بچهها هر یك یكی از خرماها
را برمیدارند خرمائی كه ریگ در آن پنهان است به هر كس برسد كودكان دیگر
شروع به زدن او میكنند تا اینكه یكی از كودكان ضامن میشود و ضمانت
میكند كه...
بیبارانی
برای روستائیان این سرزمین مصیبت بزرگی است، روستائیان فارس هم نهتنها از
این بلا در امان نیستند بلكه میتوان جلوهی این مصیبت را در بیشتر ایام
سال از سیمایشان خواند. زارع فارسی همیشه چشم به آسمان دوخته است تا كی
باران ببارد. در فارس نیز مانند بسیاری از نواحی دیگر گندم را بیشتر
بهصورت بخس (دیم) كشت میكنند و پیداست كه اگر سالی باران نبارد یا كم
ببارد چه سرنوشتی در انتظار آنهاست. در هنگام بیبارانی هر گروه از مردم
به طرزی خاص دعا میكنند و از درگاه خداوند میخواهند كه كاری كند تا
باران ببارد. آنچه در زیر میخوانید مراسمی است كه در نواحی دشتی و
دشتستان، نیریز، ممسنی و قریه سیفآباد و چاه انجیر سروستان بوشهر و ایل
باصری انجام میگیرد. این مراسم از آن مراسمی است كه از زمانهای بسیار
قدیم در زندگی آنها سابقه داشته كه هنوز هم همچنان و با همان شكل خاص اجرا
میشود. باشد كه این مختصر مورد توجه خوانندگان صاحبدل هنر و مردم قرار
گیرد.
دعای باران در دشتی و دستشتان
(به روایت ابراهیم جنگجو)
در دشتی و دشتستان هنگامی كه باران دیر كرده باشد همه كموبیش از باران صحبت میكنند تا سرانجام تصمیم میگیرند كه گِلْی
درست كنند. یكنفر از اهالی ده حاضر میشود كه (گِلْی) شود وی را با برگ
درختهای گوناگون منجمله درخت خرما میپوشانند كلاه كاغذی به سرش
میگذارند بر چوبی سوارش میكنند و چوبی هم به دستش میدهند و سپس عدهای
از اهالی كوچكوبزرگ و زنومرد عقب (گلی) راه میافتند و به در خانههای
ده رفته و چنین میخوانند:
گلی ،گلینا – شاخ زرینا ، گلی اومده دم خونتون – سی خاطر كَلْ نونتون1 ٭
باید
توجه داشت كه هر نیمبیتی را دستهای میخوانند همینكه دسته اول كارشان
تمام شد دسته دوم شروع میكنند اگر در منزلی باز باشد بدون هیچ پرسوجویی
همه وارد آن خانه میشوند و گلی شروع میكند حیاط را جاروزدن با چوبی كه
بر آن سوار است و آن چوب را از چوب درخت نخل انتخاب میكنند و صاحبخانه
موظف است كه چون گلی به خانهاش آمده چیزی به او بدهد هر چیزی كه به گلی
بدهند قبول میكند زیرا چندیننفر كیسه همراه دارند كه چیزهای بدست آمده
را در آن میریزند. در اینجا اگر صاحبخانه چیزی به آنها داد با هم
میگویند: خونه شاه مشتیش داد، خونه گدا هیچیش نداد – اگر صاحبخانه آب روی
گلی ریخت همه باهم میگویند: نَهُ اُوُ بیبارون بی 2 – این مراسم ادامه
دارد تا همه خانههای ده را سربزنند بعد چیزهای بدست آمده را در خانه یكی
از ریشسفیدان ده میگذارند و در همانجا اعلام میكنند فردا شب بیائید شُلَّه3 گلی
بخورید. زیرا میخواهیم قبله دعا برویم – فردا شب همه جمع میشوند شُلَّه
را میپزند و آنرا در سینی بزرگی كه معروف به سینی فراشبندی است میریزند
و دور از چشم دیگران مهرهای را زیر شله پنهان میسازند بعد آش را بین
اهالی قسمت میكنند و یكی دونفر مواظبند كه مهره نصیب چه كسی میشود به
مجرد اینكه مهره نصیب كسی شد یك آسك4 به دوشش میدهند سپس همه جمع میشوند
یكنفر قرآن روی سر میگذارد و دیگران به اتفاق آن مرد آسك به دوش با شادی
و هلهله این ابیات را میخوانند:
پیرزن كوری تشنشه – لنگه آسك كولشه
قبله دعا میشیم – سی او خدا میشیم5
مجدداً همه با هم میخوانند:
قبله دعا میشیم – سی او خدا میشیم
و باز اینطور میخوانند:
مْشتی جوی داشتیم – پس تلی كاشتیم – نصفی سوی تو – نصفی سی مو6 – اله تو بزن بارون – سی مای عیالوارون7 .
