يكى از جلوههاى باشكوه حركت كاروان امام حسين عليهالسلام ، حضور كودكان همراه امام حسين عليهالسلام و خاندان مكرم ايشان است. اين حضور شورانگيز به شكوه حركت امام حسين عليهالسلام رنگ و بوى خاصى بخشيد. برخى از اين جلوهها عبارتند از:
على اصغر عليهالسلام
يكى از فرزندان امام حسين عليهالسلام نوزاد شيرخوارى بود كه از تشنگى در روز عاشورا بىتاب شده بود. امام، خطاب به دشمن فرمود: «از ياران و فرزندانم، كسى جز اين كودك نمانده است. نمىبينيد كه چگونه از تشنگى بىتاب است؟» در «نفس المهموم» آمده است كه فرمود: «اِنْ لَمْتَرْحَمُوُنى فَاْرحَمُوا هَذَا الطِّفْل» و در حال گفتوگو بود كه تيرى از كمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم على اصغر را دريد. امام حسين عليهالسلام خون گلوى او را گرفت و به آسمان پاشيد.
رقيه
دختر سه يا چهار ساله ابا عبداللّهالحسين عليهالسلام است كه در سفر كربلا، همراه اسيران اهلبيت بود و در شام، شبى، پدر را به خواب ديد و پس از بيدار شدن بسيار گريست و بىتابى كرد. خبر به يزيد رسيد. به دستور او، سر مهطر امام عليهالسلام را نزد او بردند. رقيه از اين منظره، بيشتر ناراحت و رنجور شد و همان روزها در خرابه شام (كه محل اقامت موقت اهلبيت عليهمالسلام بود) جان داد.
امام محمدباقر عليهالسلام
تنها فرزند امام سجاد عليهالسلام بود. مادر بزرگوارش، فاطمه دختر امام حسن مجتبى عليهالسلام معروف به ام عبدالله است. در كربلا، سه سال و نيم بيشتر نداشت و حوداث خونين عاشورا و دوران اسارت را در حافظه خويش ثبت كرد.
قاسم بن الحسن
نوجوانى نابالغ بود كه روز عاشورا در كربلا حضور داشت. وى فرزند امامحسن عليهالسلام بود و برخى مادرش را رمله و برخى نفيله مىدانند. وى با اصرار زياد، عمويش حسين عليهالسلام را راضى كرد تا به ميدان برود.
حميد بن مسلم مىگويد:
«در اين گير و دار بوديم كه ديدم پسركى به سوى ما مىآيد كه چهرهاش همانند پاره ماه بود. در دستش، شمشيرى و در تنش، پيراهنى و اِزارى و نعلينى پوشيده بود كه بند يكى از آن دو پاره بود و فراموش نمىكنم كه آن بند كفش پاى چپش بود. عمرو بن سعيد بن نفيل ازدى از وى چون او را ديد، گفت: «به خدا سوگند! اكنون بر او حمله مىبرم.» به او گفتم: «سبحان الله! تو از اين كار چه هدفى دارى؟ همان كسانى كه دور او را گرفتهاند و حتى يك نفر از ايشان را باقى نمىگذارند، او را كفايت مىكنند.» گفت: «به خدا سوگند! من بر او حمله خواهم كرد». سپس بر او حمله كرد و پيش از آنكه اين نوجوان روى برگرداند، با شمشير چنان بر سرش كوبيد كه فرقش شكافته شد. پسرك با صورت به زمين افتاد و فرياد زد: «اى عمو جان!» و با اين كلمه از حسين عليهالسلام يارى خواست.
در زيارت ناحيه مقدسه درباره وى چنين آمده است:
«سلام بر قاسم، پسر امام حسن عليهالسلام ، آن نوجوانى كه دشمن فرقش را شكافت و لباس جنگىاش را ربود. آنگاه كه عمويش، حسين عليهالسلام را به كمك طلبيد، مانند بازِ تيزپروازى بر بالين او حاضر شد. در اين هنگام، امام فرمود: «از رحمت خدا دور باشند قومى كه تو را كشتند. آنان كه جد و پدر بزرگوار تو در روز قيامت، دشمنشان است«.
سپس حسين عليهالسلام پيكر او را از زمين برداشت و به سينه چسبانيد و به جانب خيمهها برد، درحالىكه پاهاى آن نوجوان، به زمين كشيده مىشد و در كنار فرزند جوانش على اكبر و ديگر شهيدان خاندان خويش بر زمين نهاد.
عبد اللّه بن حسن بن على عليهالسلام
وى نوجوان 11 ساله و فرزند امام حسن مجتبى عليهالسلام بود كه روز عاشورا وقتى ديد سيد الشهداء عليهالسلام بر زمين افتاده است، براى دفاع از عموى مظلومش به سوى ميدان شتافت و جنگيد و عدهاى را كشت و با تيغ بحر بن كعب به شهادت رسيد. برخى هم نقل كردهاند، حرمله با شمشير، دست او را كه در آغوش عمويش حسين عليهالسلام قرار گرفته بود، بريد و همانجا شهيدش كرد.
عون بن عبدا...
