رمان اولين بار در سال 1967 از سوي انتشارات سودامريكانا
با شمارگان 8000 جلد در شهر بوئنوس آيرس آرژانتين چاپ شد. اما تا امروز
بيش از 30 ميليون جلد از اين كتاب به 35 زبان مختلف فروخته شده است.
خلاصه داستان:
اين رمان روايت داستان زندگي خانواده بوئنديا طي هفت نسل در روستايي خيالي به نام ماكوندو است. خوزه آركاديو بوئنديا و اورسولا ايگواران
نسل اول اين خانواده اند، آنها دختر عمو و پسر عمو هستند و همواره از
تكرار تجربه موجود در بين خانواده هاي منطقه هراس داشته اند، زيرا طبق
آنچه گفته مي شد به علت قرابت خوني، ممكن بود تا يكي از فرزندانشان با دم
خوك به دنيا بيايد.با وجود اين، آنها صاحب سه فرزند شدند: خوزه آركاديو، آئورليانو و آمارانتا
(البته اين اسامي بين فرزندان نسل هاي بعدي نيز تكرار مي شوند) خوزه
آركاديو، بنيانگذار روستا، كه هميشه به ابتكارات و نوآوري هايي كه كولي ها
به همراه مي آوردند؛ علاقه نشان مي داد و به نوعي باقي مردم را نيز رهبري
مي كرد. در اين رمان او دوستي ويژه اي با ملكيادس دارد، او كوليي است كه
به نوعي پل ارتباط جهان بيرون با فضاي محدود و بسته روستاي ماكوندو است.
او يكي از شخصيت هاي اصلي داستان است كه چند بار در روند داستان مي ميرد و
سرانجام نقش تعيين كننده اي را در سرنوشت خانواده بر عهده دارد. خوزه
آركاديو نيز سرانجام در حالي مي ميرد كه خودش را به درختي بسته است و با
شبح دشمنش، پرودنسيو آگيلار
گفتگو مي كند.اورسولا مادر خوانده تمامي اعضاي نسل هاي اين خانواده است و
بيش از صد سال زندگي كرده و تمامي آن را وقف مراقبت از فرزندان، نوه ها،
نتيجه ها و كانون خانواده مي كند.
اين
روستا كم كم رشد مي كند و افراد جديدي از آن سوي باتلاق به ماكوندو مي
آيند. اين باتلاق ها روستا را كاملا در برگرفته و آن را از دنياي بيرون
جدا مي كنند، درست مثل زادگاه ماركز يعني آراكاتاكا در كلمبيا. در نتيجه اين مهاجرت، فعاليت تجاري و ساخت و ساز در ماكوندو رونق مي گيرد. بدون هيچ مقدمه اي سر و كله ربكا
پيدا مي شود و خانواده بوئنديا او را به فرزندخواندگي مي پذيرد. پا قدم وي
بگونه اي است كه با آمدنش طاعون فراموشي و بيخوابي در ماكوندو شيوع مي
يابد. زوال حافظه آنچنان دامن اهالي را مي گيرد كه آنها را مجبور مي كند
تا براي به خاطر سپردن نام اشيا چاره جويي كنند و سرانجام آئورليانو نام
هر شي را نوشته و رويش مي چسباند، هر چند اين شيوه نيز پس از اندك زماني
از كار مي افتد، زيرا مردم كم كم خواندن و نوشتن را هم فراموش مي كنند. تا
اينكه روزي ملكيادس كه مرده بود همراه شربتي براي درمان فراموشي به شهر مي
آيد، اين دارو بلافاصله موثر مي افتد و اهالي را شفا مي بخشد و خانواده
بوئنديا نيز به پاس اين خدمت از او دعوت مي كند تا براي هميشه در منزل
آنها زندگي كند. در همين دوران است كه ملكيادس مكاتيبي را بر پوست مي نويسد كه صد سال بعد، رمز آن نوشته ها كشف مي شود.
هنگامي
كه شعله هاي جنگ داخلي زبانه مي كشد، اهالي ماكوندو نيز در آن حضور يافته
و سپاهي را به فرماندهي سرهنگ آئورليانو بوئنديا (فرزند دوم خوزه آركاديو
بوئنديا) گسيل مي دارند تا بر ضد نظام محافظه كار به مبارزه بپردازد. در
ماكوندو، آركاديو (نوه بنيانگذار روستا و فرزند پيلار ترنرا و خوره
آركاديو) از سوي عموي خود به رياست شهر منسوب و تبديل به ديكتاتوري مستبد
مي شود و پس از فتح شهر از سوي نيروهاي محافظه كار، او را تيرباران مي
كنند.