.باز میخوانند:
گلی ما تشنشه – لنگه آسك كولشه – قبله دعا میشیم – سی او خدا میشیم.
در
اینجا مردم واقعاً از روی قلب با خضوع و خشوع بیمانند این ابیات را
میخوانند آنگاه یكی از ریشسفیدان جلو آمده ضامن میشود میگوید اگر تا
فلانروز باران آمد كه هیچ وگرنه مجدداً آسك را به دوشش میدهیم و هر چه
سنگ بیابان است به تنش خورد میكنیم بدین ترتیب دست از سر وی برداشته و به
خانههایشان بر میگردند تا روز مقرر اگر باران آمد كه هیچ وگرنه دوباره
سراغ همان آسك به دوش روز قبل میروند لنگه آسك را به دوشش میدهند باز به
قبله دعا میروند ابتدا مقداری سنگ به وی پرتاب میكنند سپس سورهای از
قرآن میخوانند و نماز طلب باران میخوانند تا خداوند آرزویشان را برآورده
سازد آنچه در این مراسم جالب است صفا و پاكی بیمانند آنهاست كه برای ما
شهریها این صفا و پاكی مدتهاست كه مفهوم راستین خود را از دست داده است.
دعای باران در نیریز
(به روایت از احمد حقباعلی)
در نیریز هنگام بیبارانی مراسمی بجای میآورند بنام شُلَّه شُلْ شُلْ بارون8
، انجام این مراسم بدینطریق است كه سرشب یك نفر از ریشسفیدان محل به
بچهها حالی میكند كه وقت شُلَّه شُلَّه است بچهها هم یكدیگر را خبر
میكنند عدهای با خود كیسه، بعضیها زنگ از همان زنگهائی كه به گردن
گوسفندان آویزان میكنند، چند نفری هم كاسه به دست سر دكه محل جمع
میشوند بعد در حالیكه زنگها را به صدا درمیآورند در كوچهها راه
میافتند و در خانهها رفته و اینطور میخوانند:
شُلَّه ، شُلْ شُلْ بارون – ای خدا بده بارون - بارون نمییاد بارون – از دست گنهكارون – گندم به زیر خاكه – از تشنگی هلاكه.
بیت آخری را دو مرتبه میخوانند معمولاً صاحبخانه چیزی به آنها میدهد كه بهعنوان تشكر میگویند:
كه خدا درش نبنده9
ای خونه شربت قنده
و اگر چیزی به آنها ندادند و مأیوس شدند چنین میخوانند:
شاءاله خونت بتمه10
كُتِمُه و كُتِمُه
چیزهای
جمعآوریشده را میفروشند و مواد اولیه حلیم را میخرند و شب بعد در كنار
مسجد محل دیگها را باز میگذارند و عدهای از اهالی پای آن مینشینند و
دعا میخوانند تا نیمههای شب كه حلیم پخته شود و اكثراً بهعنوان تبرك از
این حلیم میبرند و میخورند احیاناً اگر حلیم تلخ و بدمزه و یا سیاه شود مردم آنرا به فال بد و اگر خوشمزه شد آنرا به فال نیك میگیرند و یقین دارند كه به مرادشان كه همان آمدن باران است میرسند.
