آه، آن صدای خوش طنین، شورآفرین، والا/ دیروز با ما بود، دیگر نیست/ این آسمان، این ماه، این کوه، این درختان را...
دیگر نیست
آه، آن صدای خوش طنین،
شورآفرین، والا
دیروز با ما بود، دیگر نیست
این آسمان، این ماه، این کوه، این درختان را
با آن نگاه نازنین،
وان خنده شیرین
گرم تماشا بود، دیگر نیست
آن چهره پر مهر
آن دست گرم
آن قلب پاک
آن عشق
دیروز این جا بود، دیگر نیست
وقتی سخن می گفت
جان ها پر از آهنگ و آوا بود، دیگر نیست
همراه در یک کاروان بودیم و می رفتیم
سیمای او هر گوشه پیدا بود، دیگر نیست
دنیا چمن، گل، زندگی، خورشید،
در چشم ما،
تا بود-
زیبا بود، دیگر نیست
فریدون مشیری
آسمان تنهایی
دوباره اشک چکد از طلوع پلکانت
مگر به کوچه شبنم کشیده بارانت
گلی به شانه شادابی از تبار بهار
کشیده سر زگریبان باغ دستانت
زبامداد عبورم به طول یک باور
هبوط می کنم امشب به حجم چشمانت
مبر به غربت یک شمع شعله را امشب
مریز صاعقه در پیش پای مهمانت
اگر ز روزنه روید شعاع یک مهتاب
کسی ز پنجره آید شود نگهبانت
تمام عاطفه ها درغروب رقصیدند
نشسته ولوله در کودک دبستانت
به پاس حرمت یک آسمان تنهایی
دخیل می برم امشب به کنج دامانت
اگر اجازه دهی در غزل شوم جاری
مرور می کنم و می شوم غزل خوانت
داراب بدخشان
بغض ناصبور
بر ما چه رفته است که دل مرده ایم ما
دل را به میهمانی غم برده ایم ما
گل های زرد دسته به دسته شکفته اند
بر ما چه رفته است که پژمرده ایم ما
سبزیم اگرچه مثل سپیدارهای پیر
سهم کلاغ های سیه چرده ایم ما
شاید به قول شاعر لبخندهای تلخ
یک مشت خاطرات ترک خورده ایم ما
باور کنید هیچ دلی را دراین جهان
نشکسته ایم ما و نیازرده ایم ما
گفتی پناه می بری از بی کسی به چاه
ای بغض ناصبور مگر مرده ایم ما؟
سعید بیابانکی
فرصت نایاب
خورشید همین گونه که دیدید دمیده است
صبحی به همین سادگی از راه رسیده است
در نور شناور شده ایستاد جهان باز
رنگ شب پرحوصله شهر پریده است
با گریه و لبخند که غوغای زمین است
در کندوی ما فرصتی از عمر دویده است
ما عابر دیروزی پس کوچه تردید
بی آن که بدانیم که امروز رسیده است
بی آن که بدانیم همین فرصت نایاب
از شاخه دلتنگی امروز پریده است
بی آن که بدانیم زمان از ریه هامان
سمت شب پرحوصله شهر وزیده است
از دست شب افتاد سحر سکه خورشید
صبحی به همین سادگی از راه رسیده است
عبدالجبار کاکایی