جنگ
ادامه مي يابد و سرهنگ آئورليانو در فرصت هاي گوناگوني از كام مرگ مي
گريزد تا اينكه خسته و بي رمق از جنگي بي حاصل به معاهده صلح تن مي دهد و
تا پايان عمر خانه نشين مي شود. وي پس از امضاي معاهده صلح نااميدانه به
سينه خويش شليك مي كند تا به زندگي اش پايان دهد، اما از اين خطر هم جان
سالم به در مي برد. سپس سرهنگ به خانه اش باز مي گردد و از سياست كناره
گيري كرده و باقي عمرش را به ساختن ماهي هاي كوچك طلايي سپري مي كند، در
حالي كه خود را در كارگاهش محبوس كرده و فقط براي فروش ماهي هاست كه از
خانه خارج مي شود.
آئورليانو تريسته، يكي از هفده فرزند سرهنگ آئورليانو بوئنديا، يك كارخانه يخ ساري در ماكوندو تاسيس مي كند و برادرش آئورليانو سنتنو
را به سرپرستي آن مي گذارد و با هدف آوردن قطار از ماكوندو مي رود. او در
اندك زماني با دست پر بر مي گردد و بر اين طرح جامه عمل مي پوشاند كه
توسعه گسترده شهرشان را موجب مي شود، زيرا همراه راه آهن، تلگراف،
گرامافون و سينما نيز به ماكوندو مي آيند. بدين صورت آن شهر به مركز
فعاليت هاي منطقه تبديل مي شود و هزاران نفر را از اطراف و اكناف به خود
جذب مي كند. بعضي از خارجي ها يك مزرعه موز در نزديكي ماكوندو تاسيس مي
كنند. شهر همچنان به رشد و توسعه اش ادامه مي دهد تا اينكه روزي كارگران
مزرعه موز اعتصاب مي كنند كه براي پايان دادن به اعتصاب ارتش ملي مداخله
مي كند و تمامي كارگران معترض را كشته و اجسادشان را به دريا مي ريزند.
پس
از كشتار كارگران شركت موز، باراني كه چهار سال و يازده ماه و دو روز طول
مي كشد، شهر را در بر مي گيرد. آنگاه اورسولا مي گويد كه در انتظار پايان
بارندگي است تا بميرد. آئورليانو بابيلونيا به دنيا مي آيد كه آخرين فرزند
از نسل بوئنديا است. نام او در ابتدا آئورليانو بوئنديا است تا اينكه با
كشف رمز مكاتيب ملكيادس در مي يابد كه نام فاميل پدري اش بابيلونيا است.
هنگامي كه باران قطع مي شود، اورسولا مي ميرد و شهر ماكوندو خالي از سكنه
مي شود.
تعداد
اعضاي خانواده كاهش مي يابد و در ماكوندو كسي ديگر خانواده بوئنديا را به
ياد نمي آورد؛ آئورليانو خود را در آزمايشگاهش زنداني كرده و سرگرم كشف
رمز مكاتيب ملكيادس است كه در اين ميان خاله اش آمارانتا اورسولا از
بروكسل بازمي گردد. آنها با هم يك ماجراي عشقي دارند و از اين رابطه
عاشقانه آمارانتا اورسولا باردار مي شود، ولي پس از زايمان متوجه مي شوند
كه كودك دم خوك دارد. او بر اثر خونريزي زايمان مي ميرد. آئورليانو
بابيلونيا نااميدانه از خانه خارج مي شود و در به در دنبال كسي مي گردد تا
او را ياري كند، اما در شهر ديگر كسي زندگي نمي كند، حالا ماكوندو شهري
متروكه است. او فقط به كافه داري بر مي خورد كه به او عرق تعارف مي كند،
آنها مي نوشند و آئورليانو مست در ميان شهر مي افتد. وقتي به خود مي آيد
به ياد بچه اش مي افتد و دوان دوان به جستجويش مي رود ولي هنگامي به او مي
رسد كه مورچه ها در حال خوردنش هستند.
آئورليانو
به خاطر مي آورد كه اين واقعه در مكاتيب ملكيادس پيش بيني شده بود، او
داستان زندگي خانواده بوئنديا را كه از پيش نوشته شده بود مي خواند و در
مي يابد كه پس از خواندن آخرين كلمات مكاتيب، داستان زندگي خودش نيز به
پايان مي رسد، يعني داستان ماكوندو ...
"زيرا نسل هاي محكوم به صد سال تنهايي، فرصتي دوباره روي زمين نداشتند."
بررسي عنصر تنهايي در شاهكار ماركز
نگاهی به رمان آئـورا
در پست هاي بعدي بيشتر به بررسي اين اثر خواهيم پرداخت.