دعای باران در ممسنی
میخوایم بریم قبله دعا – بلكه خدا رحمش بیات – سی بندگان روسیاه – یه قطره آبی بیات.
در
ممسنی هنگام بیبارانی بچههای دهكده دستهای دهبیست نفری تشكیل میدهند
و هر كدام دو سنگ به دست میگیرند و به هم میزنند و میخوانند:
هَدُرسه آی هَدُرسه11
هَدُرسه آی هَدُرسه
رزق عیالوارون الله تو بزن بارون
آنگاه
همگی به در خانهها میروند و چیزی درخواست میكنند و صاحبخانه به اندازه
توانائیش مقداری هیزم یا گندم یا برنج یا پول به آنها میدهد و كودكان به
عنوان تشكر میگویند:
خونه گَچی – پر همه چی.
اما اگر صاحبخانه چیزی به آنها نداده باشد میگویند: [37]
خونه گدا هیچمون نداد.
یا:
پرش گی تیله مشكه12
خونة كه خشكه خشكه
پرش چال پلنگه خونة كه تنگه تنگه
اما اگر صاحبخانه روی بچهها آب پاشید آنها چنین میخوانند:
آبش دادی نونش بده آبش دادی نونش بده
یا:
ترم كردی خشكش كن ترم كردی خشكش كن
آنگاه سردسته كودكان چیزهای بدست آمده را میفروشند و خرما میخرد و در میان یكی از خرماها ریگی پنهان میكند و بچهها
هر یك یكی از خرماها را برمیدارند خرمائی كه ریگ در آن پنهان است به هر
كس برسد كودكان دیگر شروع به زدن او میكنند تا اینكه یكی از كودكان ضامن
میشود و ضمانت میكند كه اگر تا سه روز دیگر باران آمد كه هیچ وگرنه حاضر
است به جای او كتك بخورد. بعد از سه روز اگر باران آمد دیگر كتكی در كار نیست وگرنه ضامن را میگیرند و میزنند بازهم مراسم دنبال میشود.
دعای باران در قریه چاه انجیر سروستان
(به روایت از جواد جوكار)
در چاه انجیر سروستان هنگام بیبارانی بچهها جمع شده و یكنفر را كه قادر به خنداندن دیگران باشد، انتخاب میكنند ابتدا این شخص را نمدپوش میكنند كه اگر روی آن آب ریخته شود سرما نخورد ریش و سبیل انبوهی هم برایش تهیه میبینند
و دو تخت مَلْكْی (نوعی گیوه) هم دو طرف سرش نهاده میبندند به این ترتیب
معلوم است كه وی چه ریختی به هم میزند برچوبی بلند سوار میشود سرچوب
زنگی آویزان است و همچنین بر گردن این شخص زنگی میآویزند بندی هم به سر
چوب میبندند كه دنبالهاش در دست یكی از اهالی است و این كار را بخاطر
این انجام میدهند كه وی نگریزد چون دائم اینطرف و آنطرف حركت میكند و
قصد فرار دارد. وی را پیرمرد مینامند. و به درخانهها میروند و به در هر
خانهای رسیدند از پیرمرد میپرسند:
از كجا میآئی؟
پیرمرد: از مازندرون
چی چی آوردی؟
پیرمرد:برف و بارون
چند تا بچه داری؟
پیرمرد:هزارتا
چندتا را آب برده؟
پیرمرد:200 تا
و از او میخندند و آب روی او میریزند و بچهها در حالیكه به بالا میپرند اینطور میخوانند:
امید خدا بارونه كوس كوس كرونه13
سر تُلْی كاشتیم یكمن جوی داشتیم
برای گلهدارون. خدا بده بارون
صاحبخانه
در اینجا چیزی به او میدهد و بدینترتیب تمام ده را میگردند چیزهای بدست
آمده را فروخته و انجیر میخرند و در میان یكی از انجیرها ریگی پنهان
میكنند و انجیرها را مابین بچهها قسمت میكنند و چنین میگویند:
میخوریم خیلی انجیر ما بچههای چاه انجیر
بارون بیا همیشه انجیر كه نون نمیشه
برای مای بیچاره امید خدا میباره
ریگ
نصیب هركس شد بچههای دیگر شروع میكنند وی را زدن تا اینكه یكی ضامن
میشود میگوید تا سه روز دیگر باران میآید اگر آمد كه هیچ اگر نیامد
اینبار خدمت ضامن میرسند و مراسم ادامه مییابد.