عون، فرزند حضرت زينب عليهاالسلام در كربلا و روز عاشورا همراه مادرش، حضورى فعال داشت و به شهادت رسيد. اين نوجوان شجاع نزد امام آمد و با اصرار مادرش، حضرت اجازه فرمود كه به ميدان برود. وى شمارى از دشمنان را به هلاكت رساند و سرانجام به شهادت رسيد. رجزى كه در ميدان جنگ مىخواند، چنين بود: «اگر مرا نمىشناسيد من پسر عبداللّه جعفرم همان كه در بهشت با دو بال پرواز مىكند...».
در زيارت ناحيه مقدسه آمده است:
«سلام بر عون فرزند عبدالله بن جعفر، همان طيّار بهشت، همپيمان ايمان، هماورد همگنان، ياور خداى رحمان و تلاوت كنندگان قرآن. خداوند، قاتل او عبدالله بن قطبه طايى را لعنت كند.
محمد بن عبداللّه
محمد بن عون عبداللّه نيز شجاعانه قدم به ميدان گذاشت و خود را معرفى كرد و در يك نبرد سنگين، سه سوار و هجده پياده از دشمنان خدا را به دوزخ فرستاد و سرانجام به شهادت رسيد.
در زيارت ناحيه مقدسه آمده است:
«سلام بر محمد بن عبدالله بن جعفر كه جايگاه جدش را در بهشت ديد و پس از برادرش، به شهادت رسيد و نگهدار بدن برادر بود. خداوند، قاتل او عامر بن نهشل تميمى را لعنت كند.«
طفلان مسلم
محمد و ابراهيم، دو فرزند مسلم بن عقيل بودند كه در حادثه كربلا اسير شدند. ابن زياد دستور داد آندو را زندانى كردند. اين دو نوجوان نابالغ، مدت يك سال در زندان بودند. سپس با كمك «مشكور»، پيرمرد زندانبان كه هوادار اهلبيت بود، شبانه از زندان گريختند. شب به خانه زنى پناه بردند كه شوهرش در سپاه ابنزياد بود. حارث، آن دو را كنار رود فرات برد و بىرحمانه سر از تنشان جدا كرد و پيكرشان را در فرات افكند و سرهاى آن دو را براى دريافت جايزه نزد ابن زياد برد.
عمرو بن جُناده انصارى
از شهيدان نوجوان كربلا است كه پدرش در ركاب سيدالشهداء عليهالسلام شهيد شد. او هنگامى كه خواست به ميدان برود، امام فرمود: «پدر اين جوان كشته شد، شايد مادرش راضى نباشد كه به ميدان رود.» گفت: مادرم دستور داده كه به ميدان بروم و لباس جنگ بر من پوشانده است. او كه 9 يا 11 ساله بود، به ميدان رفت و رجز خواند و جنگيد تا كشته شد. نام او در زيارت ناحيه مقدسه آمده است.
عبداللّه بن مسلم
عبداللّه، فرزند مسلم بن عقيل، نوجوانى بود كه همراه دايى و مادرش در كربلا حضور داشت. مادر او رقيه، دختر على عليهالسلام است. عبداللّه در روز عاشورا، با اجازه حسين عليهالسلام به ميدان نبرد رفت و اين رجز را خواند: «امروز پدرم، مسلم و جوانانى را كه در راه دين رسول خدا صلىاللهعليهوآله شهيد شدهاند، ملاقات مىكنم«.
عبدالله شمارى از مردان جنگىِ دشمن را در سه حمله از پاى درآورد و سرانجام به دست عمرو بن صبيح صيداوى و اسد بن مالك به شهادت رسيد.
محمد بن مسلم
نوجوانى 12 يا 13 ساله بود كه روز عاشورا در كربلا با امام حسين عليهالسلام شهيد شد. پس از شهادت عبدالله بن مسلم، جوانان بنىهاشم به طور دستهجمعى، بىاجازه بر دشمن حمله كردند. امام حسين عليهالسلام فريادى كشيد و آنان را از حمله گروهى بازداشت و با صدايى رسا فرمود: «اى پسر عموهاى من! براى مرگ، شكيبا باشيد.» جوانان اهلبيت، دست از حمله برداشتند و بازگشتند، ولى در اين فاصله، محمد بن مسلم (فرزند ديگر مسلم بن عقيل) به دست ابومرهم ازدى و لقيط بن اياس جُهنى به شهادت رسيد.
عمروبن الحسن
يكى ديگر از كودكانى است كه در كربلا حضور داشت و پس از حادثه عاشورا اسير شد. نقل شده است روزى يزيد به او گفت: آيا با پسرم عبدالله كشتى مىگيرى؟ عمروبن الحسن گفت: نيرويى براى كشتى ندارم ولى با يك چاقو به من و يك چاقو هم به او بده تا با هم بجنگيم. اگر او مرا كشت، من به جدم رسولخدا صلىاللهعليهوآله و پدرم على بن ابىطالب عليهالسلام مىپيوندم و اگر من او را بكشم، او به جدش ابوسفيان و پدرش معاويه خواهد پيوست.
يزيد گفت: «اين خويى است كه من مىشناسم. مار جز مار نمىزايد؟». كنايه از اينكه عمرو بن الحسن، شجاعت و دلاورى را از پدران و اجداد خود به ارث برده است.