دعای باران در سیفآباد سروستان
(به روایت خدایار احمدی)
در قریه سیفآباد سروستان هنگام بیبارانی مراسمی به جای میآورند به نام كُسَنْگَلون14 . ماجری از این قرار است كه عدهای از بچهها جمع میشوند و مردی را به نام رئیس انتخاب میكنند كه آنرا كوسه مینامند. كوسه
ریشوسبیل سفیدی میگذارد زنگی بر گردن میآویزد و دوشاخ در سرش ترتیب
میدهند نمدی بر پشت دارد و چوبی مانند عصا در دست میگیرد. كوسه
شروع به نواختن زنگ میكند بدینترتیب همه متوجه وجود كوسه میشوند و كوسه
در جلو و بچهها از عقب سرش حركت میكنند و به همه خانهها سرمیزنند و
اینطور میخوانند:
امید خدا بارونه كوس كوس كرونه
بهر عیالوارون خدا بده بارون
از بهر یه تكه نون خدا بده رحمتی
به
هر خانهای كه رسیدند كوسه زنگ «قربوس» Garbus خود را به صدا در میآورد
صاحبخانه در را باز میكند و همه وارد میشوند و با شادی در حالیكه به
بالا میپرند چنین میخوانند:
بارون زده روبشا15 [38]
كسنگلون نادرشا
پشت تلی كاشتیم پنج من جوی داشتیم
امید رحمت داشتیم ما بچههای نادون
در
اینجا كوسه زنگ خود را گاهی آرام و گاهی به شدت به صدا در میآورد و به
صدای لرزان میگوید: به دادم برسید. صاحبخانه میپرسد پیرمرد چی شده؟
كوسه
میگوید: بچههام سیل برده به رودها – سپرده رودها گوهرانم – به حلق ماهی
برده. صاحبخانه مقداری آرد و یا پول به آنها میدهد و هنگامیكه از خانه
بیرون میروند كمی آب روی آنها میریزد و بدینترتیب همه خانههای ده را
میگردند. بعد همه در میدانچه ده جمع میشوند. كوسه آردها را خمیر كرده
وگِرْدِه16 میپزد و وسط یكی از نانها ریگ مینهد و همچنین از پولهای بدست
آمده قند و چای درست میكنند ضمناً بوته (خارهای صحرائی) آورده آتش
میزنند و لباسهای خود را با آن خشك میكنند و میگویند كه باران ما را
خیس كرده. آنگاه كوسه شروع میكند به قسمتكردن گرده و چای، چای را
مخصوصاً بیقند و داغ به بچهها میدهند تا صدایشان درآید هر كه
اظهار گله كرد كوسه بهعنوان اینكه فرزندش سرپیچی كرده شروع میكند وی را
كتك زدن تا اینكه یكی ضامن میشود و میگوید اگر تا چند روز دیگر باران
آمد كه هیچ وگرنه حاضرم جای او كتك بخورم البته چون بچهها با صفائی مخصوص این مراسم را به جای میآورند چه بسا در وقت معین باران میبارد و آنها به آرزویشان میرسند.
دعای باران در بوشهر
(به روایت ابوالقاسم ایرانی)
تا
ده سال پیش از این بیشتر و امروز روز كمتر زمستانهائی كه باران دیر
میكند و خطر خشكسالی احساس میشود مردم هر كویوبرزن بوشهر به سرپرستی
ریشسفیدان و بزرگترهای خود شب جمعهای را انتخاب میكنند اجتماعی تشكیل
میدهند و دیگران را با گفتن:
پاش تا بریم قبله دعا17
بلكه خدا رحمش بیا18
بیا تا بشیم قبله دعا19
بلكه خدا رحمش بیا
به
جمعشدن دعوت میكنند جمع كه جور شد، عده به حد كافی راه میافتند و به
سوی محلی به نام (قبله دعا) و دسته جمعی شروع میكنند به خواندن:
بار بارونی
شار شارونی
الله تو بده بارون
سی مای عیالوارون20
مشت جوی داشتیم
سر تُلُی كاشتیم21
بارون زد و در اومد
مشتی مو، مشتی تو22
مشتی خیر بارونی23
و دم هر خانهای توقف میكنند و ادامه میدهند:
تال خیز می مُشْتَك24
یه تكه نانی مشتك25
یه دسته دونی مشتك26
كه
قسمت اول را یك عده و كلمه (مشتك) را عدهای دیگر در جواب آنها میگویند و
صاحبخانه هم بسته به وسعش مقداری حبوبات – هیزم – پول و یا چیزهای دیگر
كه بكار فراهم آوردن آش به خصوصی كه خواهند پخت بیاید به آنها میدهند و
نیتی هم میكنند. در این هنگام یكی از بزرگترها میخواند:
بچهدار جمعیت جواب میدهند آمین
ننهدار جمعیت جواب میدهند آمین
خونهدار جمعیت جواب میدهند آمین
بوادار27 جمعیت جواب میدهند آمین
بدینترتیب دسته راهش را ادامه میدهد و گاهی سر را متوجه آسمان كرده میخوانند:
ای بارون مرواری
تا كی تو نمیباری؟ [39]
و
وقتی به محل قبله دعا رسیدند سردسته كه از همه مسنتر است و آش در منزل او
پخته خواهد شد میگوید: او انبارها ، اُوْ ندارن28 و جمعیت میگوید خدا
بده – بچهها نون ندارن جمعیت میگوید خدابده – بوچیلادون ندارن جمعیت
میگوید خدابده29 و باز :
بار بارونی
شار شارونی
الله تو بزن بارون
سی مای عیال وارون
و
این مراسم را همینطور تكرار میكنند تا بارون ببارد – روزی كه باران بارید
با استفاده از چیزهای جمعآوریشده آشی میپزند و در ضمن چند سكه هم در آن
میاندازند. آش را كاسهكاسه میان خانههائی كه كمك كردهاند قسمت میكنند
و عقیده دارند كه هر كس در كاسه آشش سكه پیدا كند به مرادش میرسد. در اولین روز نزول باران در اكثر خانههای بوشهر معجونی به نام خرما شیره
كه پیشاپیش از خرمای بیهسته – شیره خرما – كنجد و مغز گردو درست و آماده
كردهاند به یمن باران آمدن میخورند و دستهجمعی میخوانند:
بارون تیره، تیره
دسا، تو خرما شیره30
دعای باران در ایل باصری
(به روایت از عبدالله جوچین)
درایل باصری هنگام بیبارانی مراسمی به جای میآورند به نام كسنگلون كه بدان عروس باران
هم می گویند. ابتدا یكی از جوانان ایل كه از هر لحاظ شایستهتر از دیگران
باشد انتخاب میكنند ریشی از موی بز درست كرده صورتش را به آرد سفید
میكنند. نمدی آورده عوض اینكه دستها را در آستین نمد كند پاهایش را در
آستین نمد كرده و نمد را با كمربندی محكم به كمر میبندند. زنگی هم به
گردن آویخته – دستاری هم بر سر میبندد كه بدان پیرمرد
میگویند. وی با قیافه افسرده و با ژستی بخصوص هنگام غروب یكیك چادرها را
سرمیزند، البته جوانها و بچهها و گاهی هم پیرمردان وی را همراهی
میكنند. به مجرد اینكه به اولین چادر رسیدند چنین میخوانند:
شاخ زَرونُم كسنگلونم
بارون آوردیم بادها را بردیم
و باز میخوانند:
سر تُلی كاشتیم یكمن جوی داشتیم
برای گله دارون خدا بده بارون
برای عیال وارون خدا بده بارون
آنگاه همان جوان نمدپوش در حالیكه به بالا میپرد چنین میخواند:
شیرینی میخوام. بارون آوردم
در
این موقع صاحبخانه به اندازه توانائی و سخاوتش چیزهائی به آنها هدیه
میكند كه معمولاً هدایای آنان برنج – آرد – قند و چای – روغن – خرما و
غیره میباشد.
در این موقع صاحب چادر میپرسد: پیرمرد كی بارون میاد؟
پیرمرد پاسخ میدهد: انشاءالله هفت روز دیگه.
این
دسته بعد از سركشی به تمام چادرها به میعادگاه خود برمیگردند و شروع به
تهیه شام میكنند. آردها را به صورت خمیر رقیقی درآورده و نانی درست
میكنند كه در اصطلاح محل بدان سولَكْ میگویند. در
بین خمیرها هفتدانه ریگ تمیز ریز جا میدهند و هر كدام از ریگها در دهان
هر كس وارد شد او را مفصلاً میزنند تا عدهای جلو آمده ضامن میشوند.
ضامنها قول میدهند كه تا هفتروز دیگر باران بیاید و بدین ترتیب مراسم
دنبال میشود. هنگامیكه باران شروع به باریدن كرد بچههای ایل این ترانه را میخوانند:
كاكام تازی سواره بارون بارون بهاره
میره به جنگ توره31
سوار اسب هاره
شمشیر كُله بدستم32
توره میگه من مستم
قاضی كور را میكشتم. [40] اگه خدا میخواستم
“پاورقیها“
1- كَلْ به فتح اول – تكه پارهای از نان
٭Geli – gelinâ – câx – zarinâ – geli – umade – dam xunatun – xâter – kale – nunetun.
2- نه آب نبود باران بود. Na – ov – bi – bârun - bi
3- آش – شله Colle
4- آسك – دست آس.
5- برای آب خدا «باران» میرویم. Si – ov- Xodâ - micim
6- نصفی برای من. Nesfi – si - mo
7- مای – ماها. Mây
8- Coll – col – col - bârun
9- ای – این.
10- بتمه – خراب بشود.
Koteme – o – koteme câlle – xunat - boteme
11- Hadorse – ây - hadorse
12- پر است از فضله بچه موش
xuney – ke – xocke – xocke – porec – gi – tile - mocke
13- Kuss – kuss - karune
14- كسنگلون Kosangalun
15- گندم بش «بخس» دیم كاری.
Kosangalun – nâder – câ – bârun – zade – ru - baccâ
16- گرده Gerde نوعی نان.
17- پاش – برخیز،بلندشو. Pâc
18- بیا (با تشدید وسط بیاید).
19- بشیم – برویم. Becim
20- سی – برای.
21- تل به ضم اول – تپه. Tol
22- مو- من.
23- خیر بارونی – به نذر بارونی.
24- یك شاخه هیزم – تال. Tâl
25- پاره نان.
26- حبوبات بقدر یك كف دست.
27- پدردار.
28- آبانبارها آب ندارند.
29- جوجهها – بوچیلا. Buçillâ
30- دستهایم.
31- توره همان شغال است.
32- كله Kole شمشیر سرشكسته.